در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمد طالبی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:08:08
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«بر باد رفته» توصیفی از نمایش «مونولوگ» است.
شاید بپرسید چه چیزی بر باد رفته؟ همه چیز غیر از ایده! ایده ای به شدت ناب ولی طرح اجرایی نه افتضاح اما ضعیف.
سیاست کاری سالن مولوی در اجرای نمایش ها در همین جمله بالا خلاصه میشود: قبول ایده هایی به شدت ناب و به غایت بد در مرحله اجرا.
تاثیرگذارترین جای کار درد و دل ارشیا اعتمادی در آخر اثر خود با مخاطب بود ( اینکه ما در بیرون از این سالن داریم یه تئاتر زنده میبینیم) که اتفاقا بسیار به دل می‌نشست. کاش که نمایش موجود هم از شلخته وار بودن اجرایش کم میکرد تا در این مورد بیشتر به دل بنشیند.
نمره من: ۲ از ۵
یکی از تاریک ترین اقتباس هایی که میتوان از داستان پینوکیو انجام داد نمایش حال حاضر است. «گربه نره و روباه مکار» به مانند رقاصی که به پای چوبه ... دیدن ادامه ›› دار می‌رود با خوشحالی ای مصنوعی ضجه و تضرع خود را به ما نشان می‌دهد. پرسوناژ هایی بی‌کس و تنها که هر یک تهی از خویشتن و سرشار از خشمی سرخورده نسبت به خودشان ، یکدیگر و حتی افراد حال حاضر که تماشایشان می‌کنند ، هستند و این بازی عجیبی است که اوشان محمودی برایمان مهیا کرده.
به شخصه نمایش «ژپتو» دومین کار از سه گانه پینوکیو بیشتر مورد پسند من بود ، به خصوص از لحاظ ریتم اجرایی و نمایشنامه نوشته شده اما جناب محمودی در تازه ترین دستپخت خود نیز توانسته است به خوبی ذات بغض آلود اثر خود را مثل دفعه های قبلی به مرحله اجرا برساند.
برقص پینوکیو ... آتش در کمین است ...
امتیاز من: ۴ از ۵
تشکر 😍
۰۷ تیر ۱۴۰۲
محمد جان ممنونم از حضورت 🙏💙
۰۷ تیر ۱۴۰۲
علی تاریمی
محمد جان ممنونم از حضورت 🙏💙
عزیز دلمی علی جان گربه نره بااستعداد همیشه بازی تو به دلم میشینه و ازت یاد میگیرم به امید اینکه باهم کار کنیم یه روز 💙😘
۰۷ تیر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
منو میشناسی ... من ... من خیلی وقته که دیگه «من» نیستم ...
تئاتر بی چیز قرار نیست همیشه و همه جا به معنای واقعی بی چیز باشد ، لازم هم نیست زرق و برق اضافی و غیراضافی داشته تا بتواند جایگاه خود را در دل مخاطبان محکم کرده و هویت خود را فریاد بزند ، هویتی که هر اجرایی به دنبال آن است: مرا ببینید! مرا بشنوید! مرا لمس کنید! مرا به یاد بیاورید! من حاصل یک اتفاق نه چندان ساده و نه چندان پیچیده از تراوشات خالقانم هستم!
گاهی پیش می آید که بی چیزترین اجرای بدست آمده بیشتر از همیشه‌ی خود باچیز است ... نگاه ها، احساسات، رنگ ها ، سرکشی ها ، خشم ها ... آشوب ها ... چشم ها ... چشم ها ... چشم ها
اجرای امیر سفیری اینگونه عرض اندام خود را به ما نشان میدهد ، دیبا سمن نیز بر روی صحنه رقص غریبی که برای عده از ما ممکن است غریب باشد و برای عده ای دیگر قریب ، انجام میدهد. گاهی پای هر دو لغزشی هایی دارد اما جای پا محکم است تا پارادوکس هویت و بی هویتی خود را بیشتر از گذشته در محکمه‌ی ذهن های ما فریاد بزنند و این ملغمه‌ی خوش آب و رنگ بی چیز ، یکی از باچیزترین جلوه های هنری برای اکثر قریب به اتفاق مخاطبان است.
منو میشناسی ... من خیلی وقته نیستم ...
نمره من: ۳ از ۵
مکبث بی شک خانه آتش گرفته است ...!

انگار که ترس ها و تردید ها به نمایش حاضر هجوم آورده اند. علی کوزه گر استعداد دارد ، خوش ذوق و خوش قریحه است و خوب تئاتر را میشناسد. نمیدانم چرا در اینجا اما نمی‌تواند با منِ مخاطب بی سواد در این عرصه ارتباط برقرار کند. چیزی که مدنظر است روح نمایش بوده و نمایش حاضر روح ندارد.
