در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال زهرا عبدالرحیم | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:37:09
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایشنامه‌ای تامل‌برانگیز با انبوهی از دیالوگ‌های عمیق که انتخابش برای اجرا، بسیار مناسب حالِ این روزهای جامعه ماست...
فرهاد آئیش پدیده‌ای است که روی صحنه چنان راحت و نرم هنرنمایی می‌کند که گاهی فراموش می‌شود مشغول بازی‌ست.
دیگر بازیگران هم همه توان خود را گذاشته بودند تا "گالیله" هرچه دیدنی‌تر شود، علی‌الخصوص محمد نادری، شهروز دل‌افکار و صدف اسپهبدی.
دکور ساده و مناسب و طراحی لباس هم بسیار با داستان هماهنگ بود.
صحنه نهم (در کتاب) که گالیله با فولگانزیو (کشیش جوان) صحبت می‌کند را بارها خوانده بودم و بسیار مشتاق دیدنش روی صحنه بودم که فرهاد آئیش و شهروز دل‌افکار عجب دلچسب اجرایش کردند.
خلاقیت اجرای صحنه‌ای که پاپ با مامور انکیزیسیون بر سر شکنجه شدن گالیله صحبت می‌کرد در حالیکه ملازمین به او لباس می‌پوشاندند، قابل ذکر بود، چقدر جالب به قدرت رسیدن "پاپ" رو به نمایش گذاشتند.
دیالوگ بی‌نظیری که از زبان گالیله خواندم و شنیدم این بود:
"اعتقاد موقعی نابود می‌شه که بخوان تحمیلش کنن." (صحنه هشتم کتاب)
شبی که اجرا رو دیدم سعید جان چنگیزیان و اسماعیل محرابی عزیز نیز به تماشا آمده بودند.
نمایش "هنر"
جنگ بین سنت و مدرنیته، تابلوی تمام سفیدی که خریداری شده و اختلاف‌نظر سه دوست درباره آن، این رابطه دوستی پانزده ساله را به چالشی جدی می‌کشاند.
نمایشنامه غنی‌ِ "یاسمینا رضا" که خواندن و دیدنش همیشه لذت‌بخش و تکان‌دهنده است. نمایش به نسبت اجراهای قبل از خود دکور ساده‌ای داشت و عناصر صحنه باتوجه به دیالوگ‌های بازیگران در ذهن ساخته می‌شدند.
بازی‌ها رو دوست داشتم مخصوصا بیان‌شون رو، تمام کلمه‌ها بدون خدشه به بار‌ِ عاطفی‌شون با وضوح کامل ادا و شنیده می‌شدند، چیزی که متاسفانه در بعضی اجراها کمتر شاهدش هستیم. شخصیت "ایوان" در این نمایش زن انتخاب شده بود و شاید به دلیل نشان دادن تاثیر‌پذیزی و انعطاف بالاترِ جنس زن این تصمیم گرفته شده بود.
ایده آغشته بودن کف پاها با رنگ سفید جالب بود، مخصوصا اینکه در انتهای نمایش بعد از کنار هم گذاشتن مکعب‌های سیاه انگار جایِ پاها به همون تابلوی سفیدِ معروف داستان تبدیل شد.

تئاتری پرزحمت در سبک وحشت و وسوسه.
ویژگی بارز این اجرا نورپردازی متحرک آن بود که توسط خودِ بازیگرها اجرا می‌شد و چقدر به تداعی فضای وهم و ترس کمک می‌کرد. گروه فرم بدون یک لحظه پس و پیش شدن تمام حرکات رو به نمایش گذاشتن، طوری که اگر چشم‌ها رو می‌بستیم لشگر اسبی رو تصور می‌کردیم که به تاخت از دشتی می‌گذرند.
گریم و افکت‌های صوتی بسیار کار شده و به‌جا.
و گروه بازیگرها که اصلا نقش اول و دوم مهم نبود، مشخص بود همه گروه تمام توان خودشون رو گذاشته بودن تا این همه تلاش در بهترین شکل خودش به تماشاگر تقدیم بشه، آاااافرین آقای کارگردان.
