در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش شازده احتجاب
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 12:18:21
امکان خرید پایان یافته
۱۱ آذر تا ۲۰ دی ۱۳۹۸
۲۱:۳۰  |  ۱ ساعت و ۱۰ دقیقه
بها: ۴۵,۰۰۰ تومان
شازده خسرو خمیده و خسته به خانه بازمیگردد و با جنازه خود روبه رو میشود...

گزارش تصویری تیوال از نمایش شازده احتجاب / عکاس:‌ رضا جاویدی

... دیدن همه عکس‌ها ››

آواها

مکان

خیابان فلسطین، پایین تر از خیابان انقلاب، پلاک ۲۹۲/۱
تلفن:  ۶۶۱۷۶۸۲۵

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید


" تبارشناسی شرارت"

داستان "شازده احتجاب" اثر ماندگار هوشنگ گلشیری، دست‌مایه افشین زمانی برای اجرایی صحنه‌ای شده است که ضمن حفظ فضای تعلیقی و غیرخطی داستان، به اتفاقاتی در همان دوره‌ی زمانی اشاره می‌کند و مخاطب را در این دهلیز تودرتوی داستانی، و تغییرات و زوال انسانی، همراه می‌برد.
اولین صحنه، با خبر مرگ شازده از زبان فخری، خدمتکار خانه اعلام می‌شود. در صحنه‌ای که فاقد دکور با دوخط موازی سفید بر کف، بستری برای رخدادهایی‌ست که " تبارشناسی شجره‌ای" دارد.
آنچه در طراحی نویسنده و کارگردان در شازده احتجاب‌ به صحنه آمده‌، منجر به کالبدشکافیِ زمانی در دوره‌ای از فرهنگ و تاریخ ایران می‌شود که ... دیدن ادامه ›› در مرزی از سنت و تجدد قرار گرفته و ضمن ترسیمی از وضعیت حاکم آن دوره به ویژه در قشری منتسب به شاهزادگان قاجاری، نگاهی منتقدانه را نیز در لایه‌های خود ارائه می‌دهد.
افشین زمانی در طراحی شازده احتجاب، چندان متکی و وام‌گیر از متن اصلی گلشیری نیست و با ویژگی‌های تئاتری و روایتی متنوع‌ و سرراست‌تر در واگویه‌ی اتفاقات، شازده احتجابی با دو بازیگر و کاراکتر مجزا، می‌آفریند که استحاله‌ی انسانی را، به‌موازات، نشانه می‌رود که در ایستادگی‌اش در برابر خاتمه‌ی نسلی عیاش و تمامیت‌خواه، متوسل به عقیم‌کردن خود می‌شود، اما در نهایت دست به قتلی می‌زند که همان ریشه‌ی شرورانه و خونخواهش را برملا می‌کند.
وجه اصلی متن، بر سویه‌های روانشناسی با نقبی بر کودکی شازده احتجاب، برخورد مادر، و خاندانی‌ست که او شاهد تمام آن سختگیری‌ و سرکوب‌ها و ستمی‌ست که بر خواهرش، که همبازی او بوده، رفته‌است و اگرچه منزجر از وضعیتِ حاکم بر آن دودمان‌ست، اما نمی‌تواند از خو، خصلت و تاثیراتِ آنان، بی نصیب بماند. و فخرالنساء، همسرش را که در شب زفاف با عقیم کردن خود، تحقیر و منفور ازخود کرده، در نهایت به قتل می‌رساند.
شازده احتجاب، داستانی برای روایتِ رنج و سرکوب زنانی‌ست که در دورانِ مردسالاریِ محرز، محکوم سرنوشتی شوم و سلطه پذیری هستند که نه می‌توانند انتخابگر باشند و نه از سایه‌ی مهتر مرد بیرون بیایند. حتی اقتدار و جایگاه آنان، بی‌مایه و ساختگی‌ست و از نهاد کینه‌جویی نشأت می‌گیرد. دراین ترسیم، تمام زنانگی آنان در قرارگرفتن کنارمردی خلاصه می‌شود که حتی اگر تن ندهد، تقدیرش به فنا ومرگ‌ست و همواره قربانی مردانی‌ست که چه از شهوت و چه از ضعف، آنان را ناچیز می‌انگارند.
بازی‌ها و طراحی میزانس‌ها، قابل قبول‌ست و به ویژه کاراکتر کودکی و جوانی خسرو، توانمند در ارائه فضا و سویه‌های درونی شخصیت، از ناپختگی، ضعف و وحشت روانی، بخوبی عمل‌کرده و آنرا برای مخاطب ملموس می‌کند. و حتی در شناختِ عمیق‌تر شازده احتجاب در رخدادهای بعد، تاثیرگذاری مطلوبی دارد.
اعلام هر پرده با عنوانی از مراسم مورد طرح، و جاگیریِ بازیگران، رفت و آمدهای‌شان در صحنه و بطور شاخص، صحنه‌های مرگ و تراژیک‌، متناسب و فکرشده‌است. هرچند گاه تعدد این میزان از شلوغی، مغشوشیتی را منتقل می‌کند که با صحنه‌ی بدون دکور همخوانی ندارد.و کاملا این فضای خالی، اتمسفری خنثی ایجاد می‌کند که انرژی اجرا را سلب و هدر می‎دهد. حتی استفاده از دکوری مینیمال می‌توانست تاثیرپذیری قابل قبول‌تری را ایجادکند. لباس‌ها در بازیگران زن، بهتر از مردان‌ست که با کم‌سلیقگی توام‌ است. اما آنچه در این اجرا، فقدانی برای انتقال هسته‌ی معنایی و درونی آن است، تجمع حجم زیادی از خشونت، قتل و شرارت هرفردی‌ست که بنوعی به صحنه و داستان آمده تا بخشی ازاین تاریخ را روایت کند. و این وجه شرورانه، محتوای اثر را دستکاری‌کرده و باورناپذیر می‌کند. گویی در آن برهه هیچ نقطه‌ی سپیدی بجز پارچه‌های کف، در این روایت وجود ندارد.