همچنین که چیزی تحت عنوان بازی در این اثر نمیبینم. خلاقیت و نوآوری به کنار ، تلفیق و نزدیک کردن دو مدیوم از هنر را هم ستایش میکنم اما گویی که تمام این ها مانند خود اثر در پس پرده ای کدر چهره در خاک کشیده و ما را دچار «ملال»میکند. پاشنه آشیل نمایش هم ملال بی حد و حصر اون بوده. اثر حاضر مانند تابلوی نقاشی زیبایی هست که چشمان شما را برای پنج دقیقه به خود خیره کرده ولی بعد از آن خسته شده و میخواهید که سراغ تابلوهای بعدی بروید. دیالوگ های خوبی هم رد و بدل نمیشود. منظور خود دیالوگ نیست بلکه منظور جنس گفتن آن بوده. ظاهری اتو کشیده و باطنی توخالی.
تجربه ای که به ما میفهماند یک نمایش نمیتواند فقط به جذابیت های بصری خود تکیه کرده و از عمق غافل بماند.
امتیاز من ۲ از ۵
این هم نظری است!
و چقدر برام خوندن نظرات صادقانهٔ مختلف لذت‌بخشه??
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
امیرمسعود فدائی
این هم نظری است! و چقدر برام خوندن نظرات صادقانهٔ مختلف لذت‌بخشه??
چقدر هم که نظر دادن افرادی که بهشون ارادت داریم نسبت به نظرات خودمون هرچند با زاویه فکری برای من لذت بخشه ❤️
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
محمد طالبی
چقدر هم که نظر دادن افرادی که بهشون ارادت داریم نسبت به نظرات خودمون هرچند با زاویه فکری برای من لذت بخشه ❤️
مخلصم قربان، لطف دارید??❤️❤️
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پتانسیلی که بر باد رفته است ...
گاه تنها ایده (هرچقدر هم بکر) عنصر کافی برای یک اجرای موفق نیست ، پرداخت از آن هم میتواند مهم تر باشد که تقریبا ... دیدن ادامه ›› همیشه بوده.
برای فضاسازی ، برای ایجاد لحظه های بدیع و تاثیر گذار میتوان به جای زور در تلفیق موسیقی و حرکات عجیب (هرچقدر زیبا ولی توخالی) که هر فردی با تمرین میتواند انجامش دهد، جو بهتری از هر لحاظ هم ایجاد کرد کما اینکه در یک لحظه پرفورمنس حاضر به این ایده ال نزدیک شده و آن هم صحنه درخشانش در جایی بود که یکی از بازیگران زن در گوش تک تک بینندگان خانم واژه «کمک» را زمزمه میکرد. بعد از آن هم تازه داشت خوب پیش میرفت و انگار به قول معروف راه خود را پیدا کرده بود تا زمانی که فضای اثر با استفاده از عنصر نمادین «گوشی موبایل» به قهقرا رفت. کاش که ایده ای به این زیبایی جور دیگر اجرایی میشد. ظاهری که زیبا است ، آغازی که سعی میکند جای پایش را محکم کند ، اما در باطن حرفی برای گفتن ندارد.
امتیاز من ۲ از ۵
حسین ابراهیم نیا، سپهر و امیرمسعود فدائی این را خواندند
حجت قربانیان و امیر مسعود این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ژپتو اصالت دارد و در این اصالت خود می درخشد ، سرتاسر داستان از نمادها پر شده اند ، شخصیت ها نماد هستند و هویت سمبلیک خود را با دیالوگ و بدن هایشان به مخاطب می شناسانند. بازی ها همگی دلنشین و عالی است ، به خوبی هدایت شده اند و مخاطب را همراه می‌کنند. نور و صدا بسیار عالی است و در سرجایش به درستی قرار گرفته شده. لباس ها و گریم هم حرفی برای گفتن باقی نمیگذارد و زبانتان را به تحسین می گشاید.
متن اثر اصالت ژپتو را نشان میدهد ... متن در جای جای نمایش حضور قدرتمند خود را به رخ کشیده و شما را به دیدن ادامه اثر ترغیب میکند ، از ریتم نمی افتد ، پرداخت خوبی دارد و داستان خود را به زیباترین و البته تراژیک ترین شکل ممکن بیان میکند. خنده ای که در بطن نمایش وجود دارد درون خود بغضی فروخورده از درد است. ژپتو دوست داشتنی است و شما را عاشق خود میکند ، درست مثل شخصیت هایش ، درست مثل عروسک هایش.
امتیاز من ۵ از ۵
پوریا صفایی زاده (pouryasafaeezadeh)
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
???
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فیلمی با بازی خوب محسن تنابنده ، روند فیلم در اواخر کمی کند و حوصله سر بر میشود اما پرداخت خوبی دارد هر چند که جا داشت پرداخت بهتری انجام بگیرد ، بازی خانم بیات خوب نیست و به دل نمی‌نشیند و تداعی گر راضیه جدایی نادر از سیمین است ، مابقی بازیگران اما بازی قابل قبولی از خود ارائه میدهند ، فیلمنامه هم به خوبی نوشته شده و کارگردانی اثر قابل قبول است. میشد که روی شخصیت پردازی های کاراکترهای مکمل بیشتر تمرکز کرد که این امر اتفاق نیفتاده است البته به نظر میرسد حذفیاتی هم در نمایش صورت گرفته. در مجموع راضی کننده و تاثیر گذار بود.
