درک من از بونکر دوم بسیار گره خورده است به تصویری که از جلال تهرانی در ذهن دارم و روزگاری که این روزها از سر میگذرانم. جلال با همان وسواس افراطی که شاید تنها در زبان و لحن فارسی بتوان برای کاهش آن درمان یافت، کلمات را چون فرشی گره در گره در جایگاه نحویشان منتصب میکند. کلمات، حروف و آواها همه با نقشه قبلی در همان جایگاه انتصابی با هم و با ذهن مخاطب نسبت مییابند و در این حکومت استصوابی جلال بر واژگان بازیگران سیاهبازان نمایشاند تنفیذ شده با رنگ و نخ به منصبشان. از این روست که تپق یا لغوه زبانی بیش از حالت بد چهره یا بدنشان به چشم تماشاگر میآید. نور و صدا و صحنه هم همان همیشگی بود همان که هم به نمایش میآمد هم به ما هم بیشتر به خود جلال. اما من هرگاه به سراغ تجربه دیدن کاری از جلال میروم بیش از اینها در پی شباهت یابی مناسبات متن او با درک خودم از جامعه و شرایط دیارم هستم. در جایی از نمایش میگوید «اینجا هر کی با هر مسلکی عارف هم هست» و اینجا به منظور من همینجاست. همین عرفان نیم بند باسمهای به همراه دو جین مشکلات و معضلات ریز و درشت دیگر از جامعهی ایران، ملغمهی غیرقابل مدیریتی ساخته که میبینیم. این عرفان میتواند بعد را هم پیشگویی کند. بعد بد است یا به سیاق لحن او، بعدتر بدتر. هرچه بعدترین بدترین. امید به بعدی وجود ندارد و بعد آمده و دورهاش تمام شده یا به عبارت او «کدوم بعد کثافتی رو می شناسی که یه روز نیومده باشه بالاخره یا یه شب. از کدوم بعد می ترسی که هزار باز پیش از تو نیامده باشه نرفته باشه بعدش شروع نشده باشه.» در این میان زن، دختر و مرد وارسته؛ کسان نمایش جلال هم در پی همین بعد، از پی هم به روی صحنه میآیند و میروند. بعد پیدا کردن دختر، بعد پیاده شدن از قطار، بعد از قتل، بعد از زندان، بعد از بازخرید بعد از به دنیا آوردن دختر، بعد از هر اتفاقی هیچ اتفاق بعدی در انتظار نیست یا هر بعدی که بنا به آمدنش بوده آمده و رفته. اما هنر متن جلال نباید به این جملات ضدانگیزشی یا شورآور بیسروته باب روز پیوند بخورد. بیبَعدی قسمتی از حیرتآوری بونکر دوم است. اگر جلال تهرانی قصه دختر و زن، مرد و دختر و زن و مرد را روایت میکرد دیگر جلال تهرانی نبود. به نقل از مارکز در صدسال تنهایی بگویم که او از ما نخواسته به نمایشش برویم که قصه خروس اخته را بشنویم یا نشنویم یا سالن را ترک کنیم. خروس اختهای در کار نیست اتفاق در همین سطح زبان میافتد هر چه بعد است در خود زبان و ادای گفتگوهای ماشینی بازیگران نهفته است. در این میان مرد کوتاهپایی هم هست که «هر چه میشد مرد کوتاه پا میگفت و هر چه مرد کوتاه پا میگفت میشد.»
... دیدن ادامه ››
«مرد کوتاه پایی ... که قصه گویان قلبها را از مادران می گرفت و در گور مینهاد» مرد کوتاه پایی که نمایش قهرمانهای فیلمها را تعریف میکند و قهرمانانی که به جای زنان میرقصند و هم او در وسط سینمایی که نیست میایستد و کلاهش را برای قطار تکان میدهد. چند بند پایانی متن جلال که توسط مرد وارسته بیان میشود بی اعتنا به ربطش به کل متن درک من از متن جلال است و روزگاری که این روزها از سر میگذرانیم.