در انتهای یک جنگ طولانی
مرد نزد او امد
و گفت نمیرید
من شما را دوست دارم
افسوس... جسد ...در حال مرگ بود
دوباره آمد و گفت
آیا قلب من را ترک می کنید ؟
زندگی را ترک می کنید ؟
افسوس...جسد...در حال مرگ بود
بارها و بارها مرد امد
گریان و لرزان با عشق بسیار
... دیدن ادامه ››
و ناتوان در برابر مرگ ...
افسوس...جسد...درحال مرگ بود
هزاران نفر, مرد و جسد را احاطه کردند
همه با هم شفاعت می کردند ما را ترک نکنید
افسوس...جسد...در حال مرگ بود
جسد همه را غمگینانه نگاه می کرد
همه ی ادم های روی زمین را
او کم کم در اغوش مرد اول غرق شد
همه غرق شدیم...
جسد ... ایستاده مرد
پ.ن : خسته نباشید همگی از جان گذاشته بودید بر دل نشست ...
یک تبریک جداگانه هم برای بانو نجاتی عزیز که چنین زیبا نقشی زدید بر صحنه ی تئاتر که فراموش نمی شود