امتیاز من ۳ از ۵
آنجا میان هیچ گلوله ای شلیک میشود ...
شاید بهترین تعریف از جنگ را بتوان همانی نامید که در طول نمایش میشنوید: شکست ... میگویند که حقیقت تلخ است اما زمانی که بهتر نگاه کنیم دیگر حقیقتی باقی نمانده ، تنها و تنها انسان های شکست خورده ای به جا مانده اند که از آنها جز اندکی خاطره ریز و درشت چیز دیگری به چشم نمیخورد. تلخی این نتیجه بی پایان ناخوشایند تر از شکست ها و شکسته شدن های دیگر است. جنگ ما را میبلعد ، حل میکند و در آخر گوشه ای از خیابان تاریخ قی کرده تا ادامه زیستن مان را به گمان اینکه بازی را برده ایم با توهم پیروزی ادامه دهیم.
حال نمایش موجود خوب است ، سیاه است اما سیاهی اش هم سپیدی و شیرینی دارد. این را میشود از تک تک کاراکترها متوجه شد ، از ذوق و شوق شان برای هر شب اجرا کردن و فرو رفتن در قالب شخصیت هایشان.
بازی ها هم خوب هست ، اضافه کاری ندارد شاید بعضی جاها کم کاری داشته باشد اما قابل چشم پوشی است و ما را جذب خود میکند. معنای «گروه بودن» چیزی است که در این تیم بازیگری دیده میشود.
متن حاضر و کارگردانی شده با تمام جذاب بودنش پاشنه آشیل آن است ، هرچند که قابل تقدیر بوده ولی سیر روایت آن به صورت قلبی است که ضربان نداشته و صاف است ، حالت سینوسی ندارد و قرار نیست اتفاق خاصی را شاهد باشیم البته که شاید در متن ها و نمایش های دیگر این نوع روایت چفت شود اما در اینجا نتوانسته ... دیدن ادامه ›› سرجایش درست بنشیند و به روایت ضربه زده ، جوری که حتی میتوان یکی دو کاراکتر را حذف کرد و اتفاق خاصی در داستان رخ ندهد.
کارگردانی خوب است ، حتی از نوع نمایش هم میتوان فهمید که خالق اثر در کنار بازیگران چقدر ذوق برای اجرایش دارد و عاشق آن است. چیزی که ایستاده مثل امشب برایش دست میزنم.
دکور و میزانسن هم کافی بوده ، اضافه کاری ندارد ، ساده است ، مثل سرزمینی بعد از یک جنگ فاجعه بار. تا به اینجا نمایش حاضر عاشقانه ترین اثر ضد جنگی بود که دیدم و ساخته شده. عشقی که از بازیگران به کارشان ، از کارگردان به اثرش و از انرژی تمام آن ها به سمت ما ساطع میشود.
امتیاز من ۳ از ۵
هیچ چیز خاصی نداشت ، نه بازی درخشانی در فیلم بود نه فیلمنامه و روند درست و حسابی و خاصی ، موقعیت های کمدی در اندکی از جهات خوب بودن ، در بین بازی ها هم بهرنگ علوی بهتر از بقیه بود.
امتیاز ۲ از ۵
دوستش داشتم ، به نظرم هم به عنوان اولین فیلم کارگردان اثری خوش ساخت و نیمه حرفه ای هست ولی نه اینقدر که توی جشنواره آرای مردمی اول بشه البته که سلایق متقاوته. بازی خانم پریناز ایزدیار بسیار خوب هست و کاملا از نقش مشابهش یعنی سمیه ابد و یک روز متفاوت است هرچند بازی رقیبش یعنی خانم لاله مرزبان در نگهبان شب رو یک سر و گردن از ایشون بالاتر میدونم در کسب جایزه. هوتن شکیبا هم به نظرم معمولی اومده و بازی خاصی غیر از یکی دو جا ارائه نداده به شخصه بازی بهتری هم از ایشون دیده بودم برای مثال در فیلم شبی که ماه کامل شد روان تر بازی میکرد سایر بازیگران هم ارائه خوبی از خود به جا گذاشتند. سیر روایت داستانی تا نیمه برای من کند و کسالت آور بود بعد از اون شروع به بهتر شدن کرد. مشکل با شخصیت پردازی فرهاد داشتم و به نظرم ایراد داشت. بازی هوتن شکیبا هم نتوانسته بود این نقش رو نجات بده. همچنین شخصیت پدر پروانه که نقشش رو جناب چراغی پور بازی میکرد هم به نظرم ایراد داشت و نتونست سیر روایت مناسبی داشته باشه. بعلاوه پایان فیلم برام مقداری هندی طور اومد با اینکه میدونستم اگر جور دیگه پایانی براش رقم بخوره تا چند روز ناراحت و افسرده هستم ولی باز هم ترجیحم همون پایان بود. تا به اینجا تو بین تمام فیلم های جشنواره دیده شده توسط خودم این رو کمتر از بقیه دوست داشتم با اینحال اگر اکران عمومی بشه باز هم به دیدنش خواهم رفت چرا که اون رو اثری خوب میدونم.
امتیاز من ۳ از ۵
تا به اینجا عنوان بهترین فیلم از بین فیلم های جشنواره که مشاهده کردم به نگهبان شب تعلق میگیره. بازی درخشان تورج الوند که برایم یادآور بازی امیر جدیدی در قهرمان بود و جناب الوند رو بسیار درخور تصاحب سیمرغ برای بهترین بازیگر میدونم. همچنین بازی عالی لاله مرزبان که ایشون هم شانس بسیاری در کسب جایزه دارن البته که اگر داورهای محترم چشمانشان را فقط به فیلم های با مضمون دفاع مقدس ندوزند! داستان و فیلمنامه عالی ، روند فیلم در ابتدا کند که در ادامه بهتر و بهتر میشود و اوج میگیرد. میرکریمی در این فیلم گل کاشته و یک اثر فوق العاده را تحویل مخاطب داده است.
امتیاز من ۵ از ۵
به شدت دوستش داشتم. هر سکانس و پلان برایم به مانند تابلوی نقاشی می مانست. داستانی که سادگی و جذابیت خاص خودش را داشت و برخلاف انتظار به هیچ وجه حوصله مخاطب را سرنمیبرد.
امتیاز من ۵ از ۵
کاش درب رو بلیت گرفته بودم...
این‌جور که مشخصه نظرم به نظرت خیلی نزدیکه داداش، بیشتر بنویس برامون.
۲۱ بهمن ۱۴۰۰
سپهر
اگر دو کار قبلیش ممیرو و ایرو رو دیدی و پسندیدی اینم تو همون سبکه هر سینمایی بری بلیط پیدا می کنی براش همه سانس هاش خالیه
ممیرو تا به اینجا تو بین فیلمایی که ساخته دوست داشتنی تر از همه هست ولی این درب به نظرم از ایرو بهتر بود
۲۲ بهمن ۱۴۰۰
محمد طالبی
ممیرو تا به اینجا تو بین فیلمایی که ساخته دوست داشتنی تر از همه هست ولی این درب به نظرم از ایرو بهتر بود
کاملا موافقم
من ایرو رو با انتظار بالا رفتم و بد خورد تو ذوقم
۲۲ بهمن ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دوستش داشتم و از ایده اش هم لذت بردم پایانش هم برام دلچسب و قابل تامل بود. تا به حال از بین فیلم هایی که به دیدنشان رفتم یعنی نگهبان شب ، ملاقات خصوصی و درب بعد از نگهبان شب و درب این فیلم رو بیشتر از همه دوست داشتم. پرداخت مناسب هر چند اندکی جای کار داشت ولی باز هم راضی کننده بود ، ایده بسیار خوب ، بازی های بازیگران اصلی خوب به خصوص ساعد سهیلی که البته به نظرم جایی برای انتخاب بهترین بازیگر ندارد بلکه صرفا از خودش در فیلم های دیگرش یکی دو سر و گردن بالاتر بود و همچنین بازی خانم ثروتی که به دل مینشست ، موسیقی و روایت خوب. خوشحالم از ساختن همچین فیلمی.
امتیاز من: ۴ از ۵
خشونت ... خشونت افسارگسیخته ... چه در قالب آدم هایی معمولی نظیر استاد دانشگاه و دانشجویان یا بالادست و پایین دست و چه در شکل و شمایلی از تحقیر انسانیت و زیر سوال بردن آدمی به واسطه وادار کردن او در به تمامیت در آمدن به حیوانی که پارس میکند + چاشنی غلیظ فلسفه از نوع دیالکتیک هگلی + سعی در باریک کردن مرز بین نقاشی ، تئاتر و سینما و تلفیق پیکره آن ها با کمک گیری از فلسفه و ارجاعات به نقاشی های مطرح و درهم آمیزی مدیوم سینما و تئاتر = برنده سهمی نمیبرد.
خشونت در تمدن هم نهفته است و اتفاقا بیشتر در تمدن نهفته تر و خطرناک تر است! بازی ها خوب است ، از ادا فاصله گرفته و روح دارد ، با توجه به اینکه بازی کاراکتر در چنین کاری حکم چاقوی دو لبه را داشته و ممکن است در چرخه ادا گیر بیفتد که خوشبختانه چنین اتفاقی نیوفتاده.
توحش موجود در نمایش هم جلوه بدی ندارد ، مشکلم با کار این است که انگار قرارداد نانوشته ای برای ما تنظیم شده که هرچقدر نامفهوم تر بسازیم پس بهتر تر و جایزه دار تر و پر تقدیر تر و پر تشویق تر است! اینقدر نامفهوم شروع میکنیم و نامفهوم ادامه میدهیم و نامفهوم پایان بندی را رقم میزنیم که بعضی مخاطب های مثلا همه چیزدان و مثلا هنر دوست به به چه چه کنند و مخاطب خاص گویان کاری که نفهمیده اند را خوب و برگزیده بدانند.
انگار قرار است هرچقدر سخت فهم تر و گنگ تر و فلسفی تر باشد جایگاه بالاتری هم داشته باشد. که چه بشود؟ پس سادگی چه جایی دارد؟ چرا نمایش باید سخت که خیر ، خیلی سخت همان خشونت و دَدی را به ما منتقل کند؟
طراحی صحنه را هم دوست داشتم . برایم مثل نقاشی زنده ای بود که شکل ها و رنگ ها در همان لحظه رویش جان میگرفتند.
امتیاز من: ۳ از ۵
از خوندن متنتو لذت بردم و دید بهتری پیدا کردم به نمایشی که دیدم، ممنون
گفتید چرا اینقدر نامفهوم و سخت ساخته شده این کار، به نظر بنده نمیشه خرده گرفت چرا اینطوری ساخته شده، سلیقه کارگردان این بوده و دوست داشته بیننده و خودشو به چالش بکشه.
۰۷ بهمن ۱۴۰۰
محمد طالبی
خواهش میکنم تشکر از شما که مطلب طولانی بنده رو مطالعه کردین و همچنین عذرخواهی برای طولانی بودن متن. بله مطمئنا یک نماینده از اثر میتونه بیشتر کمک کنه به هر حال همیشه اینطور بود که در نقد «سلیقه ...
درضمن، مفصل نوشتن شما برای من خیلی محرتمه
دارید برای من وقت میزارید و این با ارزشه 100% برای من
۰۹ بهمن ۱۴۰۰
بله درست میفرمایین مشکلی هم که گفتم بیشتر از نوع روایت داستانی برای من بود. خیلی ممنون از لینکی که برای بنده گذاشتین و وقتی که اختصاص دادین حتما مطالعه میکنم.
و اینکه اختیار دارین بنده از بحث های پویا لذت میبرم و معتقدم وقتی تبادل نظرات انجام میشه منم چیزی از دوستان یاد میگیرم خوشحالم که بحث ما هم همینطور بود.
۰۹ بهمن ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مشکلی با ساختار شکنی ندارم ، حتی ازش خوشم هم میاد و استقبال میکنم ، مشکلی با شکستن مدیوم معمول تئاتر هم ندارم و این کار رو در اجراهایی که با دوستان و استادان خود داشتیم انجام هم دادیم ولی نمایش حاضر اثری است به غایت مزخرف! البته که مزخرف میتواند برای پنج دقیقه اش باشد!
چرا باید آشنایان خود را دعوت به صرف حتما به زور خندیدن میان صحنه نمایش کرده تا شما را آزار دهند؟
مشکلی با خود ایده «اجرای هر شب یک داستان» که اتفاقا ایده خوبی هم هست ، نداشتم. فقط به این فکر میکنم اگه مولوی و نوید محمد زاده همچین اثری را گردن گرفتند پس عزیزان و هنرجویان ما که در کلاس های تئاتر و بازیگری اتودهای خیلی بهتر از این میزنند حقشان باید گیشه و سالن های نمایش و یک سوپراستار برای تهیه کنندگی باشد ولی اکثرشان در حال خاک خوردن هستند. تازه آن ها بر خلاف این بازیگران از اجرای خود خنده شان هم نمیگیرد! حیرت زده ام که تندیس کارگردانی و بازیگر نقش اول دقیقا به کدام بازیگری و کارگردانی داده شده.
حتی تیکه ها و شوخی ها خنده دار هم نبود. یکی دو جا لبخند به لب آورد اون هم به خاطر سخیف بودن و مسخرگی بیش از اندازه.
امتیاز من: ۱ از ۵
یک رای سخاوتمندانه
۰۵ بهمن ۱۴۰۰
خب این دوستان علاقه‌مند به تئاتر و اتود زن بهتره کنکور شرکت کنند، از سد کنکور هنر و رشته نمایش بگذرند و در کسوت دانشجو، در جشنواره تئاتر دانشگاهی شرکت کنند و در یک رقابت کمابیش سالم، مورد عنایت قرار گرفته و در نتیجه برای مدتی محدود، سالن کوچک تئاتر مولوی در اختیارشان قرار گرفته و از همین کارهای بر و بچه‌های شب شک برای مخاطبان انجام دهند. مسئله اینجاست که این دوستان شب شک، این مسیر سخت و دشوار را طی کرده و حداقلی از اعتبار را دارند که شیوه اجرایی مخصوص خویش را بر صحنه آورند.
۰۵ بهمن ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پوزه چرمی پتانسیل دارد ، هرچند که پتانسیلش به شکوفایی نرسیده است. خوب داستان را روایت میکند هرچند که جاهایی شعار زده عمل کرده و قادر نیست حس انزوا ، نفرت و ملال کاراکترهای خود را به طور کامل به مخاطب ارائه کند. «اره برقی» داستان ما شخصیت دارد ، عمق دارد و تنها وسیله ای دم دستی برای قطع عضو یا بریدن پایه های صندلی نیست. بلکه حکم سرپناه امنی را داشته که به کاراکتر مرد اعتماد به نفس و باور قدرت می‌دهد. برای عقده های او مرهم میشود و صدای زوزه اش موسیقی گوش نوازی برای آرامش او است. حتی در ادامه ، کاراکتر زن هم آن را به عنوان تازه وارد قدرتمندی میان خانواده میپذیرد و دیگر به چشم وسیله ای بی ارزش و بی مقدار به آن نگاه نمیکند.
مرد ناتوان است ، ترس زیادی دارد و محیط امنی غیر از اره برقی برای خود باقی نگذاشته است ، همدمی هم غیر از آن ندارد ، حتی زن هم برای او ارزشی به اندازه اره برقی دوست داشتنی اش نداشته چرا که احساسات به ظاهر خوشایندی که شخصیت پر از عقده و کمبودش مدام به دنبالشان است تا خلأ های روحی خود را بوسیله آن ها پر کند ، جز در ماشین کشتار و تهدید محبوبش وجود ندارد. زن هم او را تحقیر میکند ، خودشیفته اش میخواند و به او سرکوفت میزند. پس چه چیزی یا به عبارت بهتر ، چه کسی بهتر از مهمان ناخوانده خریداری شده شان؟ موجود با عقل و شعوری که رحم نداشته و دست آخر از مهمان تبدیل به میزبان همان خانه میشود!
دنیای مملو از کثافت ، شک ، تردید و ناامنی نمایش در قالب کوچکتری در شخصیت کاراکترها خلاصه شده. هر کدام از آن ها وظیفه غیرمستقیمی در به رخ کشیدن بخشی از جامعه را بر عهده دارند که شاید از نظر من در القای این امر کمی تا قسمتی لنگ میزنند. ولی در کل موفق هستند.
بازی خانم مقصودی به چشم من شتاب زده می آمد و نسبت به وحید جباری از انسجام کمتری برخوردار بود. شاید نتیجه تمرین کم باشد شاید هم امشب روی صحنه ... دیدن ادامه ›› نمایش برای بنده اینطور بود. تسلط و درک وحید جباری از نقش ، بهتر از خانم مقصودی و احاطه بیشتری از او در طول نمایش جلوه گری میکرد.
دکور و میزانسن چشم نواز و پویا بودند ، هرچند که دوست داشتم استفاده بیشتر و بهتری از آن ها در راستای نمایش میشد.
کارگردانی اثر در خور توجه بوده و زحمتی که برای موسیقی و صدا کشیده شده بود شایسته ستایش است. کاش که اثرگذاری کاراکترها و فضاسازی پوزه چرمی اندکی بُرّنده تر میبود!
در آخر این را هم اضافه کنم که پوزه چرمی را حتما ببینید. حتی بیشتر از یک بار!
امتیاز من: ۳ از ۵
سپهر و امیرمسعود فدائی این را خواندند
Ehsan Khedmatgozar و عادل قره باغی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من هیچوقت این صحنه رو یادم نمیره ... آدم هایی که وسط خیابون دست هاشون رو بالا بردن ...
عقربه ها به ما دروغ میگویند ، هیچکدام بار دیگر شروع نمیشوند بلکه کش می آیند ... کش می آیند و ما را در توهمی از شروع دوباره غرق میکنند ، اشتباه نکنید ، ما هیچکدام بازیگر این صحنه نبوده و نیستیم ، جایی هم در اینجا نداشته و نداریم ، ما تنها قربانیانی دیگر از ناکجا آباد بوده که زمان به سخره مان گرفته است.
حالا اگر همه مان جمع هم بشویم ، دست هایمان را رو به آسمان بالا بگیریم ، تجمع کنیم و خود را به در و دیوار بزنیم ، حریف بیرحم ترین دشمن به ظاهر دوست زندگی مان یعنی آن زمان لعنتی که ذره ذره تمام مان را میخواهد که ببلعد ، نخواهیم شد.
بگذارید جور دیگر بگویم ، هیچ چیز بدست نمی آید ، هیچ چیز هم از دست نمیرود ، این درد مشترکی است که روزمرگی هایمان با آن پر شده و عاجزانه ما را به امیدی پر از ناامیدی میکشاند که دائم در حال غرغره کردن کلمات بی سر و ته برایمان است و دست آخر تیر نهایی را به مغزهای گنگ مان شلیک میکند و آن چیزی نیست جز این که ما از دست دادن را بدست می آوریم یا بدست آوردن را از دست میدهیم!
میان صحنه ای که از همان اول ادعای تافته جدابافته بودن نکرده و نام خود را خیابان گذاشته به تماشای کسی ایستاده ایم که خود را بازیگر که نه ، بلکه عابری مثل خودمان معرفی کرده و سعی دارد برای تک تک رهگذران نمایشش داستان زندگی خودشان را تعریف کند. گویی تداعی عینیت «زمان» به شکل عابر وسط خیابان ... دیدن ادامه ›› ما را جذب کرده تا ماجرایی از مرگمان در این تسلسل باطل را ببینیم.
محتوا چیست؟ خرد شدن تک تک استخوان های آدمی میان زمانی که انگار قرار نیست تمام شود و تا ابدالدهر کش می آید و میخندد که خوب عضلات خود را کش داده و ما هم بیشتر در این «از دست دادگی» فرو می رویم.
بازی چطور است؟ بهنام نوذری دوست داشتنی است ، کاریزمای خاصی برای من دارد ، مسلط است و انگار تنها عابری است که برخلاف ما آدم های کنار خیابان میخواهد سعی کند زمان را به بازی بگیرد هرچند خودش تبدیل به آن میشود.
دکور و میزانسن؟ تصورش کنید! چیزی نباید وجود داشته باشد و چیزی به درست هم وجود ندارد. شما مدام در حال از دست دادن هستید.
امتیاز من: ۴ از ۵
پدر تنها است ... پسر تنها است
کمی به خانواده فاتح نگاه کنید ، بازماندگانی جامانده پس از حادثه ای تلخ ، یا شاید هم بازماندگانی جامانده از تنهایی سایه افکنده بر وجودشان.
از مادر چیزی باز نمانده است جز مانکنی پوشیده شده به لباس خاطرات ، تنها باز مانده ها هم از پدر تختی به مثابه زندان یا آسایشگاهی روانی ، سیگار های نیمه تمام و هجوم بیقراری های وقت و بی وقت است ، پسر ها هم باز مانده ای از خودشان ندارند ، خشم و سرخوردگی و تنهایی تمام چیزهایی است که برای زنده بودن به آن ها چنگ زده و سعی میکنند قهرمان این داستانِ تا آخر بدون قهرمان باقی بمانند. عموی خانواده هم باز مانده ای جز احساسات مدارا و بیخیالی های مصنوعی نداشته و شاید بدبخت تر از همه او است که هر خنده اش نقابی بر سوگ عمیقش است.
دکور و میزانسن ساده بوده همانند چیزی که در خور اسم و معنی نمایش است ، یعنی «سایر بازماندگان». تمام بازماندگان این صحنه نمایش نیمه خالی چیزهایی است که میبینید و هرکدام یادآور نام و نشانی از خانواده فاتح و گذشته و آینده آن ها به چشمان جستجوگر و کنجکاو شما است. حتی بازیگر هم در جایی خود تبدیل به میزانسن میشود و نور صحنه تنها او را برای چند لحظه روشن کرده و برای ما بینندگان پیکری پر از «ای کاش» ها را جلوه گری میکند تا بار دیگر نمایش ، بازماندگان اندک خود را به رخ بکشد . انگار قصدش این است که ضجه بزند ، فریاد بکشد و خود را اینگونه معرفی کند: تمام چیزی که ما داریم همین است ، بازماندگانی که دیگر باز ... دیدن ادامه ›› نمانده اند.
از تمام بازی ها بیشتر پرهام یداللهی و آیدین بهاری به دلم نشستند ، قربانیانی بازمانده که بیشتر از همه به فراموشی سپرده شده و جای خود را به تنهایی و اندوه دادند.
داستان از قصد پرداخت بیشتری ندارد ، چرا که باز مانده ای ندارد ، بازماندگانی هم ندارد ، و این را مدام به شما گوشزد میکند. صحنه برای شما است ، شاید اینبار «سایر بازماندگان» این نمایش شما باشید.
امتیاز من: ۴ از ۵
سلام
خوش اومدید و‌ متشکرم که برامون نوشتید?
۲۵ دی ۱۴۰۰
ممنونم از لطف شما?
۲۶ دی ۱۴۰۰
مینیمال و زیبا نوشتید
۲۶ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لطفا توجه کنید: اثری که باید بیشتر دیده شود!...
بیشتر مواقع ما هنر ششم را برای لحظاتی فراغت از دنیای واقعی انتخاب میکنیم، شاید برای نظاره کردن یک دنیای واقعی تر! به تماشای آن میپردازیم، در آن غوطه ور شده و زمانی که وارد آن میشویم، اینقدر دست و پا میزنیم که ناگهان به خود آمده و میبینیم در این مرداب دوست داشتنی و وسوسه انگیز فرو رفته ایم و دیگر هیچ گریز و پشت بند آن گزیری نیست.
شاید هم تمام موارد ذکر شده به آن شکلی که بیان شدند، نبودند، نیستند و نخواهند بود و اسمشان این نیست... اهمیتی ندارد که از کجا آمده اند، چه کسی روزی آن ها را نوشته است و اینکه چقدر تغییر داشته اند... اهمیت از آنجا حاصل میشود که شما روح را در قالب آن حس میکنید، چه فردی، چه جمعی، کاری که کمتر از دست کسی بر می آید و این معجزه در روزگار اندک نمایش های خوب، نمایشی است که اسمش هم این نیست.
بازیگران، این نیستند، کارگردان این نیست، بازی ها، دکور، دیالوگ ها و چه و چه، هیچکدام اسمشان این نیست، تمام آن ها گروهی واحد و یکدست را برای شگفت زده کردن، زبان به ستایش گشودن شما و تشویق حاصل از ایجاد حس خوب بعد از دیدن در شما، به نمایش میگذراند، به هر حال یک سال و دو ماه تمرین، چیزی نیست که هر کسی به آن تن دهد، گزاره ای که جای بسی تبریک به تمامی اعضا و تشویق ایستاده برای آن ها دارد. اثری قابل تحسین، میخکوب کننده و آشنا... بی نهایت آشنا. گویی اینجا دنیای قریب دیگری است و شما در حال دیدن صحنه ای از زندگی خود هستید، تنها تفاوتش این است که اسمش این نیست.
امتیاز من: ۵ از ۵
جناب موسوی کیانی بزرگوار، با عرض سلام و ادب. در اول لازمه تشکر کنم از بیان دیدگاهتون، برای بنده بسیار با ارزشه چرا که اعتقاد دارم مغایرت در نقطه نظرها هم باعث پویایی بحث میشه و هم بنده به نوبه خودم چیزی یاد میگیرم و درس پس میدم.
قسمت اول حرفتان درست است بله، چه بسا گروه های دیگه ای هم وجود داشتن که زمان زیادی گذاشته ولی فقط آب در هاون کوبیدن و نتیجه خوب و مطلوبی هم به مخاطب ارائه نداده اند، اما منظور بنده چیز دیگه ای بود، در جمله قبلم تاکید بر گروه بودن آن ها کردم، به نظرم یک نمایش خوب در اولویت اول قبل از هر چیز باید اعضای اون به اصطلاح «گروه» باشند نه صرفا چند نفر آدم که روی صحنه میان و میرن و دیالوگ میگن و نه خودشون میفهمن که چی میگن نه ما که مخاطب اون ها هستیم. چیزی که در این نمایش حس نمیشد و جدایی بین کاراکترها ها و بازیگرها وجود نداشت، اون ها از تیپ در اومده و هر کدوم نماد یک شخصیت شده بودن، در مرحله بالاتر این روح رو ما بین تمامی اعضا و شیمی اون ها حس میکنیم، بی شک این نتیجه تمرینات منسجم سخت و هر روزه بوده که شاکله و استخوان بندی این نمایش رو ساخته و نه تنها غیر متعارف نیست بلکه نتیجه اون رو در تک تک بازی ها و هماهنگی بین اون ها میبینین.
اما ... دیدن ادامه ›› در مورد پانتومیم، پیشنهاد میکنم باز هم به دیدن این نمایش برین و بار دیگه همون صحنه خسته کننده رو ببینین، اتفاقا به نظر بنده اوج «گروه بودن» ، هماهنگی و عدم گیجی بین بازیگرها رو این صحنه میرسونه، چه چیزی در این صحنه مشهوده؟ تکرار، تکرار، تکرار... یه دور باطل و تسلسلی که تا آخر ادامه داره، برگشتن زمان برای کاراکتر ها و تکرار روزمرگی ای که ما مشاهدش میکنیم، در آخر متنم گفتم انگار ما در حال دیدن صحنه ای از زندگی خودمون هستیم و بله تمام زندگی ما قرار نیست سرگرم کننده باشه، گاهی زندگی برای شما خسته کننده و وارد تسلسل میشه، ذهنیاتتون بهم میریزه و وارد چرخه تکرار میشین.یاد مثالی افتادم، کسی خودش رو میخراشه و شما بهش میگی: نکن! اون هم جواب میده تو متوجه نمیشی، تنها چیزی که برام مونده همینه، اتفاقا من میخوام این درد رو نشون بدم، این آزار و مازوخیسم رو به نمایش بذارم ولو اینکه اذیتت کنه چون هدفم در اینجا همینه. به نظرم نمایش به قصد و هدف خودش که همون تکرار و خسته کننده بودن (در این قسمت) رسیده و اتفاقا میخواد که شما رو خسته کنه تا اینبار جنبه ای از زندگی خودتون رو از دید سوم شخص نظاره کنین، گویی همه چیزم قرار نیست به یک روال باشه. حتی این رو میشه از انتخاب مواردی که برای پانتومیم در نظر گرفته شده فهمید (مثل همون بازی اسم و فامیل که شما هم اشاره کردین و غیرمتعارف بودن کلمات فریاد و طعنه ای هست برای ما مخاطبان) همه چیز در اینجا به شکل یک پانتومیم روزمره نیست ولی فرم آن روزمره هست و محتوای طعنه آمیز و روان پریشانه خودش رو در فرم روزمره و خسته کننده جا داده. جایی که ما فکر میکنیم میتونه پاشنه آشیل نمایش باشه برخلاف انتظار تیر دوشاخه تهمتن پلوانی شده که اسفندیار رویین تن رو از پا درمیاره.
در مورد اسم و فامیل هم گفتنی ها رو شما گفتین و بنده هم اشاره کوچیکی کردم و عرضی نیست و با شما هم عقیده ام.
تا خوب رو چی ببینین و عالی رو چی، هنر در این هست که مخاطب برداشت های متفاوتی داشته باشه و ذهن رو به کنکاش واداره، در اینکه چشمان شما بهتون دروغ میگه و در بطن چیزی که میبینین حرف های بسیاری برای گفتن هست. چیزی که به نظر شخص حقیر از خام بودن چندین و چند گام فاصله داره.
۲۱ آذر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید