" فیرس " درون و ناگهان بی خاصیت میشوم
در سبک شناسی آثار چخوف اصولی ساختاری چندی حاکم اند که معجونی در پیاده سازی آنها در یک مورد موفق عمل کرده و در یک مورد ناموفق. مورد موفق مربوط به پرسناژ بوده که در این خصوص رعایت در امانت حفظ شده و شخصیت ها هویت خود را از چخوف گرفته اند، نه از معجونی( مورد نافی این مطلب در تماشاخانه ایرانشهر بسیار رویت شده است!! )
اما مورد ناموفق این اجرا، فضای صحنه ای نمایش هست. گویی که تماشاگر همچنان باید منتظر " ایوانفی " باشد تا برای لحظه ای چند خودی نشان دهد. سن سفید ، پله هایی که هرگز دیده نمی شود ( و مدام در حال پیمودن هستند ) و کاناپه منجمد وجه تشابه فضای هر دو نمایش است. آیا لازم بود معجونی اقتباس تا این حد تکراری از خود داشته باشد ؟ و چرا از رویت شدن باغ آلبالو هیچ خبری نیست ؟ با این تفاسیر این فضا قابلیت هر اسمی را برای نام گذاری داشت مثل باغ سیب . فضای نمایش با توجه به شیبی که برای آن در نظر گرفته شده نقش کارکردی نمایشنامه و اجرا را همان ابتدا فاش میسازد : " انسان های در حال سقوط " . در این قاب های ساخته شده و به قولی تصویر پردازی شهودی کمترین الهامی از طبیعت به عنوان پس زمینه نشده و فضای تکراری تماشاگر بیگانه با چخوف را خسته میکند. تماشاگر
... دیدن ادامه ››
آشنا با نمایشنامه در انتهای نمایش انتظار شنیدن صدای اره برقی و قطع شدن درختان را دارد. توقعی که با ماهیت نمایشنامه همخوانی کامل دارد و آن ریزش همزمان درختان باغ به همراه سقوط انسان ها.
معجونی توانست در دو ساعت اجرا، انسان های تن پرور و عاقبت نیندیشی را به خوبی نمایش دهد که برایشان نباید هیچ گونه حس ترحمی قائل شویم و این یعنی هماهنگی کامل با تم چخوف و شاید ریتم کند نمایش هم بازگو کننده فرصت هایی باشند که همیشه در گذر زمان هیچ انگاشته میشوند به شرط آنکه دچار بیانیه ابزوردی نشود.
سپاس فراوان به هما روستا که استادانه به نقش مادام رانوسکی جان داد . و صدایی که مرا به کودکی هایم برد در حال تماشای "پرنده کوچک خوشبختی "