No Comment
نمایش کامنت در زمره تئاتر های داستانی و قصه گو نمی گنجد. محتوای خود را از شرایط حاکم بر اجتماعی میگیرد که انسان هایش در موقعیتی ظالمانه قرار گرفته اند و ادامه کار نمایش در پرداخت فرم هایی مبتنی بر همان محتوا میگذرد. بازسازی مکرر صحنه ها برای هدف قراردادن ذهن تماشاگر و نه احساس او، در راستای بالابردن آگاهی اش نسبت به مقوله خشونت رایج در جامعه شاید مهمترین رسالت این نمایش است. این عدم ارتباط حسی نمایش با مخاطب و روایت تجسم گونه متن با تکنیک فاصله گذاری ( قطع کردن مدام صحنه ها هر چند با ترسیم از زوایای به ظاهر مختلف ) قرار است قوه تعقل تماشاگر را به همراه بازیگران به چالش بکشاند.
این واقع گرایی خیالپردازانه تمام عناصر نمایشی را تحت الشعاع خود قرار میدهد؛ از دکور، نور و چهره پردازی گرفته تا میزانسن و بازیگران را. بازیگران نه میدانند که شخصیت نقش آنها چگونه می اندیشد و نه میتوانند مثل آن باشند. بازیگران در مرحله اتود هستند و خلاقیت های آنها در انتخاب تن صدا ، شیوه بیان ( به عنوان مثال تکرار مونولوگ من حسنم و اون رو نکشتم ) ، ژست های فی البداهه و استفاده از اندام برای حرکت های با معنی و فضا سازی برای یکدیگر صحنه نمایش را تبدیل به کارگاه آموزشی میکند که روانشناسانه سعی میکند تاثیر پذیری جمعیت خارج از مربع صحنه را بر فردیت تک تک بازیگران عیان کند و به مرور زمان خود بازیگر فراتر از ژانر نمایش ( هر چه میخواهد باشد) خود او را دچار ژانر اجتماع اش میکند. بازیگر در انتهای نمایش، خود نقش نمیشود بلکه نقاشی کارگردان از تصویر اجتماع میشود. بازیگر آنقدر ساختارش به خواست کارگردان بهم میریزد و علیل میشود که نمیتواند تشخیص دهد که علت است یا معلول. باید به خاطر نقشش
... دیدن ادامه ››
تنبیه شود یا به خاطر خودش. باید تابو هایش را در ملغمه ای از خاطره گویی ها بشکند و فارغ از داخلی – خارجی های متنی عمل کند. بازی در بازی های پیاپی و در عین حال با رعایت قاعده "رد کامل بازی حسی".
هویت بازیگران به عنوان تنها نشانه نمایشی ملموس در کامنت به مرور زمان دچار از خود باختگی میشود، جنسیت پرسوناژ مهم نیست، موقعیت اجتماعی پرسوناژ مهم نیست، شان مهم نیست و این بی هویتی در طراحی لباس زمانی بارز میشود که رفته رفته تکه ای از شخصیت بازیگران از آنها گرفته میشود و آنها مصرانه ادامه میدهند برای روی صحنه ماندن. ابداعات بازیگران از آنها گرفته میشود و تعاملات آموزشی آنها تبدیل به یک صندلی بازی کودکانه میشود برای گرفتن نوبت دیالوگ و ( ویا بهتر بگوییم مونولوگ ) از یکدیگر. مونولوگی که حدیث نفسی میشود برای بازی انسان های در مقیاس کوچکی از یک اجتماع. آنها تمامیت خویش را در هر عرصه ( صحنه تئاتر ) فریاد میزنند. موضع گیری هایشان دیگر به آرایش صحنه ای کمکی نمیکند و خود نمیداند به آنها به چشم یک شی نگریسته میشود. یک شی بی هویت با وظیفه پرتاب کلمات. آنها دستخوش خودشان میشوند که درونیاتشان قربانی بیرونیاتشان میشود. آنها لحظه به لحظه آشفته تر میشوند و خشمشان از یکدیگر را سانسور نیمکنند. آنها خود خودشان را برای تماشاگر بازنمایی میکند که خشونت فقط مختص به یک جامعه اسید پاش نیست، به یک قتل در سن بلوغ نیافته نیست، به تکدی گری نیست، شاید خشونت و عصبانیت از جا افتادن بازیگر و کنار رفتن او به خواست کارگردان بروز کند. بازیگر سندی میشود از اجتماع خشونت طلبش و هم اوست که با بیان قصه خودش دارد خودش را تمرین میکند و میبایست از مقابله با شخص خودش شروع کند.
نمایش کامنت توانسته است مرز بین نمایش و واقعیت را به مخاطب ارائه دهد و بافت موضوعی خود ( خشونت ) را با سندیت قرار دادن ادعای خود حول استدلال چینی اش به رفتار بازیگر نمایش، مستند نماید. در این نمایش طراحی صحنه با بازیگرانی شکل میگیرد که خود تا انتها شکل نمیگیرند و همین طراحی صحنه هم هر از گاهی باید از خشونت شسته شود و پاک گردد. دراماتورژی این اثر ( نمایشنامه سازی ) خود را از وابستگی به دیالوگ و ایزوله گی عرف نمایشی رهانیده و صراحتا ارجاعات تکان دهنده ای میدهد به اطلاعات واقعی از رخدادهای عینی و روزمره جامعه اش و دچار یک سو نگری ( طرفدار حقوق زن ) نمیگردد. سه بازیگر چشمهایشان را به خاطر تمسخر بر هنجار یک جامعه میبندند، متنبه میشوند، بعد دو بازیگر همین کار را میکنند، باز متنبه میشود و دست آخر یک بازیگر. بازیگران هیچگاه دچار واقع بینی نمیشوند هر چند که به دستور یوسف باپیری میبایست " چشم هاشون را باز کنند". و خدایی میکند یوسف باپیری برای سرکشی بازیگران بنده خدا در یک جامعه چهار پنج نفره.
بهار کاتوزی : شرم آورترین لحظه زندگیت رو برامون بگو ...