سپاس از محبت شما و ثبت نظرتون🙏🌹
۱۶ اردیبهشت
ممنونم از مهرتون
۱۷ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امشب به صرف بورش و خون یک تئاتر کامل بود، بی‌تعارف همه چیز داشت: تسلط ستودنیِ صابر ابر در اجرا، لحن و حسی که با فاصله زمانی کم در بازیش تغییر می‌داد و تماشاگر رو هم با خودش می‌کشوند تو همون فضا و موقعیتی که چقدر شیرین و دوست‌داشتنی برامون تعریفش می‌کرد، طراحی صحنه که بازتاب خلاقیت و ذوق آقای کارگردان و بازیگر بود، مخصوصا انتخاب آشپزخانه به عنوان صحنه اجرا، با توجه به اینکه شخصیت داستان در جایی می‌گه: "می‌خوام یه روز دعوتتون کنم، براتون یه شام مجلسی درست کنم، یه خاطره خوب تعریف کنم براتون." انگار هر اجرا همون روز هست و اون بورش همون شامی که قراره برامون بپزه.
شخصیت "مومو" که فقط یک جمله دیالوگ داشت: "بفرمایین بورش". بعضی‌ها وزن حضورشون اونقدر سنگین هست که حتی اگر فقط یه گوشه هم بشینن، عمیقا حس می‌شن، فاطمه نقوی همونطور بود، بودنش در هر لحظه جاری بود و حس بازیگر مقابلش رو پررنگ‌تر می‌کرد.
نمایشنامه قلم توانای مهدی یزدانی‌خرم رو داشت و بوروشوری که طراحیِ کارشده و هنرمندانه فرهاد فزونی بود.
دنباله‌ای بر نمایش "جوجه‌تیغی"، بهرام افشاری سال‌ها پیش با نوشتن و کارگردانی این اجرا به موفقیت چشمگیری دست پیدا کرد و کار بارها تمدید شد.
"چه کسی جوجه‌تیغی را کشت؟" مثل دکور صحنه‌اش متن ساده‌ای دارد اما کاملا ملموس و قابل درک. اشاره به ضربه‌هایی که از بدفهمی، سطحی‌نگری و یا بغض به هر یک از ما وارد می‌شود و خب حالا قشر هنرمند که بیشتر در تیررس قرار دارند، می‌توان گفت آسیب‌پذیرتر هم هستند. حرف‌هایی که نصفه و نیمه شنیده و تازه همان هم یک کلاغ چهل کلاغ می‌شوند، اتفاق‌هایی که فقط بخشی از آن و نه تمام آن دیده می‌شوند و به همه اینها فضای مجازی را هم اضافه کنیم که آن حرف‌ها و اتفاق‌ها با تیترهایی عجیب و غریب منتشر می‌شوند و گاهی به معنای واقعی دردسر ساز می‌شوند.
نمایش، کمدی تمیزی است که همانقدر که خوب می‌خنداند خوب هم نیش می‌زند.
تماشاگر شاهد بازی‌هایی بود با سطح کیفی بالا که البته جز این هم انتظار نمی‌رفت.
یک بلیت برای 3 اردیبهشت سانس 8 و جایگاه 18-3 دارم برای کسی که علاقه داره این نمایش بینظیر رو ببینه ،پیغام بدین😊
۲۱ فروردین
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اختتامیه واقعا بیست و پنجم هست؟
اجرایی که به شدت عالی بود و به شدت دوستش داشتم. کمدی درست و حسابی‌ای که در کنار داستان جدیدش موفق شد بدون حتی یک شوخی جنسی خنده کاملی از مخاطب بگیره.
بازی‌ها هیچ‌کدوم مصنوعی نبودن و مثل خیلی از کمدی‌ها تو ذوق نمی‌زدن، دکور هم همپای داستان و بازی‌ها جایگاه قابل اعتنایی داشت.
با اینکه "آریا گازر" بسیار جوان هست اما در قامت نویسنده و کارگردان تئاتر خوش درخشید.
فقط صد حیف که مدت زمان روی صحنه بودن این اجرا در دور مجدد اینقدر کوتاهه...
داستان فوق‌العاده جذابی که می‌توان گفت انتخابش یعنی طی کردن پنجاه درصد راه با موفقیت. دادن اطلاعات به صورت قطره‌چکانی به مخاطب، کشش زیاد، غافلگیری‌های پشت سر هم از المان‌های داستان‌های معمایی است که چون طرفدار سرسخت این قبیل داستان‌ها هستم متن را بسیار دوست داشتم.
بازی‌های هر دو بازیگر به نسبت یکدیگر مثل کفه‌های ترازو مدام بالا و پایین می‌شد و این یعنی هر دو از پس اجرا برآمدند.
طراحی صحنه خوب بود. به شخصه صحنه‌ای که در نور شمع اجرا شد را بسیار پسندیدم.
🌹🌹ممنونم برای تشریف فرماییتون
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک اجرای میدانی با داستانی که خیلی از ما اون رو شنیدیم. در این اجرا مخاطب هم یکی از طرف‌های بازی بود، از او سوال می‌شد و مجال پاسخ هم داشت، با خواننده می‌خواند و جایی که باید نظر می‌داد.
بازی‌ها خوب بود مخصوصا "ایوب آقاخانی" که الحق قدرت بداهه‌پردازی‌اش و وصل حرف‌ها و نظرهای تماشاگر حاضر در صحنه به متن، ستودنی بود.
خواننده کار نیز صدای دلنشینی داشت و همراهی در تصنیف‌های نوستالژی حس خوبی می‌داد.
متنی کاملا انتقادی نسبت به وضعیت سینما، اقتصاد، آزادی و ... و همه اینها با بازیگرانی نوجوان و تازه نفس. اجراشون شاید بی‌نقص نباشه که خب کاملا قابل اقماض هست چون کار اولی بودن و کم سن و سال اما واقعا دیدنش هم خالی از لطف نبود، یه جاهایی از ته دل خنده‌ام می‌گرفت و مثلا معلوم بود که برای مونولوگ‌ها خیلی تمرین کرده بودند.
امیدوارم که با سعی و تلاش و راهنمایی‌های استادشون که فاطمه نصرتی عزیز باشه مسیر درست و روشنی رو در آینده داشته باشن.
متشکرم که به تماشای ما نشستید
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
سپاس از لطفتون بانو ❤️🙏
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
ممنون که مارو تماشا کردین🎭🙏🏻
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بگو مگو‌های فرزندان خانواده سر ارث و میراث که همان خانه پدری باشد. نمایش با پرسش‌های احمد در مورد چگونگی مرگ پدر از خواهر و دو برادر دیگرش که ... دیدن ادامه ›› بیشتر شبیه بازجویی بود تا سوال جواب شروع می‌شود.
در ابتدا دیالوگ‌های تکراری کمی خسته‌کننده به نظر می‌رسد اما نمایش خیلی زود وارد لاین سرعت می‌شود با این امتیاز که هیچ کجا مخاطب را پشت‌سر جا نمی‌گزارد.
هرچقدر داستان پیش می‌رود پنهان‌کاری‌ها بیشتر آشکار می‌شوند، تا آنجا که دلیل اصلی که پدر را از پا درآورد فرزندان را هم خلع سلاح و بی‌چیز کرد.
صحنه آخر که کلاه شمر نماد داماد خانواده بود و بقیه در سکوت کامل در مقابلش به استیصال ایستاده بودند پایان بسیار مناسب و درستی برای نمایش بود.
محیط زیست هم شیرینی طنز را داشت هم تلخی بازتاب فقر طبقه متوسط را.
