رپرتوار نمایشنامه خوانی نویسندگان معاصر ایران
خلاصه داستان:
صبح یه روز لعنتی از وقتی شروع می شود که پدر بزرگِ مرز نشین، کله ی سحر، برای رفتن به توالت از کلبه اش بیرون می زند و ناگهان با رشته ای سیم خاردار مواجه می شود که بین کلبه و توالتش کشیده شده. با دیدن تابلویی که روی آن نوشته شده " منطقه مرزی. ورود اکیداً ممنوع" ماجراها شروع شده و زندگی او دگرگون می شود