این متن رو عمدا گذاشته بودم برای بعد از اتمام اجراها:
درخت شیشه ای آلما یه نمایش ویژه بود برای من. یک نمایش کامل. نه یک نمایش متشکل از نمایشنامه و اکت و نور و طراحی و غیره…
یک چیز بود، یک کل، مستقل از اجزاش…
مثل یه قورمه سبزی یا فسنجون جا افتاده و روغن انداخته که دیگه شناسایی و تمیز اجزاش از هم ممکن نیست. عصاره ی سبزی در دل لوبیا رفته یا طعم گوشت تو جونِ سبزی… هر تیکه ش رو بذاری دهنت، مزه ش مشابهه، حتی بوش… قورمه سبزیه، یک چیزه…
تو این نمایش هم نور در دل اکت رفته، موسیقی در دل نور، بیان به خورد صحنه رفته و داستان…
داستان! این نمایش به نظر من داستانگو نبود. از داستان به عنوان وسیله برای ارائه هدف و کلِ مدنظرش استفاده کرد. این نمایش می تونست بی کلام باشه. میتونست به جای کلام از ویولن یا ترومپت استفاده کنه. می تونست به زبون ژاپنی یا لاتین باشه. اگر نوایی که به گوش میرسه رو حفظ می کرد، نتیجه مشابه بود.
مشابه نظیر به نظیر این تئاتر برام میشه سمفونی. این نمایش برای من یه سمفونی بود…
سمفونی درخت شیشه ای آلما به اجرای فیلهارمونیک ریگولیتو
... دیدن ادامه ››
به رهبری فرید قادرپناه در گام رِ مینور…
یه سمفونی که عالی اجرا شد… مثل بتهونی که برن اشتاین اجرا کنه یا رژدستونسکی که شوستاکویچ رو رهبری کنه…
سمفونیی که فراز و فرود داره، هیجان وحزن داره، سورپرایز داره، آرامش داره، سرعت داره، سکون داره و دلهره و… لذت…
به ندرت پیش میاد به اثری اعتماد کنم و ذهنم و خرده قوه ی تمیزم رو خاموش کنم و خودم رو تو یه اثر رها کنم. حتی تو موسیقی، حتی تو فیلم یا نقاشی، به این نمایش اما سپردم و ذهنم از هر طرف احاطه شد. وقتی خودم رو بهش سپردم، منو جاهای قشنگی برد… و تجربه ای نادر و حظی و لذتی…
سال ۱۴۰۰ رو با درخت شیشه ای آلما به یاد خواهم آورد، سمفونی درخت شیشه ای آلما…
ریگولیتویی جان ها، ممنونم که لذتی اینجور عمیق و یکتا بهم دادین. لذتی و حظی بارها بزرگتر از این براتون آرزو دارم…