در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال م. ر. | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:17:38
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ما اعتراف می‌کنیم که از ما
بازیگران بهتری هستند؛
با چشم‌بندی و شعبده
با اشک و آه و سوز
با مژده و فریب
با تفنگهای واقعی بسیار!
آنان به نام شما
__ به نام نامی مردم __
آراء شما را غربال می‌کنند؛
شما تحسینشان می‌کنید
و مرعوبشان هستید.
سنگ آسیای آنان
از خون شما می‌گردد
و نمایشنامه‌شان ... دیدن ادامه ›› را بارها خوانده‌اید؛
با نام جعلیِ تاریخ!


بیضایی
خاطرات هنرپیشه نقش دوم
هجدهم بهمن شصت

------------------------------------------

آخر نمایش موهبت می‌گه: «کدوم مهم‌تره؛ اونی که می‌میره یا اونی که براش می‌میری؟»
امیرمسعود فدائی
وای... 😭😭😭
من مگر این مرگ‌های جوان را مُردم؟ با تو ام ایرانه خانم زیبا!
۰۴ مهر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مایه مسرت است دیدن شوق اینهمه آدم برای تماشای این اجرا و دشواری تهیه بلیت.
و مایه شرمساری است اگر اجرای آلنده نازنین در چهارسو تمدید نشود، یا دست‌کم در سالنی دیگر راهش را ادامه ندهد.
قبلتر آنهایی که تشنه شهرت بودند خواننده می‌شدند. الان تئاتر تولید می‌کنند. یا سالن تئاتر می‌سازند. باور کردن اینکه این تعداد چیز(!) در تیوال ذیل عنوان «نمایش» آمده سخت است. منطق تولید آنهایی که خوب می‌فروشند معلوم است(مثلا زباله جدیدی و پورناظری) ولی ماجرای آن افتضاحاتی که حتی نمی‌فروشند چیست؟ حالا می‌شود گفت منطق سرایت‌کرده از شبکه‌های مجازی اجتماعی هیچ نقطه‌ای را کارنکرده نگذاشته. ولعِ خاص بودن، گفتن اینکه «من تئاتر کار می‌کنم» در کافه‌ای جایی، استفاده از تئاتر برای تراپی و اشتباه گرفتن خروجی‌اش با اثر هنری، تفنن، پر کردن بیهودگی عمرِ بیهوده، فقدان تفکر، فقدان تفکر، فقدان تفکر... البته، البته برای آنها که «پول»ش را دارند: تنها حقیقتِ قابل انتقالِ پذیرفته‌شده در جهانی که شاید دیگر هیچ ارزش زیستن ندارد... امیدوارم برهمنی نمایش خوبی ترتیب دیده باشد.
این بی‌خوابی
فقط چهل دقیقه دیگه طول می‌کشه

این اضطراب
فقط یک ساعت دیگه طول می‌کشه

این انزجار شدید
فقط سه ربع دیگه طول می‌کشه

این خیالات
فقط تا امشب ادامه داره

این قصد و برنامه‌ریزی برای خودکشی
فقط یک بار دیگه ... دیدن ادامه ›› اتفاق افتاده

این مالیخولیا
فقط تا فردا صبح ادامه داره

این شب‌زنده‌داری
فقط دو ساله که شروع شده

این پرخوری
فقط سه ماهه که شروع شده

این اضافه‌وزن
فقط سه ماهه که شروع شده




این ناامیدی
تا زمانی که زنده‌ام
وجود داره.
ابرشیر این را خواند
نیلوفر ثانی و کاوه علیزاده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«از وقتی جنگ شده شهر پر از آدمایی شده که ادعا می‌کنن یه سگِ هار گازشون گرفته، یا نخاعشون چرک کرده، یا یبوستِ شدید باعث شده دو سال-سه سال نتونن ماتحتشون رو بذارن زمین چون از همون لحظه‌ای که می‌ذارنش زمین دردش می‌زنه به استخوناشون.»
رویا این را خواند
امیرمسعود فدائی، امیر مسعود و سپهر این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
. کـاسـتـن از هـیـچ .
(طرحی برای تک‌نگاری بر بَرداشتن)[پانویس.۱]