بازی‌ هر چهار بازیگر باورپذیر بود و کاملا مشاجره‌های یک خانواده ایرانی را تداعی میکرد. به شخصه اجرای مجید یوسفی را به شدت پسندیدم، نمایشِ برادر درمانده‌ای که دروغ‌های بقیه را رو می‌کرد اما درنهایت با کوهی از بدبیاری باقی ماند. دیالوگ احمد که "خدایا، تو خدای منی؟" با آن لحن ناراحت، عصبی اما در عین حال شیرینش وصف حال این روز‌های خیلی از ماست که هنگام هجوم سختی‌ها بارها تکرارش می‌کنیم...
به نظرم اون برچسب افشا رو فعال کنید بد نباشه.
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
کلا کامنت گذاشتید که اسپویل کنیدا :)))
۱۶ بهمن ۱۴۰۲
ممنونم
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
داستان جنایت و انتقام
شاید اگر فقط داستان نمایش رو برای یک نفر تعریف کنیم به نظرش مشابهش رو زیاد خونده یا شنیده، اما وقتی اجرا رو می‌بینیم دیگه نمی‌شه این رو گفت.
اجرایی به شدت قوی و تاثیرگذار. وقتی از سالن اومدم بیرون بازیگرها در ذهنم شمایل گرگ‌های گرسنه‌ای رو داشتند که با قدرت و ولع تمام افتاده بودند به جان متن، صحنه و شخصیت‌ها و طوری اونها رو متعلق به خودشون کرده بودن که انگار منظور و اشاره نویسنده مشخصا این سه نفر بوده. (سینا ساعی، آیدا ماهیانی و فرزین محدث) سطح کیفی بازی‌ها بسیار بالا و حرفه‌ای بود.
همچنین باید به این کارگردانی و شکل بازی گرفتن از بازیگرها آفرین گفت.
صحنه‌ای که روانشناس لباس سفید رو از تن سهراب درآورد و به جای اون مشکی تنش کرد، نشانِ گذر از بی‌گناهی و معصومیت کودکی و ورود به دنیای خشن و بیرحمی رو داشت که در آن زندگی می‌کرد، بسیار ظریف و نکته‌دار بود.
نور به شدت عالی بود، خشونت، پَستی و هبوط رو به درستی نشان داد و البته که اوجش لحظه‌های زد و خورد توی ... دیدن ادامه ›› عروسی بود.
شنیدن ترانه آینه فرهاد مهراد با خوانندگی سینا ساعی یکی دیگه از جذابیت‌های دلنشین کار بود.
کارگردان و بازیگرها رو بعد از اجرا دیدم، به شدت مردم‌دار و خوش‌اخلاق بودند، یک لحظه فکر کردم یکی از دوستانشون هستم که به دیدن اجراشون اومدم.
کارگردان به عنوان اولین تجربه خود کمدی شیرینی را انتخاب کرده در کنار گروهی جوان که شاید بتوان عیار پختگی کار را با نیم‌نگاهی به این مورد منصفانه‌تر سنجید.
بازی مرتضی دلداده رو دوست داشتم، راحتیِ خوبی در انجام حرکات و بیان دیالوگ داره و سامان شکیبا هم خوب بود.
طراحی صحنه و لباس در عین سادگی، مناسب بودند.
خانم زهرا عبدالرحیم عزیز
ممنون از اینکه نگاه زیباتون رو به ما هدیه کردید. خوشحالیم که نظر تون رو جلب کردیم. و تشکر به خاطر لطفی که به بنده داشتید
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
داستان دست و پا زدن‌ عده‌ای هنرور که نماد قشر ضعیف جامعه بودند برای رسیدن به عرشه کشتی نوح، عرشه‌ای که نماد طبقات بالای اجتماعی است و جایگاه بزرگان و نقش اولی‌ها و راهیابی به آن یعنی صعود، پیشرفت و در نهایت دیده شدن، اما "بودن" روی این عرشه مصائب خاص خود را می‌طلبد. شاید در انتها بتوان به تصمیم ملیحه حق داد و یا حتی واکنش هیجانی و عصبی جمال زیرا در این دنیا گویا تصمیم‌گیرنده رویِ عرشه‌ای‌ها هستند و بقیه مجبور به اطاعت.
