بر من ببخشایید، اگر چه خیلی دیر، خیلی دور
ولی احساس می کنم رسیده ام، شاید!
به شما، به ما … به او …
(متن سنگ قبر خسرو شکیبایی )
خدا را شاکرم که این توان را به من داده است که بتوانم خودم را برسانم، به که و به چه اش را خودش مقدر میکند ... 15 اسفند روز درختکاری تقارن عجیبی داشت برایم با کاشتن و شاید برداشتن آن چیزی که قرار است کاشته شود و انتظار برای هرس شدن دارد از چشمان نظاره گر طبیعت دوست شما. هر آنچه که بود گذشت، خیر و شر را سپردیم به دل و سلیقه شما. امیدوارم که اگر رو سفید نشدم، رو سیاهی هم نمانده باشد برایم و اگر شرمنده حضورتان و آن حمایت پر مهرتان به خاطر کاستی و ضعف هایم شده ام، بر من ببخشایید. خوانش نمایشنامه خوانی چرم شیر، پر کاه انجام شد، قطعا یک جاهایی ناخوانا بودیم، یک جاهایی فریاد نارسا بودیم، یک جاهایی کودکانه بودیم، یک جاهایی خواستیم آدم بزرگ باشیم و ... و آخرش آن چیزی که مهم بود، بودن در کنار شما بود.. نمایش است دیگر و آن دنیای ساختگی غیر
... دیدن ادامه ››
واقعی اش و تجسم و ترسیم. حالا که نمایشنامه خوانی است دست و پای بیشتری میزند برای رسیدن به سر مقصد منزول. قصه دیروز ما به سر رسید و رسالت ما که خواندن روایت شوریده حالی یک آدم بخت برگشته بود با تپق زدنهای من سعی میکرد که پر پر زنان به خانه اش برسد. همچنان همه چیز کما فی السابق برایمان از حفظ ارزش تا رعایت اخلاق محفوظ و محترم است. از کرامت انسانی تا جایگاه انسانی. از شاگردی تا استادی. از آموختن تا یادگیری. اگر عمری باقی ماند همچنان قصه میگوییم. شاید حرفی تازه. خدا حفظتان کند.
عزت زیاد