نگاهی به نمایش «درخت شیشهای آلما» کاری از فرید قادرپناه
زیر درخت شیشهای
آریو راقب کیانی
روزنامه اعتماد 29 شهریور 1400
نمایشهای سوررئال، به طور مشخص قصد ندارند که واقعیتهای داستانی را همانگونه که هستند روی صحنه ببرند و طبیعتا قائم به قواعد نمایشهای رئالیستی نیستند. از این رو جریان زندگی در اینگونه سبک نمایشی به شکل دیگری تعریف میشود که مشخصا به ضمیر ناخودآگاه شخصیت اصلی که نقش دانای کل را نیز ایفا میکند، برمیگردد که متعاقبا به بخشی از به رویاها و تصورات عجیب و غریب او وابسته میشود. در نتیجه تماشاگر به مرور و رفته رفته متوجه میشود که در اعماق
... دیدن ادامه ››
ذهنی اینچنین کاراکتری آشفته حال و سردرگم چه میگذرد که خود پرسوناژ هیچگونه علم و اشرافی به چگونه پردازش آنها ندارد و به ناچار در گوشه رینگی اسیر ضربات سهمگین تداعیهای ذهنیاش میشود.
نمایش «درخت شیشهای آلما» به نویسندگی و کارگردانی فرید قادرپناه نمایشی است که روایت خود را در دو جهان عینی و جهان ذهنی شده شخصیت «جوزف» (با بازی کاوه مرحمتی) غوطهور ساخته تا با استفاده از تقویمی ذهنی این کاراکتر مشوش، کیفیتی وهم گونه و رویاپرداز به خود بگیرد. تماشاگر در مواجهه با این نمایش شاهد طراحی صحنهای خانهای است که بخش عمده آن را آشپزخانه تشکیل میدهد که زن و شوهری در آن مشغول خرید اجناس نه چندان کارآمد از آگهیهای حراج در ژورنالهای آبونمانشان میباشند و به مساله گران بودن و بهصرفه بودن خرید آنها توسط دو طرف توجه میشود. قصه این زن و شوهر از زمانی حال وهم گونه و خیالی به خود میگیرد که زن، یعنی خانم آلما (با بازی آذین نظری) اقدام به خرید کتابی به نام «درخت شیشهای آلما» میکند. این پوستاندازی فضای نمایش از موقعیتی رئالیسی به دگرگونی سوررئالیستی سببساز آن میشود که مخاطب با درگیریهای ذهنی نقش اصلی یعنی جوزف همراه و همسو شود. بنابراین نمایش «درخت شیشهای آلما» نشان میدهد که روایت خود را به جریان سیال ذهن جوزف بسیار مدیون است، زیرا با استفاده از همین المان است که قدرت تداعیگر کاراکتر به پیشبرد روایت کمک میکند. در این بستره هست که جهانهای موازی روی همین صحنه محصور شده آشپزخانه برای جوزف به صورت توامان شکل میگیرد. خواه میخواهد به صورت حضور همزمان دو همسر او با نامهای آلما در مقابل دیدگان جوزف باشد که مولف اثر به شکل ظریف و با استفاده از فرآیند یادسپاری و یادآوری کنشگر این موقعیت یعنی جوزف را در مقام واکنشگر مبدل میسازد، خواه میخواهد به صورت حضور عینی شده مردی زنپوش (آیدین بهاری) باشد که معشوقه سابق جوزف بوده و به شکل افریتهای بد ترکیب بر حال او حلول میکند و نمایهای میگردد از بازشناسی و بازخوانی خاطرات گذشته جوزف که با تورق کتاب حاصل شده است و خواه میخواهد فرو ریختن دیوار خانهای باشد که به شکل نمادین دیگر تکیهگاه و حجاب درونی امن آن خانه محسوب نمیشود، همه و همه همراستا میگردند که تعبیر کتابخوانی این کتاب سفارش شده، تداعی آزاد و متشکل از زنجیرههای به هم پیوسته و مرتبط گردند که در هر لحظه برای جوزف معنا پیدا میکند.
نمایش «درخت شیشهای آلما» با آنکه روایت غیرخطی دارد و از تکنیک تکرار موقعیت در صحنههای خود بهره جسته است، سرانجام خط سیر حلزونی خود را طی میکند و با فلشبکهای مداومی که دارد بالاخره به نقطه سر خط خود باز میگردد. این نمایش شخصیت محور، به همین منوال موقعیتهایش را به شخصیتپردازی جوزف مرتبط میسازد و به نوعی او را در پس این تصاویر ذهنی ناخوشایند و تجربههای پیشین خیانتبار که او را به مرز جنون میکشاند، روانکاوی میکند. همه رخدادهای این نمایش که با قرائت کتاب «درخت شیشهای آلما» پیشگویی و پیشبینی میشوند و این ورق زدنهای کتاب و خوانش آنکه بارها از طرف این زن و شوهر رقم میخورد، تبدیل به یک قطعه موسیقی تکرار شونده میشود که باید وقایع غیرخطی نامنظم را به شکل روابط علت و معلولی منظم سر و سامان دهد. ربط این موضوع را میتوان در جایی به نظاره نشست که زندگی مدرن شده این زن و شوهر با رجعتهای ممتد به گذشته، اثرات جنگ جهانی دوم را با فراغ بال پذیرفته است و حتی خود را در برابر حضور سرباز آلمانی در حریم شخصیشان تسلیم میکند. نمایش تا میتواند از فراخوانی ناخودآگاه کاراکتر «جوزف» در راستای قصهپردازی بهره میجوید و میتوان این شکل داستانگویی را به تکگویی غیرمستقیم این کاراکتر با مخاطب در شرح حال و سرگذشتش قلمداد کرد. اما در این وادی تحول شخصیت نمایشی را میتوان به صورت دگردیسی «جوزف» در خروج او از مرزبندی دنیای نورانی خانه و پرتاب او به ظلمات شبانه بیرون از خانه جستوجو کرد که چگونه او در پی عشق فعلیاش نیاز به کورسوی امیدی میگردد و در به در شده است. جوزف میفهمد که زیر درخت شیشهای بالاخره باید خود را از قید دنیای تحمیل شده ذهنی رها کند و گذشته خود را فدای پیشرفت آیندهاش نکند. اما نقطه عطف شکلگیری این نمایش بسیار دراماتیکتر است و آنهم به حفظ درختهای موجود در ملک تماشاخانه است و منجر به استفاده از این درخت در سالن نمایش نیز شده و نویسنده اثر از آن الهام گرفته است.