- پدر: هاشم !
- هاشم: جونم آقا جون ؟!...
- یادته سر کوچه عموت اینا یه مغازه "دو نبش" بود ؟
- بغل کفاشیه ؟...
- آره می رفتیم ازش سیب زمینی و گوجه اینا می گرفتیم...
- آره آره... یه سری گلدونای یه شکل هم جلوش می چید...
- آفرین... اونا گلدون نبودن... اونا "آناناس" بودن !... من اینجوری می گفتم که هوس نکنی !... حلالم کن...
- چی چی رو حلال کنم آقا جون ؟!... یه عمر سر کارم گذاشتی !...
- هاشم !... دخترت هرچی ازت خواست براش بخر... اون اصن ممکنه یادش بره، ولی حسرتش به دل تو میمونه !...
تو سالن خندیدم اما چند ساعت بعد با خودم گفتم : من به چی خندیدم و برای چی خندیدم ؟
این فیلم بدترین اثر از محمدحسین مهدویان بود ... برای یک موضوع تلخ و دردآور یک فیلم کمدی ساختن ... باید خندید یا گریه کرد ؟
نه ایده نه داستان نه هیچی ... فقط شیشلیک ... که چی ؟
شانس سیمرغ : ؟!
پی نوشت : پژمان جمشیدی همیشه یک مدل برای بازیگری داره و با همین بازی تکراری همه جا تکرار میشه ... دیروز با دیدن خط فرضی فهمیدم با از اول تا آخر فیلم اخم کردن می تونه نقش جدی هم بازی کنه . (سیمرغ نگیره صلوات)
سال پیش برای درخت گردو نوشتم فکر نمی کردم بدتر از لاتاری بتونه بسازه و ساخت
امسال مجددا سوپرایز شدم یک افتضاح تمام