در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال آریو راقب کیانی | درباره نمایش ترانه های قدیمی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:18:51
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کدام یک از اپیزود های نمایش را بیشتر پسندیدید ؟
ای کاش امکان انتخاب چند گزینه را می دادین، چون انتخاب یکی خیلی سخته
۲۳ شهریور ۱۳۹۲
نمی دونم چرا از بین تمام اپیزودا فقط نقش آقای رضایی خوشم نیومد. نمی دونم شاید به خاطر اینه که انتظار یه اتفاق فوق العاده رو داشتم که ندیدم.
۰۱ مهر ۱۳۹۲
بوی باران: ممنون که این صحنه را برای ما نیز نگاشتید. ای کاش آن شب آنجا بودم. حسرت دیدن این صحنه به دلم ماند. ای داد بر وضع ما که چشم هنرمندانمان گریان است. خدا را شکر که بزرگان تناور هنر سرزمینمان هستند که بتوان سر بر شانه های ستبرشان گذاشت و غمهای روزگار را گریست.
۰۱ مهر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آخ مصیب ! نمیدونی دلم چقدر معجزه میخواد ... خسته شدم از رفتن و نرسیدن.
و روزگار دوری ، جایی ، شاید برای کسی نوشته باشم
خسته شدم بس که مُردم و زنده نشدم ...
۱۵ شهریور ۱۳۹۲
@ مارال بنی هاشمی : چه افتخاری که حضورت را با نوشتن شعری متقارن بر احوالات این دیالوگ بر دیوار من اعلام داشتی. سپاس بیکران
۱۶ شهریور ۱۳۹۲
درود به همگی ... اینقدر شما خوبید که آدم روش نمیشه بگه برنگشته ، روش نمیشه بگه قرار نیست چیزی بنویسه هنوز ... من فقط مثل همه شما اونشب "حالم چقدر بد بود " ، بود . یه جمله نوشتم و رفتم ... خیلی از همتون ممنونم :)
۱۶ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چقدر حالم خوب نیست، امشب
( خطر لو رفتن داستان )



به برج میلاد میروم، عظمت ارتفاع را چون نمی بینم، نمیفهم، پای رفتنی هم برای فتح ندارم. مشکل من این است که گذشته ها را از یاد نبرده ام و فراموش نکرده ام و فقط در زمان حال حاضر به سر نمیبرم. با خود میگویم : " ما یه قراری داشتیم " ! و به خود امیدواری می دهم که : " میاد، بالاخره میاد" . ولی نمی آید و میروم سمت مترو صادیقه. دوست ندارم سوار واگنی شوم، مسیرها من را به جایی نمیبرند، بی مقصدم. باز یاد تو را مرور میکنم، از این که نیستی بغضم میگیرد و میگویم : " ولی گور پدر ما، دل تو خوش". دنبال جایی میگردم و میخوام برای خودم خلوت کنم، ترک میکنم ایستگاه مترو را و خود را نشسته در کافه نادری می بینم، شیر سفارش میدهم، میلم نمیکشد. کافه هم سوت و کور هست و بر کرختی من می افزاید. " یاد گرفته ام وقتی آدم ها دور یه میز هستند دنیا جای بهتری برای زندگی ... دیدن ادامه ›› هست " . فقط خیال تو دور میز با من نشسته. پس کجایی ؟! " یه غمی تو این هوا هست که آدم دلش میخواد آواز بخونه، عاشق بشه ، نه راستش اینه که آدم دلش میخواد بمیره " .
آنجا را هم با خاطره ای بکر از تو به حال خودش میگذارم و عازم ترمینال شرق میشوم. میخواهم سفر کنم که از یادم بری، سفرم نمیاد. بر نیمکتی منتظرمیمانم تا نوبت حرکت ام فرا رسد. طبع شاعرانه ام گل میکند : " حالا یه چند تا شبیه هایکو گفتم برات اس ام اس میکنم " . آخ گوشی ام را کجا گم کرده ام ! کاش میدانستی چقدر نبودنت مرا می ترساند . میترسم. میترسم! دلم آب میخواهد، آره ارباب دلم آتیش گرفته ، در پارک آب و آتش هستم . چرا هیچ کجا دیگر بنی آدم اعضای یکدیگرنیستند. به کبوتر خانه زل میزنم. " آره کبوتر خانه خیلی خوبه، هم کبوتر داره، هم خونه " . ولی خیلی وقته هیچ کبوتری نامه ای از تو نیاورده و خانه هم بی تو رنگ باخته. بعد از ظهر میشود. یاد روزهایی می افتم که تو کارگردانی میکردی و از من بازی میگرفتی . شاید هم من را به بازی میگرفتی ! در شهرک سینمایی غزالی هستم. گریم میکنم و ماسک میزنم تا خودم نباشم. ولی من خودم هستم. راستی میدانستی که اگه " همه ساسون های دلم را بشکافم، دلم بازم برات تنگ میشه " . شب شده . میروم سمت میدان فردوسی . یه لنگه کفشم گم شده در انبوه نبودن حضورت. "هیچ کسی رو جز تو نداشتم همشهری". چرا هیچ کسی همشهری نیست. چقدر غریبه ام در شهر خودم. " آب میزنم تو رگ ادای مستی را در میاورم " . به سلامتی همه اونهایی که قرار بوده باشن و نیستن !
سحر که بیدار میشوم خود را در امامزاده صالح می یابم . حس غریب نوازی به من دست میدهد. آخرین بار به من گفتی " زیاد رو من حساب میکنی، اشتباهات همین جاست، رو من فقط میشه دیکته نوشت". دستم نه به ضریح امام زاده میرسد و نه به تو . محو میشوی و گم . و در روز روشن، دنیا و روزی دیگر برایم تاریک و گنگ میشود.

آقای رحمانیان، چقدر زیبا حکایت کردی. به راستی که ترانه هایی در گذر زمان هیچ گاه کهنه نمیشوند. همانطور که تصاویری از خیابان ها، پارک ها ، کافه ها و ... که هر روزه روز از کنارشان می گذریم و قاب حک شده اشان را در ذهنمان را به یاد می آوریم و در تنهایی خود زمزمه میکنم. شما چقدر استادانه روایت کردی که هیچ گاه فاصله ها حریف خاطره ها نمیشوند. و فی الواقع فاصله ها همان ترانه های قدیمی تک تک و مختص به خودمان هست که در تنهاییمان آن فاصله ها را به زبان دلمان از بر میخوانم و مرور میکنم. همانگونه که ترانه های قدیمی با گذشت سالها در پس هر بار شنیده شدن تازه اند، خاطرات هر فرد هم بسان یک موسیقی ماندگار میشوند . چه فرق میکند که حوادث نمایش در بهار سال 1390 میگذرد یا زمان دیگر. نمایش شما مولد مفاهیمی بود بر پیکره هر تماشاگر. و چه تلفیق هماهنگی بر پا داشتید بین ترانه های قدیمی و خاطرات شخصی . چند گانگی فضا ها و ارتباط بین آنها اوج هنرمندی شما بود که گوشه ای از خاطره هر کس را بازنمایی میکرد. بازیگران مدام در حال ارتباط با خودشان بودند . همان چیزی که بیانگر کلنجار هر کسی با خودش در خارج از سالن تئاتر هست. طراحی صحنه فارغ ازهر گونه شلوغ کاری اضافی و استفاده از آکسسور های نمادین، مفهوم نمایشنامه شما را به طور کامل میرساند که همان خلاصه و ساده بودن تصویر سازی ذهنی ما در مرور هر خاطره ای است .
خاطراتی که برایمان اسم مکان باقیمانده است و خیلی بیشتر توصیف آن زمان. گواه موفقیت شما در انتخاب موسیقی هم، چشمان خیس تماشاگران و همخوانی آنها با ترانه های انتخاب شده میباشد. شما در ارائه مفاهیم و پیام های مورد نظرتان موفق عمل کردید. ادای دین شما به بیژن ترقی، روح الله خالقی، همایون خرم و ... و همین طور گذرگاه تاریخی خاطراتمان ستودنی بود.
کاش ترانه های بخش شده در این اجرا با صدا علی زند وکلیلی و تک نوازی سامان احتشامی عرضه میگردید، میبایست خاطرات هر لحظه آن شب هم ماندگار شود.


به هزاران شادی نفروشم، غم پنهان تو را
به پهنای صورتم خیسه آریو.
از منتظر موندن دل خوشی ندارم..منتظر موندن برای دیدن این نمایش می‌ارزد اما..
سپاسم ازت دوست.
۱۵ شهریور ۱۳۹۲
بسیار عالی!

خیلی خیلی خیلی بهتر از اجرایی که من دیدم. اجرایی که هیچ دوسش نداشتم. نوشته شما اما حال دیگری داشت.

سپاس :)
۲۴ شهریور ۱۳۹۲
مرسی مرسی مرسی
۳۰ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید