"لیرشاه خداوندگار ِسرنگون"
برداشت آزاد از آثار شکسپیر ،ظرفیت های جدیدی از متونی کلاسیک را امکان پذیر میسازد که قادرست با درهم ریختن قواعد ِموجود،مناسباتی را پیش بکشد که برای انسان امروز ، راه گشای موارد ارائه شدنی جدید است تا بتواند حس قوی تری از پدیده های معاصر را داشته باشد ..
نمایش لیرشاه از آن جمله ست که با به تصویر کشیدن ِهمان موقعیت رسمی طبقه ی حاکم از سویی وتقابل ِمردم ، بنحو ضد اقتدار با این سیستم در متن اصلی ، از سویی دیگر ، همسویی ِتوده هارا با دال ِقدرت و منفعت طلبی های ِامروزی را (درقالب گروه ِموزیک وخدمه ی همراه) به نمایش میگذارد..
نفوذ ِاندیشه ی انتقادی در نقد هنر و تاتر ، خوانش های پست مدرنیستی را پیش میکشد که مخاطب را بیش از پیش با رخدادهای جهان معاصر مواجه کند واین از نظر نگارنده عنصر بسیار ضروری و قابل پرداختی در اجراهای ِصحنه ایی ِامروزی ست ..و البته نیازمند سطح ِآشنایی با این مفاهیم برای مخاطبان این دست نمایش ها میباشد .
لیرشاه محمد عاقبتی دراین راستا موفق عمل میکند آنچنان که هم در خوانشی پست مدرن حرکت میکند و هم پساساختاری و این تراژدی را بنحوی پیش میبرد
... دیدن ادامه ››
که در نهایت به نتیجه ی امروزی با بینش امروزی منتهی شود واین بزرگترین حسن نمایش ست ..
لیرشاه ، پادشاهی که مناسباتش با دخترانش مورد طرح ست ، اما در مصداقی عمیق تر او نماینده ی هر دال قدرتی ست که سرانجام دست پرورده هایش ، جای اورا میگیرند گویی این رخدادی اجتناب ناپذیرست و دایره ای که درنهایت قدرت، فقط دست به دست می گردد .. از شخص به افراد و گروه و از گروه و حزب ها به دست های پنهانی ، تسلیحات ، اسلحه و در نهایت ناظر کبیری که تنها شکل عوض میکند ..جهان امروزی، در حیطه ی این قدرتمداری که هر چیزی را که سد راه باشد درهم میکشند ،تعریف میشود
نه جاه طلبی های پیش پا افتاده باقی میماند نه عشق ِاز دست رفته ی بدون اقتدار ... جهان در فروپاشی خداوندگاری ست که حتی بندگانش اورا تنها تا زمان ِنیاز و بهره برداری میخواهند و زمانی که از آن اقتدار خلع میشود ایمان و عشق هم قادر به احیای آن نیست ..انسانی که خود میخواهد "خدا" باشد..
لیرشاه ، در فروپاشی ِروانی نه بدلیل ِطرد و ناسپاسی ِفرزندان ، بلکه در از دست دادن قدرتش ، نمود ِتفکرات فلسفه ی معاصری ست که میل به قدرت را منشاء روابط اجتماعی و در نتیجه سلطه جویی میداند آنچنان که اذعان میدارد میان استفاده از زبان و قدرت، نوعی همبستگی وجود دارد، به گونهای که زبان برای قدرتمندان و صاحبان امتیاز ،جنبهٔ ابزاری دارد و در حفظ و حمایت از پایگاه اجتماعی-سیاسی آنها عمل میکند آنچنان که آخرین دختر در زمان ِلازم قادرنیست ازاین ابزار بهره گیرد و طرد و از دایره ی قدرت دورمیشود، در بخش پایانی با نظریات فیلسوفان ِپساساختاری مواجهیم که قدرت و مناسبات آن را تنها معطوف به طبقه ی بالای جامعه نمی داند ،بلکه شبکه ی گسترده ای ست که تا اعماق جامعه پیش رفته و همه ی افراد را کم و بیش درگیرمیکند(میشل فوکو)چنانچه در آخرین صحنه، دلقک نماینده ی مردم فرودست با دوربین(ناظر کل) تنها باقی مانده ی آن کشکمش ِقدرتطلبانه ست .
حسن معجونی یکی از تاثیرگذارترین بازی های خودرا ارائه میدهد و با دیالوگ و زبان بدن ، منتقل کننده ی این روند فروپاشی ست ..استفاده از موتور سیکلت پیوند جهان نمایش با دنیای ماشینی ِامروز و دوربین ، بعنوان بخش تحت سلطه ی رسانه و ناظری که در هرجا وهمیشه وجود دارد در خدمت ِمعنارسانی ِمورد نظر نویسنده است ..
لیرشاه اگرچه تاکید میشود برای گروه سنی خاصی درنظر گرفته شده و البته جای بسی خوشوقتی ست که نوجوانان ما با روشنگری ِماهیت ِقدرت و مصداق های آن بیشتر آشنا شوند اما برای سایر مخاطبان نیز اثری درخورد تعمق ، توجه و آگاهمندی ست ..
با آرزوی موفقیت برای کارگردان محترم و گروه اجرایی نمایش ؛ از دیدن آن لذت بردم ..
نیلوفرثانی
28 بهمن 95