«چرا ما تا این حد انرژی وقف هنرمان می‌کنیم؟ نه از برای
آموزش‌دادن [چیزی به] دیگران، که برای یادگرفتن اینکه
هستی‌مان، انداممان، تجربۀ ... دیدن ادامه ›› شخصی و تکرارنشدنی‌مان
چه چیز برای بخشیدن به ما دارد؛ همراه با دیگران. [...]
پس ما برای کشف‌کردن مبارزه می‌کنیم، برای تجربه‌کردن
حقیقتِ مربوط‌به خودمان؛ برای برچیدن نقاب‌هایی که
هرروزه پشتشان پنهان می‌شویم.»

یرژی گروتفسکی / تشریح اصول، پارۀ دوم


در این لحظه، در ترسیم شتابزده این طرح، هنوز نمی‌دانم از چندین راهی که پیش رویم است، نقطه آغاز مناسب برای عزیمت‌کردن به‌سوی روحِ بَرداشتن در کدامیک جا خوش کرده؛ پس بگذارید نوشته را [فعلا] از یک نقطه دلبخواهی شروع کنم. ما در روزگاری زندگی می‌کنیم که هرکسی می‌تواند روایت خودش را از زندگی، هرزمان که بخواهد و بی‌ هیچ هزینه‌ای در اختیار دیگران قرار دهد: در یک صفحه اینستاگرام، در کانالی تلگرامی یا در فواصل زمانی کوتاه با جملاتی بسیار کوتاه‌تر، در توئیتر. و اینچین است که ادبیات به‌خودی‌خود وجودی زائد به‌نظر می‌آید: این روزها همه نویسنده اند، در قالب جستار، مقاله یا هایکو. بَرداشتن، از دل این زنجیره روزمرۀ پست‌مدرنیستی است که سر برمی‌آورد و با «نه‌گفتن» به وضعیتی که طبیعی می‌نماید، آن را چاک می‌دهد؛ نه‌گفتن به این تز که «همه نویسنده هستند؛» نه، «هیچکس نویسنده نیست.» بَرداشتن، البته در فرم خود، کارش را از این رَدّیه شروع می‌کند و با یک اعلان به پایان می‌رساند: «هرکسی به‌شکلی بالقوه نویسنده است.» چه گزاره آشنایی برای آنها که [شاید بهترین] اثر گروه تئاتر بِین را دیده‌اند: «هرچیزی یه مجسمه هست، فقط باید درست بهش نگاه کرد.»[پانویس.۲] و ماجرا دقیقا از همینجا شروع می‌شود، «درست نگاه‌کردن» یا شجاعت کار با «ابزارهای کاستن و پیراستن مادی»[پانویس.۳] را داشتن. بَرداشتن به‌مدد خلق و استفاده از این ابزارها، و با پافشاری بر آن نه‌گفتن تا سرحدات امکان، از دو ورطه هلاکت‌بار نجات می‌یابد: از درغلتیدن به مغاک هنر بورژوایی(اعم از آنکه باکیفیت باشد یا بنجل) و از فروشدن به چاه مصیبت هنری که دعوی سیاسی-اجتماعی‌بودن دارد. بَرداشتن با فاصله‌گیری از این دو میدان، با تفریق فرم آثار ارتجاعی موجود در این دو میدان از دل خود، تبدیل به چیزی می‌شود که توضیح‌پذیر نیست. تئاتر مذکور به هیچ عنوان تئاتری «حال‌خوب‌کن» نیست، احوالات بچه‌هنری‌ها و الفاظ مستعمل در زندگی آن‌ها را هم بازنمایی نمی‌کند، این تئاتر بیانیه سیاسی صادر نمی‌کند، و حرفی از مشکلات طبقات فرودست نمی‌زند _ راستش بَرداشتن در تلاش برای آموزش‌دادن هیچ‌چیز به مخاطب خود نیست. درعوض، عوامل اجرایی بَرداشتن، به‌میانجی یک متن دشوار[پانویس.۴]، با جدیت و صبورانه، آنطور که گروتفسکی می‌گوید سعی در [تکرار] تجربۀ حقیقتِ مربوط‌به خودشان دارند: خودکشی کامران، یکی از دوستانشان. باید دقت کرد که بَرداشتن، حتی ذره‌ای سعی نمی‌کند عوامل اجتماعی/سیاسی/اقتصادی این خودکشی را بررسی کند. راهله، آبان، کامران، بازیگران ما این اسم‌ها را به‌کار می‌برند اما این‌ها اسامی حقیقی آدم‌هاست. لیکن، همین‌ها نام شخصیت‌های داستانی که می‌شنویم هم هستند _ داستانی که هیچ چیز نیست مگر امتداد شخصی‌ترین تجربه بازیگران ما در زندگی واقعی خود روی صحنه. پس، دکتر/معشوقِ نمایشنامه سارا کین در بَرداشتن حذف می‌شود و درست صندلی‌های تماشاگران است که بر جای آن می‌نشیند.[پانویس.۵] در تماشاخانه سپند، ما «به‌چشم راهله و آبان» بدل به روانکاو می‌شویم؛ آنها با ما طوری رفتار می‌کنند «چنانکه گویی» ما دکتر درمانگرشان هستیم، این است درزی که از لای آن حقیقتِ مربوط‌به خودْ تجربه می‌گردد _ جستجو از این نقطه شروع می‌شود. از برای همین است که آنها تا این حد انرژی وقف هنرشان کرده‌اند، به‌جهت ساخت فضایی برای کشف‌کردن خودشان همراه با ما. و حالا بازی شروع می‌شود، و فضای خالی به صحنه تبدیل می‌گردد، سیاهی صحنه، سیاهی سرتاسر خالی آن، به راهله و آبان امکان می‌دهد برای ما تماشاگرانی که [به‌چشم آنها روانکاو هستیم و] آنجا نشسته‌ایم تصاویری از کامران «بسازند»، یعنی تکرار چیزی که هیچگاه وجود نداشته؛ و بعد شاید رهاشدن از دست آن تصاویر، فاقد آن چیزی شدن که از ابتدا فاقد آن بوده‌اند، تصاویری که تمام معنایشان در ساختگی‌بودن/خیالی‌بودنشان است، ثبتِ غیاب از طریقِ بَرداشتنِ چیزی که اصلا از اول آنجا نبوده. در طول تمام این فرایند بازیگران روی صحنه جز مسائل شخصی خود برای تماشاگران چیزی ندارند، مسائلی شخصی که با شخصی‌ترشدن و شخصی‌ترشدن، ما را به بازمفصل‌بندی کل وضعیت دعوت می‌کنند، بدون اشاره‌ای مستقیم به آن: تنها با گشودن پنجره‌ای به یک زیبا‌شناسی تازه _ دو چهارپایه، دو پارچه، و هیچ‌چیز دیگر الا دو بازیگر. بَرداشتن در مسیر بنانهادن این زیبا‌شناسی به پیچیده‌ترین جنبش تئاتری قرن بیستم، تئاتر لابراتوار لهستان، وفاداری نشان می‌دهد، بی‌آنکه بخواهد عینا تجربیات گروتفسکی را به صحنه بیاورد یا با کج‌فهمی از او بدل به اثری شکنجه‌کننده و غیرقابل تحمل شود. حتی اسمی هم از گروتفسکی در بروشور به میان نمی‌آید: این است معنا و منزلت حقیقی کاستن. تلاش‌نکردن برای دیده‌شدن، فریادنزدن و ردیف‌نکردن اصطلاحات کتاب‌های فلسفه و تاریخ تئاتر میان این گروه و آنهایی که ادعای فهم گروتفسکی را دارند فرق می‌گذارد؛ اینجا گروتفسکی یک راهنماست و نه نامی برای توجیه بی‌مایگی خود. کار هنرمند حرف‌زدن نیست، او اثر هنری خلق می‌کند، البته در کنار نظرورزی‌های طولانی و عمیق، اما این نظرورزی‌ها نباید نقشی بیش از یک میانجی پیدا کنند. به‌یاد جملات زیبای بروک می‌افتم: «همواره باید با وسوسه تبدیل‌شدن به گروتفسکی‌های اهلِ حرف برخورد کرد. [...] او به آنهایی که مشتاقانه خواستار دانستنِ بیشتر هستند، راه نشان می‌دهد. نمی‌توان این راه را تقلید کرد. این راه باید دوباره کشف شود؛ با کمک "پنهانی" او.»[پانویس.۶] و گروهِ بَرداشتن با قدم‌برداشتن در راهی که با کمک او کشف می‌کنند، با ایستادگی بر سر «انجام‌ندادن چیزها»، با کم‌کردن از هرآنچه ضروری نیست، و با محوکردن خود _ آن خودی که ولع دیده‌شدن دارد، به رؤیت‌پذیرکردن حقیقت نزدیک می‌شوند و رفته‌رفته ما را به سمت آن اعلان نهایی سوق می‌دهند: «هرکسی به‌شکلی بالقوه نویسنده است.» _ این نوع اعلان‌ها که در کنه خود تجلی برابری اند، در روح هر اثر هنری رهایی‌بخشی یافت می‌شوند. بَرداشتن نوید امکان جهانی دیگر را می‌دهد، جهانی که در آن به‌رغم تمام یکدست‌سازی‌ها و توهمات پست‌مدرن، انسان‌ها با فرایندهای کاستن می‌توانند آن بالقوگی نویسنده‌شدن را بالفعل کنند، با فاصله‌گیری از این پندار که «همه نویسنده هستند». بَرداشتن این امکان را با فرم خود به ما عرضه می‌کند، با نشان‌دادن تصویرسازی‌های راهله و آبان _ شیوه خلق این تصاویر در عمیق‌ترین لایه‌های خود ما را به کاستن در حیات ذهنی‌مان دعوت می‌کنند، به سکوت، سکون، تأمل، به آهستگی. و حالا حقیقتی دیگر آشکار می‌شود: بَرداشتن عمیقا تئاتری سیاسی است، چرا که در روح خود قوه داستانگویی فردفرد انسان‌ها را به‌رسمیت می‌شناسد و تلاش می‌کند صورت‌بندی نویی از جهان امور محسوس به ما پیشکش کند؛ صورت‌بندی که دقیقا در نقطه مقابل یکدست‌سازی‌های سیستم قرار می‌گیرد، مقابل نابودکردن فردیت ابنای بشر از طریق غیرجمعی‌کردن آنها، در برابر تلاش بی‌امان دم‌ودستگاه‌های دولت برای تثبیت این گزاره که «هیچ آلترناتیوی برای این جهان موجود نیست.»[پانویس.۷] بَرداشتن به‌سبب تمهیدات اجرایی درخشانش شبیه تئاترهایی که تا امروز دیده‌ایم نیست؛ یک اجرای متفاوت هم نیست _ متفاوت، آن چیزی خوانده می‌شود که رنگ‌ولعاب «آن همیشگی» را تغییر می‌دهد. ما با اجرایی طرف هستیم که از آنچه تا امروز دیده‌ایم می‌گسلد. بَرداشتن فضای خودش را خودش می‌گشاید، و ملاک داوری درباره‌اش از پیش داده نشده، برای فهمیدن روح آن نمی‌توان از آن «واژگان همیشگی» که آن «نویسنده‌ها»ی همه‌چیزدان در روزنامه‌ها و سایت‌ها پشت سر هم قطار می‌کنند استفاده کرد. و این بکربودن است، این نام‌ناپذیری‌ست که دایره‌المعارفِ معناها را سوراخ می‌کند و طبیعی است که خیلی‌ها آن را تئاتر به‌حساب نیاورند: همواره دربرابر پذیرش امر نو مقاومتی در رژیم جاافتاده زیباشناسی موجود است. و حالا صدای راهله را می‌شنوم که می‌گوید: «من رگی ندارم که بزنم.» _ تنها نُه شب دیگر می‌شود این صدای بدیع را شنید.

بیژن بهار،
ششم شهریور نودوهشت.
~
~
~
~
~
~
.پانویس‌ها.
۱. آنچه در ادامه می‌آید تنها یک طرح است، پر از ایده‌های پراکنده که با کمترین توضیحات رها شده‌اند. اگر عمری باشد و مجالی، این طرح در قالب نوشته‌ای بلند بازنویسی خواهد شد.
۲. این جمله را می‌شد در شهریور و مهر سال ۱۳۹۴ در فضای تالار حافظ شنید، با صدای مهدی اعتمادسعید در نمایش «وقتی ما مردگان برمی‌خیزیم» به کارگردانی شهاب آگاهی.
۳. «... هنر یعنی تولید دنباله‌ای سوبژکتیو و نامتناهی، با ابزارهای متناهیِ کاستن و پیراستنی مادی.» _ تز اول از «پانزده تز درباب هنر امروز»، آلن بدیو، ترجمه صالح نجفی در «آلن بدیو: فلسفه، سیاست، هنر، عشق»، رخدادنو، چاپ سوم، صفحه ۵۰۴.
۴. «سایکوسیس ۴:۴۸» نوشته سارا کین.
۵. فرایندی در روانکاوی هست میان روانکاو و آنالیزان[=فردی که به روانکاو مراجعه کرده است] به نام «انتقال» که منجر به شکل‌گیری رابطه عاطفی(عاشقانه) میان این دو می‌شود. فروید همواره برای شکستن این رابطه تأکید می‌کرد که آنالیزان باید مبلغی را درازای فرایند روانکاوی به روانکاو پرداخت کند، و با اقتصادی‌شدن ارتباط دو فرد این خطر از میان برداشته می‌شد. تمهید اجرایی بَرداشتن رابطه را وارونه کرده است: این روانکاو[=تماشاگر] است که مبلغی را برای ورود به فرایند روانکاوی[=اجرای بَرداشتن] پرداخت کرده. ما در اینجا با یکی از زیباترین اَشکال اوراق‌کردن نمایشنامه سارا کین روبرو هستیم.
۶. «با گروتفسکی: تئاتر فقط یک فرم است»، پیتر بروک، ترجمه محمدرضا علی‌اکبری، بیدگل، چاپ دوم، صفحه ۶۱. تأکید روی "پنهانی" از من است.
۷. و این ما را به بحث‌های ژاک رانسیر در کتاب «تماشاگر رهایی‌یافته» و صورت جدیدی از سیاست نزدیک می‌کند.
~
~
~
~
~
~
[به نقل از خبرگزاری مهر]
نیلوفر ثانی و امیر مسعود این را خواندند
ابرشیر و کاوه علیزاده این را دوست دارند
پیش به سوی استیفای حق نفسم....پیش به روی رهایی از قیود اجتماعی...پیش به سوی خودم... پیش به سوی تسلی یافتن... به سوی دوست داشته شدن... بخشیده شدن...

م.ر. عزیز مرا به ببخش که جسارت می کنم و ازت می پرسم آیا نسبتی هست بین بیژن بهار و پرنده باز آلکاتراز (مرموزترین دوست داشتنی تیوال) و م. ر. ؟


من ۲۸گاومیش ام که خودشونو از صخره ها پایین انداختند...


۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
من دیشب به مکتوب کردن پاسخ مشغول بودم که تهران لرزید. تصویر پروفایل شما یادآور نمایشگاهی‌ست که مرد هنرمند ما به‌نظر بی‌توجه به وضعیت کشورش در آنسوی دنیا برپا کرد درست در روزهایی که مردمانی در این سرزمین با به‌صحنه آمدن آن آقا گمان می‌کردند قرار است ورق برگردد، و چه رویاها که دفن شد و جور این تصویر می‌رویاندشان در یاد. از سه‌گانه‌ای که فرمودید من با قطعه دوم به‌گمانم بیگانه باشم، از ارتباط بیژن بهار با ایشان بی‌خبرم. اما جناب بهار را گاه‌گاه زیارت می‌کنم؛ او مرد افتاده و گوشه‌گیر و به‌دور از هیاهوی جهان و بسیار حساسی‌ست که مرا برحسب ضرورت در شب‌نشینی‌هایی بیشتر به اواخر مرداد و اوایل شهریور قابل می‌داند به خانه خودش تا در ایوانی بلند بالای شهری که دیربه‌دیر به آن سر می‌زند بنشینیم و تا سحر کتاب با یکدیگر دست‌به‌دست کنیم؛ کمتر چای دوست دارد به‌عکس من و بیشتر با یک سیگار و پیک سر می‌کند ساعات را تا آنجا که دیده‌ام. زیاد به من آموخته، نه از جنس متن که از جنس روح، و همواره به‌وقت رفتنم از آن ایوان و خانه نزدیک صبح قول میهمان او شدن در روستایی که بسیار دوستش می‌دارد و بیشتر عمرش در آنجا می‌گذرد می‌رود. متن بالا را به اصرار من اجازه داد که از خانه‌اش بیرون برود در همان روزهای برداشتن؛ خود اجرا را البته مثل همیشه تنها دید و دور از چشم من و تمام دیگرانی که روزبه‌روز ازشان منزوی‌تر می‌شود. خبرگزاری یادشده نوشته او را شرحه‌شرحه کرد و از ریخت ... دیدن ادامه ›› انداخت. دلتنگی من برای آگاهی و تعبدی بود در این روزها که به نشر تمیز دوباره این طرح انجامید، البته بعد کسب اجازه از خودش با یک واسطه. خودم او را چندماهی‌ست که ندیده‌ام و امیدوارم سرش سلامت باشد هرکجا که هست، احتمالا در همان روستا پای کتاب‌های همیشه‌اش به یونانی.
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹
ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست

م. ر جان اسم هر اسمی باشد مهم نیست فقط باشید و بنویسید و ما هم بهره ببریم
۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مکان اتفاق ناگوار را که یکراست دنبال کنی تا این آخری، قصه چیزی بیش از تلاش برای یک اجرای خوب است. اسمش را چه بگذاریم؟ «پافشاری بر سنت هنری که هنوز نیست؟» __ شاید. تئاتر بالون. تئاتر بِین. حرفش بماند برای بعد.








پانویس: ... دیدن ادامه ›› دیوار نمایش را از نظر می‌گذارندم، دیدم دوستی، بنابر یک حق بسیار بدیهی، نظر نامساعدش را درباره نمایش بی‌پرده و مختصر بیان کرده، زیرش هم بحث‌هایی شکل گرفته. قبلترها تیوال نظرات اینچنینی را پاک یا ویرایش می‌کرد و من هم از این پاک‌شدن‌ها و البته بلاک‌شدن و پنهان‌گشتن نظرات بی‌نصیب نبوده‌ام. امیدوارم این تغییر رویه تیوال کلی باشد. _ امشب اتفاقی یاد آقای سلیمان‌زاده افتادم و حرف‌هایش در شب اجرای هملت اوسترمایر. دلم می‌خواست بهش بگویم اوسترمایر باید دوباره بیاید ایران تا ببیند همه دنیا کارش به آن سیرک و هذیان اجرای خودش کشیده نشده! نمی‌دانم هنوز به اینجا سری می‌زند یا نه، هرکجا هست سرش سلامت باشد.
گاهی سر می زنه :)
۰۳ دی ۱۳۹۸
چه خوب پس، همان شب می‌گفت دیگر می‌خواهد تئاتر نبیند. بیتا خانم هم سعی در منصرف کردنش داشت. :)
۰۴ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
م. ر. (mrabiefar)
درباره نمایش زیراکس i
دو کوتاه و بریده و یک درخواست

