خلاصه:
هر شب در کوچه پسکوچههای شهر آواز غمگین و سوزناک آقا موشه که عاشق و دلداده خاله موشه است شنیده می شود. خاله موشه بیخبر از اینکه این آواز غمناک در هجر او خوانده میشود، هرشب ستاره ها را می شمرد و به زیبایی ماه خیره می شود.یک روز گربهای به شهر حمله میکند تا موشی شکار کند. آقا موشه با فداکاری خاله موشه را از شهر فراری می دهد. خاله موشه پس از فرار سر از بیابان در میآورد. خاله موشه سفری را آغاز می کند تا هم جایی را پیدا کند که خانهاش شود و بتواند در آن جا به دور از خطر زندگی کند و هم قوی ترین فرد دنیا را پیدا کند تا مراقب او باشد و هرگز نگذارد دوباره خاله موشه تا بترسد و جاناش در خطر بیفتد...