در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال امین موسوی ت | درباره گردش «یک روز با صادق هدایت»
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:55:32
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
مازیار نمایش‌نامه‌ای تاریخی در سه پرده، نوشتهٔ صادق هدایت است که برپایهٔ قیام مازیار از جنگل ساری ،علیه خلافت عباسی نوشته شده است. این نمایش‌نامه در ۱۳۱۲ خورشیدی (۱۹۳۳ میلادی) همراه با مقدمه‌ای طولانی از مجتبی مینوی، در تهران منتشر شده است.

نمایشنامهٔ مازیار پس از شکست ایران از سپاه عرب، و در زمان سلطهٔ خلفای عباسی بر ایران رخ می‌دهد. در این زمان هنوز در طبرستان مقاومت‌هایی علیهٔ سلطهٔ عرب‌ها وجود دارد. مازیار پسر ونداد هرمزد در این نمایشنامه سر آن دارد، تا با کمک افشین، معتصم عباسی را در شب آفرینگان به قتل برساند. حسن پسر حسین با شراب نوشاندن به مازیار و مست کردنش، از او دربارهٔ سوءقصد به جان خلیفه اعتراف می‌گیرد و بعد او را به سمت زندان پایتخت روانه می‌کند. در زندان، کیانوش یار نزدیک مازیار میله‌ها را طوری برای او می‎برد که او در شب قبل از مجازاتش امکان فرار پیدا کند. اما قبل از آن مازیار با شهرناز دختر نیمه‌دیوانه‌ای که او را دوست دارد ملاقات می‌کند و شهرناز که به خاطر جلوگیری از افتادن به دست عرب‌ها قبل از ملاقات با مازیار زهر خورده است در آغوش مازیار می‌میرد و مازیار که پس از شهرناز امیدی به ادامهٔ زندگی ندارد از فرار صرف‌نظر می‌کند.

.
.
.

گروه ربعه این نام را برای دهن‌کجی به ادبای سبعه (که به نظر ایشان کهنه‌پرست بودند سبعه یعنی هفت تن) انتخاب کردند(این هفت تن که ... دیدن ادامه ›› در واقع بیشتر از هفت تن بودند، شامل کسانی چون محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، رشید یاسمی، سعید نفیسی و بدیع‌الزمان فروزانفر و محمد قزوینی می‌شدند). گفت‌وگو و دیدارهای گروه ربعه در رستوران‌ها و کافه‌های تهران بود.

بزرگ علوی در خاطرات خود شرح مفصلی از این گروه داده‌است و در بخشی از آن می‌نویسد: «مسعود فرزاد برادر زن سعید نفیسی بود و گاهی برای اینکه خودی نشان بدهد به خانهٔ شوهرخواهرش می‌رفت. هر هفته آن‌جا فاضلان و سردمداران ادب جمع می‌شدند. فرزاد ما را هم همراه خود می‌برد. ما جوجه‌نویسندگانِ تازه-از-تخم-درآمده می‌خواستیم سری توی سرها دربیاوریم. ما چهار نفر بودیم و آن‌ها هفت نفر — آن‌ها را ادبای سبعه می‌نامیدند. شمع مجلس ما صادق هدایت بود. روزی مسعود فرزاد به شوخی گفت: اگر آن‌ها ادبای سبعه هستند، ما هم ادبای ربعه هستیم. گفتم: آخر ربعه که معنی ندارد. گفت: عوضش قافیه دارد، دیگر معنی لازم نیست
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید