- علاقهمند به تئاتر، سینما، موسیقی، عکاسی، داستان و رمان، کامپیوتر و تکنولوژی، معماری و طراحی، گالری گردی، کافه گردی،
وسواسی، ایده آل گرا، شیفته و شیدای هنر، گریزان از شلوغی و بی نظمی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بونکر ۲، حتا خفن تر از بونکر ۱ بود. خیالپردازی و ایماژها دوچندان شده بود و تماشاگر باید انرژی بیشتری را برای دریافتِ نمایش مصرف می کرد. بودنِ [ناخواسته ی] سر و صدای تِرن های ایستگاه مترو تئاتر شهر در فضای نمایش (که همه اش از قطار گفته می شد) نیز جالب بود.
مهمترین چیزی که من را به تماشای ((بیستوهیچ)) واداشت اتمسفرِ Horror/Slasherگونه اش بود. راستش پس از دیدنِ عکس های نمایش، بی درنگ، سراغ دکمهی خرید بلیت رفتم.
برعکسِ آنچه که در کامنت های منفی نوشته شده بود بیستوهیچ، نمایشِ خوبی بود؛ خوب، پیش می رفت و نمی شد پایانش را پیشبینی کرد.
از دیدِ من، می شد روی فاکتورِ نور، بیشتر مانور داد تا فضا را برای تماشاگر، دلهره آورتر کرد (برای نمونه، هر گاه استنلی از شکنجه گاه بیرون می رفت صحنه در تاریکی فرو می رفت و تنها چراغ های کمسوی قرمزی، روشن می بود)؛ یا Flasher به کار برده می شد.
بیستوهیچ را دوست داشتم و اگر زودتر از سررسید، سِنِ ایرانشهر را بدرود نمی گفت (۱۷ اسفند به جای ۲۴ اسفند) بارِ دیگر، به تماشایش می نشستم.
دوست عزیز سلام، خیلی ممنونیم که در روزهای پایانی «بیستوهیچ» به تماشا نشستید و نظراتتون رو با ما به اشتراک گذاشتید.
به امید دیدارتون در نمایشهای آینده گروه 🎭
دوست عزیز سلام، خیلی ممنونیم که در روزهای پایانی «بیستوهیچ» به تماشا نشستید و نظراتتون رو با ما به اشتراک گذاشتید.
به امید دیدارتون در نمایشهای آینده گروه 🎭
نمایشی بسیار گیرا با اتمسفرِ دقیقی که با دکور، نورپردازی، صدا، موزیک (با یک تِرک*، از جانی کَش آغاز شد) و دیزاینِ جامه ی بازیگرها می سازد، آرام آرام، چنان شما را در داستانِ خود فرو می برد که هم در زمان و هم در مکان، کوچ می کنید؛ انگار به کشتزاری در گذشته ی دورِ ساکرامنتوی کالیفرنیا رفته اید و از نزدیک، تماشاگرِ ماجراهای گوناگونِ کاراکترها هستید.
افسوس که صندلی های تهی، چندین برابرِ تماشاگرها و چشم های اندکی بیننده ی این نمایشِ برگرفته از رمان کوتاه جان اشتاین بِک بودند...
_____________________
Folsom Prison Blues*
Song by Johnny Cash ‧ 1957
در میانِ نمایش هایی که تاکنون در سالن ۳ شهرزاد، تماشا کرده ام ((گیوتین)) یکی از بهترین ها بود.
نمایشی شسته رفته و گیرا، با داستانی تکان دهنده، اکسسواری بسیار ساده (مکعب های کوچک و بزرگ)، جامه هایی درخورِ نقشِ بازیگرها و موزیک زنده (آکاردئون) که هم بخشی از داستان بود و هم به پایان رسیدن هر پرده ای از نمایش را به آگاهی تماشاگر می رساند.
برای من، دیدنِ نامِ آقای حمیدرضا نعیمی در جایگاه کارگردان و آقای میکائیل شهرستانی در میان بازیگران، بس بود تا بی درنگ و با خیالی آسوده، سراغِ دکمه ی ((خرید بلیت)) بروم.
این کار را سه بار انجام دادم و هر بار بیش از پیش از تماشای ((اینک انسان)) لذت بردم!
پونتیوس پیلاتوس: ((تو نیچه رو می شناسی؟ اینکه گفت خدا مرده است!))
حضرت مسیح: ((سیلی به موقعی بود؛ بشریت بهش احتیاج داشت!))
پونتیوس پیلاتوس: ((اما وقتی مُرد یه انجیل توی دستهاش بود!))
حضرت مسیح: ((شکِ دکارتی که میگن، یعنی همین!))