نیلوفرثانی

منتشر در سایت هنرنت
https://www.honarnet.com/?p=6938
شازده احتجاب یا مجلس مساوی‌کنان

این درباره‌ی اقتباس شایسته‌ی افشین زمانی از رمان شگرف هوشنگ گلشیری‌ست. درباره‌ی جفت‌جفت‌چشم، خیره به دو خط موازی کف صحنه که هیچ‌وقت به‌هم نمی‌رسند، مگر اینکه پایه‌های تیز و خون‌آلود یک صندلی هربار جراحتی، زخمی، شکافی در گوشه‌ای ایجاد کند تا به زور جنون، هر کسی دیگری شود. کل صحنه همین است؛ یک علامت مساوی عظیم پوشیده از چرک و خونی که اگر نباشد هم می‌توانیم در لباس زری و فخری، تموجش را ببینیم و یک صندلی لهستانی قراضه که همان تخت پادشاهی و اریکه‌ی قدرت و کرسی سلطه باشد. روی این علامت مساوی نوکرهای چلاق زیر بار شلاق تحقیر و تطمیع شازده، دست توانای قتل و غارت می‌شوند؛ زنان بیوه‌ی محروم از مرد، متهم به زنا و مقهورِ حد می‌شوند؛ کلفت‌های سیاه‌پوش برای خاتون هم آدم می‌کشند هم آبکشی می‌کنند؛ رعیت، در پیله‌ی کفن شعار می‌دهند و با پای خودشان به سمت نیستی سُر می‌خورند؛ یکی‌یکی از ترسِ خودشان‌بودن اخته می‌شوند و اخته می‌کنند؛ زنان مظلوم با دست‌هایی که از شاش و خون و چرک رنگین و بویین است، چرخ چاه بی‌پایان ستم را خود، می‌چرخانند و می‌نالند و مردان، عمله‌های نظامی هستند که در آن "صندلی" هرجا باشد باید در مقابلش خمید و خماند. دست‌آخر آن از همه مظلوم‌تر، امید آبادی که بیش از خون، شاش در تنش جاریست بر "صندلی" می‌نشیند و در این لحظه‌ی باشکوه تهی، در این آنِ تکرارنشدنی که شاید وقت نفس‌کشیدن باشد و وقت شستن خون‌ها، همه‌چیز خیلی ساده خیلی طبیعی و اتوماتیک تکرار می‌شود. علامت مساوی تعبیر می شود: همه تنها در مرگ برابرند.
گلشیری راوی این زوال عفن در خاندان شازده احتجاب بود و زمانی با تجسد بخشیدن به مفهوم زوال، سویه‌های غریبی از فساد تجزیه‌کننده‌ی قدرت را جلوی ... دیدن ادامه ›› چشمان ما تکان‌تکان داد. شاید مرگ نقطه‌ی برابرکننده‌ی آدم‌های گلشیری باشد، آنجا همه‌چیز آنقدر در هم تنیده می‌شود و با هم جریان می‌یابد که تمام نیروی خلاقه‌ی مرگ را صرف حرکت سریع رو به پایانش می‌کند. آنجا همه‌چیز تمام می‌شود و خلاص! اما در اقتباس زمانی ما شاهد چیزی مهیب‌تریم. اینجا همه‌چیز می‌چرخد و می‌چرخد و هرگز تمام نمی‌شود. نیروی خلاقه‌ی مرگ هرآن در هیئتی جدید به ما نیشخند می‌زند؛ از رحِم مهربانو به سترونی فخرالنساء می‌رسد اما نه زادن آن و نه نزاییدن این، مرگ را متوقف نمی‌کند. نمایش پر از آدم‌هایی‌ست که روحشان در چنگال مرگ آنچنان فشرده شده که جز کُشتن از آنها نمی‌تراود. اینجاست که به یاد تفسیر تکان‌دهنده‌ی هانا آرنت از خشونت می‌افتیم. او که معتقد است مرگ -این "غیرسیاسی‌ترین تجربه‌ی انسان"- فقط وقتی در انسان‌ها برابری ایجاد می‌کند که "به تنهایی" رخ دهد. «مرگ در تجربه‌ی‌‌‌‌‌ آدمی حدّ نهایی تنهایی و ناتوانی است. ولی آن‌گاه که به اتفاق دیگران به هنگامِ عمل جمعی با مرگ روبه‌رو می‌گردیم، سیمای آن دگرگون می‌شود و چنین می‌نماید که هیچ‌چیز نیروی حیاتی ما را بیش از احساس نزدیکی با آن شدت نمی‌بخشد... گویی مرگ ما، ملازم بقای بالقوه‌ی گروه و در تحلیل نهایی ضامن جاودانگی نوع بشر است. که ظاهراً از مردن پایان‌ناپذیر انسان‌ها تغذیه می‌شود، به بالا خیز برداشته است و به برکت خشونت‌گری از قوه به فعل می‌رسد.» (خشونت،ص ۱۰۲) اینجاست که برابری طبیعی مرگ با حضور یک "صندلی" به هم می‌ریزد. قدرت، وجه سیاسی مرگ را فعال می‌کند، به آن خلاقیت و دلیل می‌بخشد و دوامش در جامعه را تضمین می‌کند. "قدرت" برای مرگ دلایل متفاوتی می‌تراشد تا برخی مرگ‌ها را عزیز و ارزشمند و برخی را ذلیل و ارزان جلوه دهد. تا به‌این‌وسیله، هول مخوفِ برابری در مردن را از ذهن جامعه بزداید، هرچه نباشد همیشه افرادی هستند که مرگشان موجب جاودان‌شدن یک ایده یا آرمان یا حفظ "نوع بشر" خواهد بود -البته تنها زمانی‌که نوع بشر را به یک گروه یا طبقه یا نژاد خاص تقلیل دهیم- و دیگران در برابر آنها حقیر و فرومایه‌اند. کسانی که مرگ از زندگی‌شان محافظت می‌کند تا دیگران از اینکه با پادشاه در مردن برابرند نترسند. (که اگر چنین شود این سوال پیش می‌آید که چرا در زندگی برابر نیستند و آن‌وقت قدرت به اجبار باید چند مرگ باشکوه نشان‌شان دهد تا دیگر چون و چرا نکنند!) دقیقن همین‌جاست که "ترس از برابری در مردن" به شکل "ترس از برابری در کشتن" نمودار می‌شود. ما در مردن هم برابر نیستیم چون آن بیرون کسانی هستند که برای "جاودانه‌شدن" یا بر اریکه‌ی قدرت ماندن و صندلی را رها نکردن، کسانی را تربیت کرده‌اند که عاشقانه و عامدانه آدم می‌کشند! تا با این کار از دید خودشان مرگی برتر از دیگران داشته باشند و از دید قدرت، خون‌شان پایه‌های صندلی را محکم‌تر به زمین بچسباند. به همین سادگی چرخه‌ی مرگ در جامعه می‌چرخد، روزی به بهانه ی خون اشرافی، روزی به بهانه‌ی شاش نوکری! چه فرقی می‌کند؛ مهم آن "صندلی"ست.
اینجا آرنت ماجرای "صندلی" را این‌طور روایت می‌کند: بر اساس مفهوم سنتی، قدرت با خشونت برابر است. قدرت به شکل طبیعی انبساط‌پذیر است یعنی اشتیاق درونی به رشد دارد. خلاق است چراکه این متناسب با انگیزه‌ی رشد است. همانطور که در قلمرو زندگی ارگانیک همه‌چیز یا رشد می‌کند یا کاهش می‌یابد و می‌میرد، در عرصه‌ی روابط بشری نیز قدرت تنها از راه توسعه می‌تواند خود را حفظ کند؛ در غیراین‌صورت منقبض می‌شود و از بین می‌رود... به قول ضرب‌المثل روسی پادشاهان کشته می‌‌شوند اما نه به دلیل استبدادشان بلکه به دلیل ضعف‌شان. مردم چوبه‌های دار را نه به مجازات استبداد بلکه به‌دلیل مجازات بیولوژیکی ضعف برپا می‌دارند... و این تفسیر استعاری قدرت مبتنی بر رشد ارگانیک، خطرناک‌ترین نوع تفسیر سیاسی خواهد بود. چراکه به وسیله‌ی آن، خلاقیت خشن و مرگبار قدرت به راحتی توجیه می‌شود. (برگرفته از خشونت، صفحات پایانی فصل سوم)
در اقتباس عالی شازده احتجاب به صراحت و زیبایی تمام شاید نمود تفسیر ارگانیک از قدرت بودیم. با همان نتایج بی‌انتهای خفت‌بار و خشن‌ش. مردانِ قربانی شکنجه و تحقیر در مُقام "صندلی" خود شکنجه‌گر و تحقیرکننده و دست‌آخر قاتل می‌شوند. زنانِ قربانی تبعیض و اهانت هم در مُقام "صندلی" خود به تبعیض و اهانت دامن می‌زنند. هرچه فریاد کنند "لعنت بر زورگو و زورشنو" چه‌سود، چون مردم یا زورگو هستند یا زورشنو و "آنقدر زهر در جان‌شان ریخته که دیگر پادزهری..."، صدا در تاریکی محو می‌شود.
________________________________________
پ‌ن: صد حیف که در روزهای پایانی این اثرِ به یادماندنیِ فاخر به تماشایش نشستم و فرصت چندین‌بار دیدن آن را از خود دریغ کردم. بر شمایان باد به اجرای آخر!
instagram.com/mim.imami | virgool.io/@mim.imami
صد حیف که در روزهای پایانی این اثرِ به یادماندنیِ فاخر به تماشایش نشستم و فرصت چندین‌بار دیدن آن را از خود دریغ کردم. بر شمایان باد به اجرای آخر!
۱۹ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شازده احتجاب روایتگر زوال و تباهی انسانی
نگاهی به نمایش شازده احتجاب
به کارگردانی افشین زمانی
صمد چینی فروشان عضوکانون ملی منتقدان تئاتر
مقدمه
شهریار مندنی پور درپاسخ به پرسشی درباره‌ی محوریت وجه تاریخی رمان شازده احتجاب، گفته است:” هدف از نوشتنِ داستان، شهادت دادن درباره‌ی تاریخ نیست... هر داستان یا رمانِ شاهکاری، اگرچه دارای زمان و مکان خاصی است اما به هرحال، استعاره یا نمادی خواهد شد برای همیشه و همه جا...” از منظر او، روایت زوال استبداد(قاجای)، فقط یکی از بردارهای این رمان است و شازده احتجاب، بیش از هرچیز، روایتِ زوال و تباهی انسانی است. شهریار مندنی پور همچنین در مخالفت با نظر کسانی که شازده احتجاب را در زمره‌ی رمان های جریان سیال ذهن معرفی می کنند معتقد است که عامل سیال بودگی روایت در شازده احتجاب، نه کاربرد تکنیک جریان سیال ذهن در نگارش آن بلکه سیالیت فرم روایت این رمان است.
به این ترتیب، رمان شازده احتجاب، طی سال های انتشار رسمی پر ممانعت و محدودش تا به امروز(یکبار ... دیدن ادامه ›› ۱۳۴۸ و بار دیگر ۱۳۶۸)، با رویکرد نظری یا تحلیلی متفاوت درباره‌ی تکنیک روایی و درونمایه‌ی خود مواجه بوده است و شاید به همین دلیل هم - طی سالیان پس از مرگ نابهنگام و پرسش برانگیز نویسنده اش- حداقل دو رویکرد یا دو خوانش صحنه ای متفاوت را تجربه کرده است: اولین آن با دراماتورژی(به معنا درام پردازی) علی رفیعی که حدود دو دهه‌ی پیش بر صحنه‌ی تالار وحدت به نمایش درآمد و دومی، با دراماتورژی(به همان معنای پیش گفته) افشین زمانی که اخیرا (طی ماه های آذر و دی ۹۸) در تماشاخانه‌ی هامون به روی صحته رفت.
اگر ایده‌ی محوری ساختار درامِ پرداخت شده توسط علی رفیعی را ذهنیت غالب زمانه درباره‌ی محوریت جنبه‌ی تاریخی رمان بدانیم، خواستگاه ساختاری و معناشناختی درامِ پرداخت شده توسط افشین زمانی را بیش از هرچیز می باید در همسویی با خوانش مفسرانی نظیر شهریار مندنی پور از فرم و محتوای استعاری و نمادین رمان گلشیری جستجو کرد.
هراندازه که علی رفیعی با فضاسازی های دکوراتیو و واقع نمایانه اش، به بازنمایی واقعیت تاریخی رمان پایبند بوده است، افشین زمانی با فضاسازی های روایی سوررئال خود، درامی مبتنی بر سیالیت فرم، گریزان از واقع نمایی و لغزان میان واقعیت و نوهم فراهم کرده است. به این ترتیب، با توجه به عناصر ساختاری نمایشی که افشین زمانی – به گفته‌ی خودش - با نگاهی به رمان گلشیری خلق کرده است، اجرای او صرفا درمحدوده‌ی روایت بصری رویدادهای کلان رمان مبدا باقی نمانده و همزمان، حسی از معاصریت را نیز چاشنی آن کرده است؛ به عبارت دیگر، درامی که افشین زمانی براساس بخش های کلیدی رمان شازده احتجاب خلق کرده است، از محدوده‌ی روایت گری صرف رویدادهای آن در می گذرد و با مخاطب قراردادن مستقیم تماشاگرانی که کوچکترین خاطره یا حتی ذهنیتی از واقعیت های تلخ اما تکرارپذیر تاریخ ایران عصر قاجار ندارند، آن ها را، به گونه ای غیرمستقیم، به مبانی و دلایل تباهی و زوال انسانی در زمانه‌ی خود رهنمون می شود.


درباره‌ی نمایش افشین زمانی
افشین زمانی با تکیه برساختار اجرایی فرمال و بهره گیری نمادین از شمار معدودی اشیاء صحنه ای – صندلی و تاج و کلاه و عصا و آمیزه ای مینیمال از پوشش های معاصر و اشراف قاجاری - بربستر صحنه ای خالی، جهان نمایشی هیستریک و بیمارگونه ای از سیاست و قدرت و مناسبات غیرانسانی آن ها با جامعه فراهم می سازد که می توان از خلال رویدادهای روان نژندانه‌، خطابه های مستقیم جلادان و همسرایی های قربانیان دراوج گاه های آن، تصویر آشکاری از تاریخ چند صد ساله‌ی اخیر این سرزمین را بازیابی کرد. شاید مهمترین عنصر طراحی شده در فضای خالی صحنه‌ی نمایش افشین زمانی، دو پالت سفید رنگ پهن شده بربستر آن باشد که یکی مکانی می شود برای وقوع رویدادهای تلخ خاندانی، مناسبات درون قدرت و خاطرات دودمانی خسرو خان و دیگری بستری برای بازنمایی رویدادهای مربوط به زندگی شخصی شازده احتجاب تا لحظه‌ی مرگ او.
اگر توان و تجربه‌ی خواندن شاهکارهای ادبی را داشته باشیم، وقتی با فرم های روایی سیالی نظیر رمان شازده احتجاب مواجه می شویم شاید فقط در یکی دو صفحه‌ی آغازین آن اندکی گرفتار سردرگمی و ابهام شویم چراکه منطق حاکم بر روایت، به زودی، چنان درگیرمان می کند که حتی سیالیت پیچیده‌ی فرم روایت هم نمی تواند وقفه ای در تداوم ارتباط درونی ما با رویدادهای متن ایجاد کند. در تئاتر نیز، بویژه در اشکال و فرم های روایی سیال و سوررئال آن، اگر منطق ویژه‌ی روایت به درستی رعایت شده باشد، همین فرآیند اتفاق می افتد. مهم، طراحی دقیق قرارداد روایت از همان آغاز و رعایت آن در سرتاسر رویدادهای صحنه است که در غیاب آن بی تردید، نمایش، با گسست غیرقابل جبرانی مواجه خواهد شد؛ خطری که نمایش افشین زمانی نیز بخاطر طراحی عجولانه‌‌ی صحنه‌ی آغازین آن- اعلام عجولانه و منطق گریز مرگ شازده توسط فخرالنسا- با آن مواجه بوده است.
اما آنچه نمایش افشین زمانی را، به رغم پیش درآمد عجولانه‌ی فاقد کارکرد دراماتیکش و به رغم نامتعین ماندن دخالت آن در منظرگاه روایت، از گسست روایی و سقوط در وادی بی منطقی نجات می دهد، منطق خودبسنده‌ی حاکم بر روند رویدادهای اصلی نمایش و گستره‌ی دلالی مستقل آن ها از صحنه‌ی نخستین بوده است که به تدریج راه را بر درک مفاهیم پنهان نمایش و تعابیر متکثر مخاطبان از آن ها هموار می سازند.
به عبارت دیگر، اگر زبان در رمان شازده احتجاب، یا بهتر است بگویم، اگر فرم سیال روایت در شاهکار گلشیری، به رغم تنوع زاویه‌ های دید و تعدد الگوهای روایی، عنصر اصلی درگیرساز مخاطب با محتوای متن است و ظرفیتی تمام نشدنی برای بیان حجم عظیم و پرتنوعی از داده های تاریخی و اجتماعی و انسانی را فراهم می کند، در اجرای افشین زمانی، صحنه‌ی خالی، استفاده‌ی صرفا نمادین از اشیاء صحنه و سیالیت نرم و بی تزاحم رویدادها و پیوستگی دراماتیک گزاره های روایی انتخاب شده ، به رغم نامتعین بودن راوی یا راویان آن ها، عرصه‌ی مناسبی را برای تداوم ارتباط عاطفی و ادارکی مخاطب با رویدادهای نمایش فراهم ساخته است.
اگر در رمان گلشیری،عوامل سیاسی و فرهنگی زوال و تباهی انسان ایرانی، از طریق یادآوری های بی وقفه‌ی شازده و فخری و از طریق گفت و گوی مستقیم شازده با تصاویر و یادمان های گذشته تشریح و تبیین می شوند، در اجرای افشین زمانی از آن، رویکرد روایی نظام مند و دراماتیک مولف - کارگردان در بازنمایی خطوط کلی رویدادهای سیاسی و خاندانی احتجاب هاست که عوامل تباهی ساز انسان در تاریخ و فرهنگ ایرانی را بازنمایی و آشکار می سازند.
اگرچه بی آینده بودن در رمان گلشیری متوجه خسرو و خاندان اوست، اما در نمایش افشین زمانی، روند رویدادهای صحنه و تک گویی ها و همسرایی های گروهی قربانیان است که ابعاد بی آینده بودگی را از محدوده‌ی خسرو و خاندان او فراتر برده و به جامعه‌ی بزرگتر بیرونی گسترش می دهد و مخاطب را با پرسش های بسیاری درباره‌ی خود و آینده‌ی خود مواجه می سازد.
و سرانجام اینکه: افشین زمانی، با تکیه بر فرم سیال روایت رمان گلشیری توانسته است، فضای جذاب، تکان دهنده و معناداری را برای مخاطب خود به ارمغان آورد؛ فضای اصیل و نه مقلدانه‌ ای که در موفقیت آن- به رغم ضعف انکارناپذیر صحنه‌ی آغازین آن- علاوه برطراحی حداقلی و مینیمال صحنه، صورت بندی های فیزیکال بسیار معنادار بازی ها، ریتم و تمپوی موزون و سیال کنش ها و صحنه ها، ترکیب بندی های حرکتی و بیان های هویت مند و دلالتگر بازیگران و موسیقی و افکت های صوتی دراماتیک، نقش بسیار موثر و به یادماندنی ایفاکرده اند.