روزهایی که اصغرِ دشتی متاستاز را در پروژه‌ای چندماهه به سرتاسر شهر تکثیر می‌کرد، من با تمام توانم از او و تئاترش در محافل دوستانه و دانشجویی دفاع کردم. حالا چهار سال گذشته. آن وقت‌ها موضعم درباره متاستازِ او به جایگاهش در تئاتر مدرن ایران محدود می‌شد، و امروز اگر بخواهم از متاستاز حرفی بزنم حتما دامنه ادعایم درباره اهمیتش به وضعیت تاریخی ما گسترش پیدا می‌کند؛ اینکه تا چه اندازه این عصر/نسل تشنه چونان زیباشناسی‌هایی‌ست. این کوتاه و بریدۀ اول بود.
زیراکس در بهترین حالت با یک کار کلاسی(و نه پایان‌نامه) دانشجویی قابل مقایسه است، و این موضوع به میزان بسیار کمی متوجه (نا)بازیگران خانه بین‌الملل بامداد خواهد بود. آنان، اتفاقا، اصلا بد نیستند؛ از پس میزانسن‌های پردردسر دشتی در خیلی صحنه‌ها برآمده‌اند و (در شب دوم اجرای عمومی‌شان) تعداد محدودی لغزش زبانی و حافظه داشتند. آنچه باید بر رویش تأکید گذاشت، آنچه باید بی هیچ تعارف تکه‌پاره‌کردنی بزرگش کرد و به شخص دشتی یادآوری، پایین‌بودن سطح زیباشناسی جذب‌شده در این اجراست. ایده استفاده از دوربین سلفی؟ دارودسته کویرگردی؟ لباس سفید صوفیان؟ اطناب و زیاده‌گویی؟ این‌ها چه نسبتی با دشتیِ پینوکیو، متاستاز، و یا حتی دشتیِ نام‌برده دارند؟ گفتم کوتاه و بریده، چون دردم بلند و پیوسته است، اما وقتی اصغرِ دشتی در این روزگار کم‌حوصله گشته و با ساده‌گرفتنی اینچنینی اعتبارش را به حَرّاج می‌گذارد، وقتی تسلیم منطق بازار، منطق تکنولوژی، منطق پرهیز از تعمق و کار جدی شده و، بگذارید راحت بگویم، اثری مبتذل ... دیدن ادامه ›› تولید می‌کند، دیگر چه امیدی می‌ماند برای من تا نوشته‌ای/شکوائیه‌ای بلند و پیوسته بنویسم؟ این شکل از تولید اثر هنری مرا یاد حرف لنگرودی می‌اندازد در مصاحبه‌ای که چند سال پیش داشت؛ او گفته بود براهنی و رویایی شعر سخت می‌گویند و دیگر دلش می‌خواهد شعر ساده بگوید. این کوتاه و بریدۀ دوم بود.
آقای دشتی، شما شعر ساده نگویید. این یک درخواست است.
با مثال های درستی که اشاره کردید، درخواست بجا و به حق تون رو میشه از همه هنرمندان و مدرسین تیاتر داشت که خردورزی و کیفیت در تیاتر را فدای تضمین اجرا بعد از پایان دوره کلاسی و ورک شاپ نکنند، تیاتر حرفه ای نیاز به بازیگر حرفه ای دارد که خانه نشین است، و هنرجوی تئاتر برای رسیدن به صحنه و نقش های بزرگ باید تجربه کسب کند و به اصطلاح خود تیاتری ها خاک صحنه بخورد
نگاه دیگر اینکه تماشاگر از کار حرفه ای یک کارگردان برتر و اجرای پایان دوره هنرجویانش انتظار یکسان نداشته باشد
۰۹ آذر ۱۳۹۸
درود بسیار دوست من
چقدر از مطلبت استفاده کردم اتفاقا دوست داشتم این اجرارو در اولین فرصت ببینم و ممنون که نظرتو باما سهیم شدی
در این جمع جای نگاه و ذهن خلاقت خالی بود
۱۰ آذر ۱۳۹۸
با سلام
من امروز این اجرا را دیدم اتفاقا با خواندن نظر شما نگاه خیلی مثبتی نداشتم اما جسارتا نقدهای وارده را سطحی دیدم.
من کار را بسیار عمیق دیدم که المان های بسیاری دارد شاید اشکال هم از اسن باشد که با یکبار دیدین همه المان ها کشف نمیشود..
در نهایت من از اجرا لذت بردم و بنظرم موضوعی بود که هیچگاه خودم به آن فکر نکرده بودم. موضوعی که ناخودآگاهم را درگیر کرده و خودم آن را فراموش کرده بودم.
۱۲ آذر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید