در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فیلم تعارض | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:19:11
احساس می‌کنم دیوونه شدم…یه جورایی به تمام دوربین‌های مداربسته که دارن آدم رو کنترل می کنن حساسیت پیدا کردم … اونقدر توی این ماجرا غرق شدم که احساس می‌کنم پشت همه این دوربینا یه نفره … یه نفر که چهار چشمی داره منو نگاه می کنه!

گزارش تصویری تیوال از نشست خبری فیلم تعارض / عکاس: رومینا پرتو

... دیدن همه عکس‌ها ››
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
روایت، مالیخولیا، انسان، ناانسان
به بهانه اکران فیلم «تعارض» در جشنواره فجر

میثم غضنفری

«دارم خفه میشم، از زندگی خودم خسته شدم، دلم مرگ می خواد. امان از روزهایی که شبیه روز مرگت هستند اما روز مرگت نیستند.
چه فایده داره بودنی که فایده نداره. من هویتی ندارم. هیچ قصه ای ندارم. من به دوربین‌های مداربسته که دارن آدم رو کنترل می کنن حساسیت پیدا کردم … اونقدر توی این ماجرا غرق شدم که احساس می‌کنم پشت همه این دوربینا یه نفره … یه نفر که چهار چشمی داره منو نگاه می کنه! من عاشق شدم! عاشق کی؟ نمی دونم. فقط می دونم اون من رو می بینه. پشت همین دوربینا! »
از فیلم «تعارض» به کارگردانی محمدرضا لطفی

1
روایت
به تعبیر هانا آرنت؛ «زیستن همان اندیشیدن ... دیدن ادامه ›› و به تعبیری روایت کردن است.» آنچه به زندگی معنا می‌بخشد، همان روایت است. از نظر آرنت، بدون بدل ساختن رخدادهای خام زندگی به رویدادهای زمانمند یک داستان یا روایت در جهان و در میان دیگران، امکان تاب آوردن توالی رنج‌ها وجود نخواهد داشت. برایان دی پالمای معتقد است: «انسان‌ها تا وقتی جهان پیش رویشان در قالب روایت درنیاید آن را درک نمی‌کنند.» و پیتر بروکس هم می‌گوید: «تعریف ما از انسان بودنمان وابسته به قصه‌هایی است که درباره زندگی خودمان وجهانمان می‌گوییم». به تعبیری قصه ما عنصر اساسی تشکیل‌دهنده هویتمان است.
ذهن، متانت و آرامش خود را در فعالیت روایی می‌یابد. رابطه بین ذهن و روایت یک رابطه دوطرفه است. ازیک‌طرف ذهن، به‌عنوان راوی روایت می‌کند و از طرف دیگر اجازه می‌دهد روایت در او دخل و تصرف کند.
روایت، نوعی آشکار کردن خود است. در جهان پیشا مدرن انسان خود را برای خود یا دیگری آشکار می‌کرد. روایت انسان برای انسان؛ اما در جهان مدرن انسان خود را برای «نهادها» و از جمله رسانه‌ها آشکار/ روایت می‌کند. نهادها و ابزارهای نظارتی‌شان که از جنس تکنولوژی هستند انسان نیستند. در جهان مدرن، انسان خود را برای ناانسان روایت می‌کند.

2
ساختار سراسربین
نهادها با ساختاری سراسر بین، انسان‌ها را رصد می‌کنند. ساختار سراسر بین، ایده جرمی بنتام فیلسوف انگلیسی است. ساختاری برای دیده‌بانی دائمی در زندان، بدون این‌که زندانیان بتوانند مطمئن شوند که در کدام لحظه تحت نظارت‌اند. چشم‌هایی که همه‌جا هستند، همیشه هستند و فارغ از حضور انسان عمل می‌کنند. عجیب اینکه در دوران معاصر، انسان‌ها به این چشم‌های ناظر - همان دوربین‌های مداربسته – احساسی مثبتی دارند و نمادی از امنیت می‌دانندش. انسان خود را برای ناانسانی با میلیون‌ها چشم روایت می‌کند و گاهی حتی عاشق آن چشم‌ها می‌شود.

3
نا انسان
لیوتار در مقدمه کتاب نا انسان می‌نویسد: «اگر انسان‌ها در فرایند ناانسان شدن قرار گرفته یا بدان نزدیک باشند چه خواهد شد؟ اگر نا انسان در آنچه مناسب و منحصر به نوع انسان است، سکنی گزیند آن‌وقت چه می‌شود؟»
وقتی لیوتار به این مسئله می‌رسد که چه چیزی مناسب نوع بشر است می‌گوید: اندیشه یا اندیشیدن. از جمله تصمیم‌گیری، استدلال، روایت.
نا انسان اکنون به اشکال مختلف در کنار ماست و تکنولوژی بیش‌ازپیش بر زندگی‌هایمان دست‌اندازی می‌کند.
دونا هاروای، انسان‌ها را موجوداتی افسانه‌ای، دورگه‌هایی فرضیه‌پردازی شده و مصنوع ماشین و ارگانیسم می‌داند. او معتقد است ما نمی‌توانیم تکنولوژی را از انسانیت خود خارج کنیم. میشل فوکو هم می‌گوید: «تکنولوژی ساخته و پرداخته ما آدم‌ها نیست. بلکه همه‌چیز کاملاً برعکس است.»
تکنولوژی با میلیون‌ها دوربین نظارتی نه تنها عملاً حریم خصوصی برای ما به جا نگذاشته بلکه حتی گاهی به مرزهای روانی ما هم رخنه می‌کند. چشمان سراسر بین حتی در ذهن ما هم حضور دارند و ما هنگام روایت کردن قصه زندگی‌مان، خودمان را در مقابل این چشمان سراسربین می‌بینیم. و شاید آنچه ما به‌عنوان روایت از خودمان بر زبان می‌آوریم، در واقع روایتِ این چشمان سراسر بینِ مستقر در ذهن ماست.
روایت‌های ما در فضای مجازی هم از زیر این چشمان سراسر بین می‌گذرند. این چشم‌ها به ما می‌گویند چه بگوییم و چگونه بگوییم. الگوریتم‌های نمایش مطالب در صفحات مجازی مشخص می‌کنند که کدام روایت «ترند» شده و مورد قبول اکثریت واقع شوند.
درنهایت اگر عنصر اصلی هویت ما، روایت ما از خودمان است، این روایت عرصه تاخت‌وتاز و درنهایت برساخته و وانموده ناانسانیت است.
ناانسان به جای انسان نشسته و انسان را روایت می‌کند. «روایت ناانسان از انسان.»

4
مالیخولیا
در تعامل دوسویه ذهن و روایت‌های وانموده شده، ذهن از دریچه چشم ناانسان به معنا، جامعه و واقعیت می نگرد. و در نتیجه ذهن دچار آشفتگی و پریشانی می‌شود. و به قول الیاس کانه تی؛ «انسان احتمالا از تاریخ بیرون افتاده است.» تاریخ برای انسان در یک وضعیت وانمودنی به سر می برد. همچون بدنی که در یک خواب زمستانی نگاه داشته شده باشد. در این اغمای پایان ناپذیر، همه چیز مثل همیشه عمل می کند و در نهایت حتی ممکن است به مثابه تاریخ به نظر آید. باز به تعبیر کانه تی ممکن است به گونه ای مخفیانه دیگر هیچ چیزی نه واقعی باشد و نه راست. وضعتی که نمی توانیم در واقعی بودن یا راست بودن چیز های تصمیم بگیریم.» از طرفی ذهن هم که معیار تعیین واقعی از غیر واقعی است در مواجهه با وانموده ها پریشان شده است. شاید بتوان به چنین موقعیت گفت: مالیخولیا.

5
تعارض
فیلم تعارض، روایت یک ذهن مالیخولیایی از عشق نافرجامش به یک ساختار سراسربین است. او خود را در مقابل دوربین‌ها روایت می‌کند، بازخواست می‌کند، بازسازی می‌کند و حتی گذشته‌اش را برای خوشامد این چشم‌ها تغییر می‌دهد. او نمی‌داند که آیا یک زندگی رؤیایی دارد و گاهی در آن کابوس می‌بیند و یا یک زندگی کابوس وار که آن رؤیای یک عشق را می‌بیند.
در ادبیات نمایشی سه عنصر اساسی موقعیت را این‌چنین فهرست می‌کنند: زمان، مکان، شخصیت
در تعارض، مکان ثابت است، زمان دچار پریشانی است و سوژه، قهرمانی گمشده و همیشه ویران است که سیزیف وار در موج‌های معنا و بی‌معنایی شناور است.
ما روایت قهرمان را از دریچه چشمانِ دوربین‌های مداربسته می‌بینیم. از دریچه چشمانِ یک ناانسان.
اگر ظهور مدرنیته باعث شده که ناانسان به جای انسان بنشیند؛ در فیلم تعارض، کارگردان این فرصت را می‌دهد که این بار ما به‌جای ناانسان بنشینیم و روایت شدنمان توسط ساختار سراسربین را شاهد باشیم.

6
عشق به مالیخولیا
«افزون بر حلقه اطرافیان پرشمارم، مرا محرم رازی دیگری نیز هست. مالیخولیام. غرق شادی باشم یا گرم کار، با اشاره دست به گوشه‌ای فرا می‌خواندم و من جسم بر جای و روح سوی او روان. مالیخولیای من باوفاترین دلبری است که می‌شناسم، پس چه جای شگفتی که من نیز دل باخته اویم.»
کیرکگارد.
امیرمسعود فدائی، Ali، جعفر میراحمدی و طاها این را خواندند
سپهر، یاسر متاجی و امیر مسعود این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دارم خفه میشم، از زندگی خودم خسته شدم، دلم مرگ می خواد.
امان از روزهایی که شبیه روز مرگت هستند اما روز مرگت نیستند.
چه فایده داره بودنی که فایده نداره. من هویتی ندارم. هیچ قصه ای ندارم.
درد روح رو به هیچ کس نمیشه گفت.
من عاشق شدم! عاشق کی؟ نمی دونم. فقط می دونم اون من رو می بینه.
عشق قوی ترین مخدره. طوری می تونه حالت رو خوب کنه که همه چیز رو فراموش کنی.
عشق همونطور که می تونه حالم آدم رو خوب کنه می تونه حالت رو خراب کنه.
عشق های نا فرجام ابدی میشه چون توش وصال نیست.
من نویسنده ام. اولین نویسنده ای که سکوت رو می نویسه؟ هیچ نویسنده ای نمی تونه سکوت رو بنویسه. ... دیدن ادامه ›› همه مردم دنیا به یک زبون سکوت می کنن. اما هیچ کس سکوت رو ترجمه نمی کنه.
گاهی اوقاف فکر میکنم که زیاد فکر می کنم.
زمان توهمه. زمان رو ما آدم ها ساختیم.
ساده ترین زن ها ا زپیچیده ترین مرد ها هم پیچیده ترن! هیچ وقت قرار نیست فهمیده بشن.
من سکوت رودوست دارم..هیچ نویسنده ای سکوت رو نمیتونه بنویسه و به هیچ زبانی ترجمه نمیشه..همه ی ادم ها به یک زبان سکوت میکنند..!