خلاصه داستان: آذربایجان استقلال خود را از جماهیر شوروی رسما در 18 اکتبر 1991 اعلام کرد. اما در 20 ژانویه سال قبل از آن بود که جمهوری آذربایجان غرق در خون شد. در آن روز تانکها و نیروی مسلح ارتش شوروی در باکو 170 ناسیونالیست آذری را کشتند. این وقایع تاریخی از نگاه خانواده نریماناوف و به خصوص دو برادر، یکی افسر KGB و کمونیستی به نام نجف و دیگری یکی از افسران پیشین ارتش شوروی که حالا یک انقلابی است به نام مهدی روایت میشود. بین این دو برادر و دیدگاههای متقابل و آرزوهایشان برای آذربایجان، مادرشن خدیجه حضور دارد