«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال
به سیستم وارد شوید
نوشته یک دوست : فیلم منو به دوران کودکیم برد، نمی دونم چند سالم بود ولی چراغی که برای روشنایی از اون استفاده می شد رو توخونه عمه ام در شمال دیده بودم. تابستونا وقتی ابتدایی بودم شاید کلاس دوم، اونا برق نداشتن وشبها با کلی ذوق و شوق منتظرمی شدم هوا تاریک شه دختر عمه ام چراغها رو روشن کنه و توایوان بذاره، اولش خوب بود ولی بعد پشه ها دورش جمع می شدن، تازه اونوقت بود که سوزش نیششونوحس می کردی، فضای دلنشینی بود مجبور بودیم زود شام بخوریم و کیفش اونجابود که بریم توی پشه بند بخوابیم آی کیف می داد توی سر و کله هم می زدیم. تا امروز آرزوهای کودکی خودمو مرورنکرده بودم، منم دلم می خواست دکترشم ولی وقتی خوب فکرشو می کنم از هرکسی خوشم می اومد خودمو جای اون می ذاشتم معلم دکتر... دوران کودکی خوبی بود با کلی خاطره، مادربزرگای خوب آدمای یه رنگو زحمت کش، شیطنتهای خودم برای کولی گرفتن ازاونا، واسه نخوابیدن بعدازظهرها چقدر کیف می کردیم برای خوردن یه یخ در بهشت تو تابستون، چقدر دلم تنگ شده واسه کودکیم واسه سادگیم واسه مهربونی اون آدما، برای کفش ملی پوشیدن برای بافتن موهام به دست بابا برای ناز کردنام برای مامان برای انتظار کشیدن سر هفته و خرید محصولات مینو، آخه برای ما هفتگی خوراکی می خریدن و تو کیسه می ذاشتن تا پنج شنبه بعد، چرا من تاحالا بچه گیهامو مرور نکرده بودم درس نخوندنامو چقدر زود گذشت چقدرزود بزرگ شدیم جنگ بمباران نرفتن به پناهگاه، کوپنها صفهای طولانی واسه مایحتاج زندگی یادم رفت شهید شدن پسرعمه ام .... چقدر دلتنگ شدم
آرزوهای بهارو موشک دودکرد ولی ما خودمون ارزوهامونودفن کردیم بی دلیل قدر داشته هامون رو ندونستیم چقدر مغرور بودیم کجایی کودکی قایمباشک بازی هفت سنگ ...