دکور کاملا حق مطلب را ادا کرد، کانکسی پر از لباس و وسایل ساخت فیلم که ماجرا در همانجا اتفاق می‌اوفتاد. بازی میلاد معیری دقیقا همان تب و تاب‌های هنروری را نشان می‌داد که از هیچ کاری برای بازیگر شدن و دیالوگ داشتن دریغ نمی‌کرد. آذین نظری و مهدی یگانه نیز اجرای درستی از حسادت، عشق، مهر و خشم را داشتند.
تئاتری با ژانری که کمتر در این حوزه به آن پرداخته شده: علمی-تخیلی
باستانشناسی در سال ۵۶ حوالی کویر ریگ جن مفقود می‌شود و مامورین امنیتی برای یافتنش و در اصل برای یافتن آنچه به دنبالش بوده به آنجا می‌آیند.
داستانِ معمایی کشش خوبی برای دنبال کردن داشت. طراحی صحنه با آن اتاق‌هایی که درونش را نمی‌بینیم اما می‌شنویم که ویژگی خاصی مثل همیشه سرد بودن را دارد یا اتاقی که قفل بود و هنگام گشوده شدن گویی انفجاری درونش رخ می‌دهد و می‌شنویم لوازم عجیبی که متعلق به آن دوران نیست، آنجا پیدا می‌شود، نور و به‌خصوص موسیقی و افکت‌های صدا بسیار به ترسیم فضای وهم‌آلود داستان کمک می‌کنند.
روستایی به ما معرفی می‌شود در همان حوالی کویر که شخصیت "قباد" با آن قد و قواره عجیب، حرکات و لباس و کلام نماد آن است و وجه ماورالطبیعه بودن بعضی اتفاق‌ها را توجیه می‌کند‌. (و چقدر شمایل این شخصیت خلاقانه و خاص ترسیم شده بود.)
با اینکه اولین تجربه بازیگرها بود اما باورپذیر و مسلط ظاهر شدند مخصوصا در ادای دیالوگ‌های پینگ‌پونگی و حس حضور در صحنه.
آوینیون
برگرفته از "آیین زارِ" مردمان جنوب و "مکبثِ" شکسپیر
نمایشی کاملا خلاقانه که هم اِلمان‌های مکبث مثل جاه‌طلبی، شک، دسیسه و دروغ را داشت و هم رهایی و سبُکیِ بعد از انجام زار را. زوج نمایش که اتفاقا در نمایش بازیگر هم بودند برای راهیابی به جشنواره تئاتر آوینیون در فرانسه و در اصل برای راهیابی به خودِ فرانسه مثل مکبث و لیدی مکبث با فریب، سعی در تاثیر بر ذهن کارگردانی را داشتند که حکم همان دانکن شکسپیر را داشت و خب پایان داستان اینجا متفاوت بود.
بازی‌ها بی‌نقص و کاملا جا افتاده، شخصیت‌ها همه با اسم‌های واقعی خودشان در داستان حضور داشتند و این فاصله تماشاگر با آنچه را که شاهد آن است کمتر می‌کرد. طراحی صحنه همان پلاتوی تمرین بود که کلنجار کارگردان با بازیگرها در آن اجرا می‌شد. ریتم نمایش هیچ کجا کند نمی‌شد.
و اما بیست دقیقه آخر که اجرای آیین زار بود چنان نفسگیر و عجیب توسط گروه موسیقی و بازیگرها به تماشاگر عرضه شد که نه می‌شد چشم برداشت و نه حتی لحظه‌ای جز به آنچه می‌بینی فکر کنی. چنان روحی در این لحظات جاری بود که اگر می‌شد دوست داشتی از روی صندلی بلند بشی و در این آیین شرکت کنی، بی‌نظیر اجرا شد و من تا مدت‌ها درگیر آنچه شاهدش بودم، ماندم.
سلام سپاس از حضورتون و نوشتار دقیق
ممنونیم
و خداروشکر
🙏🙏
۲۲ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
موضوع جالبی داشت: اولین ماموریت عزرائیل بر روی زمین. (آن هم در خاک جنوب کشور)
طراحی صحنه هم خاک ساحل را داشت و هم آبیِ دریا را. اجرا ترکیبی بود از آوازها و داستان‌های کهن و بومی جنوبی، آیین زار و فرم و تکاپوی بسیارِ بازیگران. انتخاب این شکل داستان‌ها و اجراشون بر روی صحنه هم خیلی سخته و هم بسیار قابل تحسین. برای من، تماشای داستان‌های اساطیری ایرانی جایگاه خاصی داره.
رنگ و تاحدی طرح لباس‌ها و همینطور گریم هر کدام نماد خاک، آب و آتش را می‌رساند.
نور خوب بود فقط در تعویض صحنه‌ها گاهی حاضر بود، گاهی غایب.
گروه موسیقی در کنار سالن حضور داشتن و در بعضی صحنه‌ها می‌نواختند، چقدر دوست‌ داشتم که تمام موسیقیِ کار از طریق نوازندگی اونها شنیده بشه.
به شخصه بازی فاطمه نصرتی در نقش مِلمداس رو خیلی پسندیدم.
سپاس از اینکه مارو تماشا کردید 🙏💫
۲۰ دی ۱۴۰۲
سپاس از حضورتون ممنونم که به تماشای ما نشستین
۲۰ دی ۱۴۰۲
ممنون از نگاه زیبای شما🙏🪷
۲۲ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایشی که از همون لحظه اول، حس زیرنظر گرفته شدن رو القا می‌کرد. دکور شامل لت‌های نایلونی بود و همیشه هم یک نفر پشتش بود که حواسش به اتفاق‌هایی که میوفته باشه، و این طراحی صحنه به درستی فضای روزگارِ نمایشنامه رو به تصویر می‌کشید.
داستانِ همکاری اجباری میخائیل بولگاکفِ نویسنده (رامین سیاردشتی) با جوزف استالینِ سیاستمدار (وحید نفر) که در نهایت این استالین بود که برنده میدان شد. اما روی صحنه اتفاقا همکاری درست و جالبی از کار دراومد.
دیدن بازی "رامین سیاردشتی" هیچوقت یک‌شکل و تکراری نبوده و همیشه تازگی خودش رو داشته، این تکرار تنها شامل صفتی است که میشه به نوع اجرای او داد: "همیشه درخشان و پویا"
و اینکه دیدن بازی محمدصادق ملک که از خوبای تئاتر هست نیز خالی از لطف نبود.
وقتی اسم "حمیدرضا نعیمی" پای اثری میاد تئاتربازها مطمئن هستن قراره تئاتری رو ببینن کامل، با وسواس و دقت‌نظر مخصوص آقای کارگردان که از هیچ بخش کار به راحتی و سَرسری نمی‌گذره. طراحی لباس فوق‌العاده، موسیقی، رقص، آواز، نمایشنامه فاخر، بازی‌های پخته، فرم، نور و ... در کل تئاتری شیک و باشکوه.
نمایشنامه "فردریک یا تئاتر بولیوار" رو چند سال پیش با ترجمه روان و فوق‌العاده استاد عزیزم "شهلا حائری" با اون قلم جادویی‌شون خونده بودم و خدا می‌دونه که چقدر دوست دارم یک شب با ایشون این اجرا رو ببینم.
بعضی دیالوگ‌ها انگار فقط برای صرفا گفته شدن، گفته نشدن، برای فهمی عمیق بیان شدن. مثل دیالوگی که جناب وزیر (رضا داوودوندی عزیز) خطاب به فردریک میگه: تو فکر می‌کنی دوست‌داشتنت یعنی "تا ابد" اما منظورت "همین الانه"
یا دیالوگ "بهناز نازی" دوست‌داشتنی (که چقدر هم خوش درخشید) به فردریک: می‌ترسم مفهوم دوست‌داشتن رو با میلِ به دوست‌داشتن اشتباه گرفته باشی...
تئاتر ناب بود، شک دارم تا مدت‌ها نظیرش تکرار بشه...