مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی میرسد اجرای همه نمایشها و برنامههای هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد. با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیلها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال | ابرشیر درباره کتاب یوزپلنگانی که با من دویده اند: "دفتر خاطرات"
بیست و چهارم پاییز:
دیروز به دنیا آمدم
عاش
چه جالب من هم به تازگی خوندم این کتاب و و قلم و دیدگاه نجد و دوست داشتم و یه جاهایی و خط کشیدم:
همینکه صبح ، نوک پا نوک پا رسید، دهکده، خودش را از تاریکی بیرون کشید.
و یا
سرتاسر اطراف آنها بی هیچ سایه ای، روشن بود بجز فنجان که آهسته از تاریکی قهوه پر میشد.
و یا
تازه عروسی که بین زنها نشسته بود سرش را پایین انداخت و سعی کرد قرمزی ریخته روی گونه هایش را از دیگران پنهان کند.
و
طاهر ... دیدن ادامه ›› آوازش را در حمام تمام کرد و به صدای آب گوش داد . آب را نگاه کرد که از پوست آویزان بازوهای لاغرش با دانه های تند پایین میرفت. بوی صابون از موهایش میریخت
رویا جان سلام ... تیوال باعث شد کتاب "یوزپلنگانی که..." را از کتابخانه بیرون بیاورم و دوباره بخوانم ... اهل قلم میگویند نجدی ایننویسنده و شاعر لاهیجانی زود و پرشتاب رفت و ادبیات ایران از آثار درخشانی که می توانست خلق کند، محروم ماند
در داستان هایش گویی شعر جاری است. نثر منحصری دارد
اشاره های خوبی کردی .. منم هم خیلی خط خطیش ... دیدن ادامه ›› کردم...
جمعه بود. پرده اتاق ایستاده بود و بخاری با صدای گنجشک می سوخت. زمستان سفیدی، آنطرف پنجره، سرمای سفیدش را راه می برد...( از داستان سپرده به زمین)
یا از داستان محشر استخری پر از کابوس...
ستوان پرسید: چرا می دویدید؟
مرتضی گفت: واسه اینکه صدای پاهام پشت سرم بود... خوشممی آمد...سالها بود که اونطوری جلوی خودم راه نرفته بودم،تازه مگر چند قدم دویدم...
ممنون آقا اردشیر، و باز هم انتخابهای خوب از طرف شما به به، باید خیلی نگاه قدرت گرفته باشه که بگه جلوی خودم راه نرفته بودم و.......
من کتاب تکراری که الان دستمه صد سال تنهایی مارکز
ارادتمندمرویای گرامی
چه جالب صدسال تنهایی ترجمه بهمن فرزانه رو درست قبل از عید دوباره خوندم :))
این کتاب منبع الهام چقدر نویسنده تو جهانه ... البته این بار که خوندم راستش آخراش یک کمی خسته شدم
ممنون که یادی از نویسنده قدر کشورمان کردی ابرشیر عزیز یادمه چند سال پیش بر سر قبر ایشان حضور داشتم قبری مهجور در کنار شیخ زاهد گیلانی بی شناختی از مراجعه کنندگان به آنجا. مردی بزرگ اندیشه و آزادی خواه با قلمی منحصر به فرد که زوایای دید متفاوتی بر وقایع داستان می راند. واقعا ایشان نیز همچون بسیاری از نویسندگان عزیزمان که مهجور و حتما مغضوب در دوره ها و شرایط مختلف سیاسی و یا اجتماعی واقع شدند بسیار زود ادبیات ایران را ترک گفتند
بهراد گرانقدر سپاس از تو رفیق فرهیخته ام .. چه جالب که بر مزارشان هم رفته اید ..دریغ که بسیاری از نوابغ و استعدادها در کشورمان تازه با مرگ و فراغ بیشتر شناخته یا ستایش میشوند...