از هر طرف که در خود مینگرم، تو آغاز میشوی
چشمانمان گرد شده است، روحمان چون لوح سفید، شبمان استثنا سیاه نیست، به دلمان چنگ میزند غم خفته، نه یکبار ... دولا، سه لا، چهار لا ... سازهای زهی ... سازهای کوبه ای ... ما بی هنران که سازهایمان آه است چون نی، به همان سوز و گداز ... دریده شد گلوی نی زنان عشق نواز
آنها ما را روی خط های حامل با خود حمل میکنند، زیر و بممان دستشان است، خط اتصال و اتحاد آنها با غیر همصدایی ما، سر میخوریم میان نت ها و وسعت صدای موسیقیایی همایون که دیوار صوتی آستانه تحمل دل گنجشکی ما را میشکند. صدایت تا ابدیت طنین دارد، رنگ دارد، گریه هایمان را بگو که دیگر فالش نیست. آنها مردان خدایند که پرده های پلک هایمان را با جهش از هر پرده تار و سه تار دریدند و اشکی را بهر ملاقات گزیدند. شتک زدید بر خورشید کسوف گرفته ما ...
کاسه دلی خون شده را در کاسه تار تهمورس میبینم، که به جای پوست بر آن پیله کشیده ام، پروانه ای آزاد شد با اشارت دستان تو بر روی سیم ها. زدید به سیم آخر ناظری ها ... با لغزش هر باره دستان شما بر سیم های زرد و سفید، رنگمان را میبازیم ... به راستی سهراب عزیز " تو هم شراب خودی هم شراب خواره ی خود" . گوشمان را در تنبورت جا گذاشتیم و چشمانمان را که انگشتانت با خود برد، اینقدر آرشه را بر جگر ما نکش، کشیده ایم به خدا ... ضرب قوی تو، شیوه نواختن شیداوار تو حال ما را آسمانی کرد .. من با رخ چون خزان زردم بی تو، تو با رخ چون بهار چونی بی من؟
ما در هر کنج سنتور تو مهیار جان، کز کردیم
... دیدن ادامه ››
و در آینه روبرو چه ها که ندیدم که عمری بر خشت خام لگد میزدیم و هی میزدیم و هی خوردیم از این روزگار ... محکم تر بزن بر آن دف، سرگشتگی های ما کلاف سر درگم آن پوسته دایره وار شده است، دور خود هی مستانه چرخیدم و چرخیدم ... شاید که دیگر نفسم نگیرد در این شب که چون حصار شکنی تو ما را بس است ...
آیین عزیز بینگو بزن، میخواهم دل دیوانه را دیوانه تر کنم ... آن کولی نرفت، منتظر است تا بانوی غزل از خواب بیدار شود، یک تار مویش یادگاری ام، گیسویت را بر باد نده سیمین خانوم ...
همایون و تهمورس عزیز تر از جان، کلید دلمان را به شما سپردیم، مهمان بودید، هستید ... کیف ناکوکمان را کوک کردید. میزانمان دیگر کسری ندارد. چند ضرب شما کافی بود تا فاصله ما با شما برابر شود ... عزت زیاد