در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال آریو راقب کیانی | درباره فیلم مالاریا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:28:36
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
تب و لرز

فیلم مالاریا با اینکه میخواهد از نفس عمیق، عمیق تر نفس بکشد ولی لحظاتی از حیات خود را دچار تنگی نفس میشود. پرویز شهبازی در لحظاتی از فیلم میخواهد بیانیه های اجتماعی خود را نه با تصاویر و صحنه پردازی های تعلیق گونه سینمایی اش، که با گفتگوی مستقیم به گوش تماشاگر برساند. آنجا که خبرنگار از پس پرسشی از حنا او را وادار به پاسخ گویی دیکته شده میکند، آنجا که مامور انتظامی پیام اخلاقی در جهت نخریدن جوجه های رنگی توسط مردم میدهد، آنجا که آذرخش برای دریافت وام از بانک، خود و دنیای هنرمندان را در کفه ترازوی عدالت اجنماعی با بازاری جماعت میسنجد، آنجا که جوانان عصیان کرده و منتقد بر شرایط اجتماعی در مقابل دوربین های روی دست در شادی جمعی مردم برای توافق هسته ای جیغ سرخوشانه ای سر میدهند و پیغام کارگردان صلح طلب را میرسانند. اما آیا این رفتار سرخوشانه در حوالی پارک وی و هم سو با جماعت خوشحال در ترافیک گیر کرده، متجانس با همان شیدایی شخصیت پردازی های حنا و مرتضی و آذرخش در طول فیلم است؟
شخصیت آذرخش بیشتر از آنکه فرعی جلوه میکند، خود میشود مناسبتی خاص که گویا دغدغه اصلی کارگردان میشود. او مشخصا از همان ابتدای فیلم به دلیل عدم داشتن شناسنامه بی هویت تر از بقیه شخصیت ها جلوه میکند. در پردازش شخصیت او مشخص نمیشود که او با دنیای مدرن در ستیز است ( زمزمه ترانه ای در نهی ونفی موبایل و مشخص شدن دزدی اش با دوربین مدار بسته ) و زندگی کولی وار را می پسندد یا خیر؟ او تنها در یک نقطه فیلم از تعادل خارج میشود، جایی که بی خانمان بودن خود را به صورت عیان باید بپذیرد وگرنه در طول فیلم از حس سرخوشانه ای که دارد، خود برزگ بینی و خود مهم انگاری پنهانی را در ویترین رفتاری اش بروز میدهد ... دیدن ادامه ›› و حتی حس خوش بینی افراطی خود را به صورت ایستا تا آخر سر رسیدن قصه خود نگه میدارد. مرتضی هم که انگل بی هویتی را از مرتضی میگیرد ( شناسامه خود را جای میگذارد ) هستی زیستی خود را از حنا میخواهد. میخواهد این بیماری را در زیستی بطالت وار کش دهد. ولی حنا میخواهد شناسامه خود را ( تماس با مادر و بی پاسخ ماندن از طرف او ) هر چند که با تماس تلفنی پدر مهر باطل شد را پیشاپیش بر آن خورده شده میبیند، تا طلوع آفتاب و آخرین لحظه نفس عمیق خود در سد کرج نگه دارد. آیا حنا تنها شخصیت ایستایی است ( ایستا به معنای حفظ و ثبات تمام خلقیات غیر طبیعی ) که نجات ( تحول و پویایی ) را در غرق شدن می یابد و دو شخصیت دیگر ( مرتضی و آذرخش ) پیشتر غرق شده اند؟ مرتضی که برای انتقام غیرتی میخواهد سفر ادیسه وار خود را با غرق همسفر خود به پایان برساند و آذرخش که به جرم آدم ربایی محکوم است و احتمالا معدوم! اینجاست که روایت خطی فیلم به یکباره خط خود را عوض میکند و پایان باز را کنترل شده را چه با بازیگری طبیعی مرگ و چه با بازیگری تصنعی زندگی حنا عرضه میدارد.
به نظر میرسد که انگل مالاریا بین مثلث مرتضی، حنا و آذرخش در حال شیوع و چرخش است. آنها این زندگی انگلی یاغی وار را میخواهند ادامه دهند حتی به قیمت خوابیدن شبی سی هزارتومان در پشت بام کارخانه ای! این زندگی هیپی وار سرکشی و طغیان خود را به جبرهای خانوادگی چنگ میزند و به آزادی های اجتماعی ناخنک.
همچنان دوربین پرویز شهبازی اعتراض میکند و صدایش را از زیر و روی پوست شهر به مخاطب میخواهد برساند. از جیغ کشیدن خدای آسمان های مرحوم طوفان تا خواب گردی پشت بام کارخانه ای و از به تصویر کشیدن زندگی اشتراکی نسلی که به سینما خود بازی شونده راه داده نمیشوند.