در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال آریو راقب کیانی | درباره نمایش افسون معبد سوخته
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:27:54
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پرستشگاه

بار دیگر همکاری نغمه ثمینی و کیومرث مرادی که حاصل آن نمایش"افسون معبد سوخته" است، این سئوال را برای مخاطب اثر ایجاد میکند؛ کدامیک پیشتازی میکند، متن انتزاعی نویسنده یا راوی گری تصاویر کارگردان؟ بعد از چند تجربه مشترک نویسنده و کارگردان (مرگ و شاعر، خواب در فنجان خالی و شکلک ) تبعیت کارگردان از متن های آبستره ثمینی با شخصیت های انتزاعی اش که شاید دست هر کارگردانی را برای خلق اثری مستقل می ببند یا اجرای کیومرث مرادی که راه خود را از نویسنده جدا میکند و به اثر روی صحنه هویت مستقل می بخشد، همچنان جای بحث همیشگی از متن تا اجرا را پر رنگ تر میکند.
نمایشنامه های ثمینی بالذات در زمان سیالیت دارند. عنصر زمان در نمایشنامه "افسون معبد سوخته" با مکان خاصی "معبد" پیوند خورده است ولی آیا حاصل این ترکیب به وحدت آن دو (زمان و مکان) می انجامد؟ جواب را باید در تبعیت تواما مکان و زمان نمایش به موضوع داستان یعنی "نرسیدن" دانست. زمان در نمایش "افسون معبد سوخته" با خاصیت ارتجاعی و ارجاعی خود، داستان را روایت میکند، ولی معبد هم به عنوان مکان نمایش میخواهد تقابل ترتیب رخداد ها را آنگونه که جنس زمان را نه خطی فرض کند و نه یادواره ای، از آن خود کند. زمان نمایش هر چه از آغاز می گذرد ( جائی نداشتن نرینه در معبد ) و به میانه می رسد ( گرفتن سینه ریز زن بوسیله مرد-زن که دراماتورژی کارگردان بوده و در متن کلید معبد بوده است ) و در نهایت پایان بندی نمایش با رقم خوردن سوختن معبد که برداشت زنانه نویسنده از مکان نمایش است به سوختن زن که برداشت مردانه کارگردان تبدیل شده، میخواهد مکان نمایش را دور بزند. گویا زمان ... دیدن ادامه ›› و مکان هم همانند شخصیت های نمایش دچار افسون هم دچار شده اند.
کارکتر زن ( کاهنه ) در پی مالیخولیای مقدس، خود دچار مالیخولیای مقدسی به عنوان عشق میشود. این موضوع در مورد کارکتر دیگر نمایش هم که مرد-زن می باشد و میخواهد به آخرین مرحله رهرویی دست و از چرخه زنجیره زایش رهایی یابد صدق میکند. سودایی که در چرخه اوهام بینی کارکترهایش، مدام به دست به تعویض جایگاه مجنون و جنون و جان می زند. مالیخولیایی که از تمنا و خواهش و اشتیاق برای رسیدن به الوهیت، جادوی کلام مقدس و راز آن را در هر لحظه برای فریفتن معبود زمینی به کار میبندد و بی آنکه بداند پرستشگاه آسمانی را معبد زمینی کرده است و آن چیزی که می ماند چیزی نیست جز عبد کینه و نفرت بودن. گویا درگاه 126 دروازه دوزخ در همان زمین و پشت درهای بسته معبد بنا شده بود. نمایش به وجوه چندگانه مالیخولیا و سودای انسان هایی می پردازد که دیگر بدون آنکه بداند شمن نیستند و به انسان پرستی روی آورده اند. انسان پرستی آنها با غرقه کردن شان در خیال و رویا و سایه بازی که نهایتا منجر به انسان ستیزی شان میشود.
انسان در نمایش "افسون معبد سوخته" منشاء ماهیت پرستش خود را با ساحرگی و جادوگری معبود دیگر با سپردن خود به اشباح و ارواح از انسانیت خود دور میشوند و بنای منطق روابط رئالیستی بین شان و علیت آن را به آزمون معبد آبنوس می سپارند. زن پشت سیمایش تظاهر را پنهان میکند و مرد با صورتک زنی، اعتماد هم کیش بودن زن را جلب می کند و آن نقاب زنانه، علاوه بر زن، مجددا جنسیتی از مرد را پشت آن پنهان کاری ها می فریبد. گوئی رستگاری زمینی در ماراتن فریفتن جلوه می نماید و زایش این هم آغوشی با انتقام، بیشتر از آنکه عشق بازی جلوه نماید به عشق گریزی و عشق ستیزی ابدی و ازلی مبدل میشود، هر چند که حاصل آمیزش مراقبه با نیلوفر آبی فرزند ناخواسته ای ( جوان ) باشد. انسان هایی که لحظه به لحظه در ظاهر حقارت عشق را به جان میخرند و برای آن جان میدهند، ولی نه میتواند حامل عشق شوند و نه حامله عشق چون عاشقی نتوانند.
کیومرث مرادی متن را بیشتر از آنکه روایی مصور کند و نظام ارتباطی واسط را به جوان با بازی مهدی پاکدل محول کند، به بازنمایی دراماتیک متن پرداخته است. رنگ های مو کارکترها سیاه مطلق، سفید مطلق و یا سیاه- سفید و همچنین طراحی لباس کاکترها که به یکدستی لباس شخصیت مرد- زن با زن و تمایز جوان با آنها در این زمینه که مورد استفاده قرار گرفته نشانگر شخصیت ها و یکدستی شان میباشد. آتش عشق در طراحی صحنه کارگردان قالب و غالبی که داشته است را نه از آن خاک میداند و نه از آن باد، بلکه آن به نیلوفرآبی (ایزدبانو آناهیتا، آفرودیت و لاکْشْمی) ساکن در آب راکد می سپارد ( مکتب نیلوفری ) که بین سکوهای مراقبه مرد و زن از هم فاصله انداخته است و میخواهد ترازوی عدل در مرکز صحنه پائین تر از آن سکوها قرار دهد، طوری که مرد و زن رابه تعادل برساند. دیالوگی که در این نمایش موکد بر تلاطم آهسته آب برای بر هم زدن این توازن است؛ " جائی که عدل است، عشق نیست". راهرویی که برای ورود و خروج شخصیت ها نیز در نظر گرفته شده هر چند که به سکوها راهی ندارد، نشان دهنده این است که هر دو رهرو راهشان نه هم می رسد و نه به جائی میرسد و البته شناسه ای میشود برای رسیدن به هاون کوبیدن آرد برنج. شاید کلوچه ای، شاید آموختنی مکتبی، شاید نرسیدن به هیچ.

http://www.armandaily.ir/fa/Main/Page/1290/16/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87-%D8%A2%D8%AE%D8%B1

http://www.armandaily.ir/fa/Main/Detail/165947/%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B9%D8%AF%D9%84-%D8%A7%D8%B3%D8%AA
ممنون آقای کیانی عزیز بخاطر نگاه ریز بین و تحلیل های کم نظیر ومختص خودتون مستفیض نمودین شخص بنده را با نظراتون
بنده سپاس بیکران خود را به شما اهدا میکنم
۱۵ مهر ۱۳۹۵
انسان هایی که لحظه به لحظه در ظاهر حقارت عشق را به جان میخرند و برای آن جان میدهند، ولی نه میتواند حامل عشق شوند و نه حامله عشق چون عاشقی نتوانند...عالی
۰۶ آبان ۱۳۹۵
ممنونم از شما مرضیه عزیز
۰۸ آبان ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید