در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال آریو راقب کیانی | درباره نمایش سیندرلا
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:39:05
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
گفت وگو با «جلال تهرانی»، نویسنده و کارگردان نمایش "سیندرلا"



جلال تهرانی : یکی از مهارت ها این است که در مواجهه با تئاتر به دنبال لایه های پنهان نگردی. تئاتر تفسیر و تحلیل نمی کند، نشان می دهد. همان که می بینی، همان است که هست. وقتی راجع به عمق صحبت می کنیم، کارمان سخت می شود. تئاتر اتفاقا در زمره مقولاتی است که اگر آدم ها بیشتر از آنچه دریافت می کنند، از خودشان توقع نداشته باشند، راضی بیرون می روند. مشکل از جایی شروع می شود که تماشاگر تئاتر را رسانه می بیند و فکر می کند همه داده ها را دریافت نکرده است. یا اطلاعاتی در لایه هایی پنهان مانده اند. اگر یک کارگردان به قصد اعلام عقاید خودش به دیگران، تئاتری کار کند، عمر خودش را تلف کرده است. مخاطب هم به تئاتر نمی آید که از نظرات من درباره جهان یا جامعه بهره مند شود.
آنچه ما در ایران به عنوان نمادگرایی می شناسیم با سمبولیسمی که در نیمه اول قرن بیستم به عنوان یک مکتب تئاتری مطرح شد زمین تا آسمان فرق دارد. ... دیدن ادامه ›› آن مکتب مثل مکاتب معاصرش، از فروید و از مدرنیته برخاسته بود. اینجا از اول پر از نماد و استعاره و کنایه و مجاز بوده است. نمادگرایی در اینجا یعنی حرفی را که نمی توانی صریح بزنی در لفافه یی از نماد و کنایه بپیچی. این کاری است که من هرگز نکرده ام. ما در آثار نویسنده هایی مثل غلامحسین ساعدی، برخی از آثار بیضایی و دیگران، اوج این گونه نمادگرایی را تجربه کرده ایم. دوره یی بود که نویسنده ها چون حس می کردند نمی توانند حرف شان را صریح بزنند به نماد پناه می بردند. الان سال هاست، دست کم نمایشنامه نویسان خوبی که من می شناسم، این طور نمی نویسند. حرف شان را صریح می زنند. در لفافه نقد کردن یعنی چه؟ یعنی مردم بفهمند بقیه نفهمند؟ بقیه کی هستند؟ چینی هستند؟ برای تئاتر هر کسی که بلیت می دهد و روی صندلی می نشیند مردم است. مخاطب تئاتر همه هستند. هر که به قدر هوش و توانش، هر که به تناسب شغل و موقعیتش، می تواند از تئاتر به نفع خودش و جامعه اش بهره ببرد. خودش را قوی تر کند. جامعه اش را به جای بهتری تبدیل کند. برای خودش، برای فرزندان خودش.
گلاب آدینه روی صحنه سرهنگ نیست. بلکه شما را، من را، خودش را به سمت سرهنگ متن رهنمون می شود. ممکن است هر کس سرهنگ خودش را ببیند. این اصلامهم نیست. مهم این است که میان سرهنگ و سروان شما، همان مناسبت هایی شکل بگیرد که میان سرهنگ و سروان من شکل می گیرد. از این منظر: میزانسن به مناسبت های میان موضوعات اهمیت می دهد، نه به تغییرات وضعی، انتقالی، نه به تنوع حرکات.
خب چه اشکالی دارد که هرکس بتواند مجموعه عناصر مربوط به تاویل خودش را در یک اثر پیدا کند؟

http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2817108
چقدر خوب بود..

هر که به تناسب شغل و موقعیتش، می تواند از تئاتر به نفع خودش و جامعه اش بهره ببرد. خودش را قوی تر کند. جامعه اش را به جای بهتری تبدیل کند. برای خودش، برای فرزندان خودش.
۰۱ مهر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
... و مارال بنی هاشمی در جایی در خصوص این نمایش اینطور نوشته بود :


(بی خطر ِ بی خطر مانند کبریتی خسته از نَم و آتش )



درود ... میشود ساعتها و سطرها در مورد "سیندرلا" و دیگر کارهای جلال تهرانی عزیز ، نشست و نوشت . برداشت های مختلف و مفاهیمی در پس پرده ؛ ... دیدن ادامه ›› همانطور که منتقدان و تماشاگران در سایت های مختلف نوشتند و زین پس تکرار مکررات خواهد بود . تنها نکته ای که به نظرم در نقدها کمتر به آن اشاره شده مسئله ی " کلیت گرایی " در کارهای تهرانی ( نفرتی تی ، تک سلولی ها ، مخزن ، هی مرد گنده گریه نکن ) و دلایل اینهمه اختلاف در تعابیر و نقدها است .
در خصوص ادراک بشر ، اصلی وجود دارد به نام " گشتالت " و مکتبی به همین نام ؛ که بیان میدارد ما دنیا و پیرامون خود را در کل‌های معنی‌دار تجربه می‌کنیم و محرک‌های جداگانه را نمی‌بینیم وکل ، چیزی فراتر از تمام اجزاء، ساختارها، کارکرد و عملکردهای آن است ؛ و من فکر میکنم جلال تهرانی بیش از هر کسی در عرصه نمایش به این اصل پرداخته و از آن تأثیر گرفته است . اصل گشتالت با تاکید بر درک کلیتهای معنی دار از سوی فرد ، به اهمیت تاثیرات ابعاد فرمی محیط (دکور و نور ) در ایجاد تصویر ذهنی میپردازد و در پی آن بیان میدارد که افراد به صورت ناخالص و کلی محیط های فیزیکی را به خاطر می سپارند. بنابراین وقتی کسی می نشیند اثری از تهرانی را به اجزای آن تفکیک میکند ، آن زمان است که می گوید " کار سنگین یا پیچیده بود " . وقتی ساعتی بعد از نمایش می خواهید داستان را برای دوستانتان نقل کنید و یا ماجرا را در ذهنتان مرور کنید گاها در تقدم و تأخر اتفاقات و یا حتی شخصیت ها دچار اشتباه می شوید ( مانند بعضی از دوستان که تیمسار را با گروهبان یا سروان در همین نمایش اشتباه گرفته و یا دچار تردید شده بودند و یا کسانی که در نقل داستان نوشته بودند آخر ما نفهمیدیم چه کسی ژنرال را کُشت و یا حتی عده ای نوشته اند آیا اصلا ژنرال کشته شده ؟ و ...) .
حضور نگرش گشتالت در آثار مختلف تهرانی و ماهیت ادراکی آن از یک سو و در مرکز قرار دادن انسان در شناخت ، ارزیابی و نتیجه گیری هر فرآیندِ داستانی ، از سوی دیگر ، عامل اصلی این تردید ها و بلاتکلیفی هایی ست که برخی از آن یاد کرده اند.
از دید من جلال تهرانی همچون یک روانشناس گشتالت ، آثارش را می نویسد و کارگردانی می کند ، به همین خاطر آنچه بعد از دیدن نمایشِ او در ذهن می ماند یک کلیت است که بنا به ادراک هر فرد میتواند از تماشاگری به تماشاگر دیگر متفاوت و در عین حال صحیح باشد.
در خصوص نمایش سیندرلا باید بگویم من این کار را دوست داشتم و آن را ارزشمند میدانم . ولی کش دار شدن بعضی صحنه ها و مکث های طولانی در کار (که سعی شده بود با اصوات، پُر و صحنه سازی شود ) گاها حوصله ام را سر می برد . ضمن اینکه خانم طباطبایی به نظرم اصلا انتخاب مناسبی برای نقش سیندرلا نبودند . این اثر یک نمایشنامه خوانی متحرک است به عبارتی بیش از آنکه به بازی بازیگران نیازمند باشد به نحوه دیالوگ گویی آنها تاکید داشت که خانم طباطبایی در این خصوص ضعیف ظاهر شدند .
با سپاس
این نظریه ی گشتالت که گفتید خیلی جالب بود. می تونه در فهم نمایش خیلی کمک کنه. می شه بیش تر در موردش توضیح بدید؟
۳۱ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رستگاری در ساعت 12 شب

( خطر لو رفتن داستان )





به نظر من "سیندرلا" جلال تهرانی با سیندرلا که می شناسیم تفاوت های بسیار عمده ای دارد. یتیم نیست و در عین حال از خانواده ای اشرافی هست، ... دیدن ادامه ›› سبک زندگی بورژوازی توام با خرافه پرستی دارد و توهم توطئه را در پیرامون خود احساس میکند. به فال اعتقاد دارد و ناراحتی معشوقه اش را به تمسخر میگیرد از اینکه او را در فال خودش نیافته است. برای پیدایش هر هفت شبانه روز اش نامی میگذارند که بنیان آنها بر اساس شایعه ای هایی با تم فلسفه گری های پوچ و بیشتر آمیخته به سفسطه گرایی است. قانون هایی که هیچگاه اثبات پذیر نیستند شعار روز میگردند. همیشه یک پایش لنگ میزند و ردش در کشوی هر کسی جا مانده و گویی دستش از پیش برای همه رو شده است و از منظری سهل الوصول مینماید. در جایی گفته میشود" وقتی همه کفش های سیندرلا رو دارند یعنی هیچی از اونو ندارن " . این جمله شاید اشاره ای دارد به دست نیافتنی ترین چیز های با ارزش جامعه که شاید با دسترس عموم قرار گفتن به راحتی بی ارزش میشوند. گاهی در نقش دریزلا و آناستازیا میرود به طوری بد طینت میشود و حسادت میکند. در خلوت خود گریه هایی میکند که رقت انگیز است، بی ادبانه و گاهی غیر محترمانه و از روی غرور رفتار میکند. در جایی میگوید که " من از خنده ها خوشم نمیاد چون بوی خمیر دندان میدهد " ، و در طول نمایش تماشاگر به کرات با خنده های هیستیریک اش مواجه میشود.

نمایش در زمانی به سر میبرد که از موقعیت گفتار و زبان و روابط بین شخصیت ها میتوان به حال حاضر و زمان کنونی رجوع کرد، صحبت از ارزش واحد پولی یورو میشود که پول رایج فضای نمایش نیست، و حتی صدایی دزدگیرماشینی شنیده میشود در عین حالی که صدای عبورو مرور کالسه ها نیز به عنوان صدای پیش زمینه پخش میگردد.

سیندرلا روایت گر مردمانی است کنش گر که قدرت در بین آنها سلسله مراتبی تقسیم شده است. همه در جامعه سیندرلا به راحتی به هم به اتهام میزنند ، به قول سرهنگ بی مدرک ، بی صلاحیت و همراه با بی آگاهی . مردمان این سرزمین در عجایب سرزمین آلیس به سر میبرند. سال هاست که با شایعات زندگی میکنند تا جائیکه آن شایعه به خودشان آسیب نرساند و به روایت خودشان آن شایعه بهشان تجاوز نکند. در آن سرزمین تنها واقعیتی که باور میشود شایعه است . آیا ژنرال به راستی به قتل رسیده است ؟ قشر متفکر و راس نشین آن جامعه باز بودن پرونده ای را تاب نمی آورند، نتیجه گیری های مغلطه گرایانه خودشان را دارند، آنها حتی گاهی دوستان عزیزشان را در پیشگاه دوستان مجازی اشان اعدام میکنند. در این نمایش رویداد ها به همان اندازه که غیر منتظره جلوه می نمایند، گره گشایی آنها نیز به همان اندازه سطحی به نظر میرسد. افراد بر سر دسیسه های احماقانه بحث های جدی راه می اندازند.

در این نمایش به دو شخصیت غائب در رمان مرزعه حیوانات اشاره میشود. فیل که نماد جمهوری خواهی است و قدرت بینایی ضعیف فیل را میتوان با عینکی بودن تیمسار و ضعف بینایی اش مرتبط دانست و به نحوی همسان پنداری کرد. تیمسار که شخصیت بحرانی تری نسبت به بقیه شخصیت ها دارد، نسبت به اعدام احتمالی سروان واکنش های احساسی تری از خود نشان میدهد. شخصیت دیگر خرس است که بر خلاف فیل بوی غذا را حتی در سه متری از زیر زمین نیز احساس میکند. جالب است که نقطه ضعف تیمسار وسعت دید اش میباشد که سه متر است ! و حتی در موقعیتی قرار میگیرد که با توصیه سرهنگ قرار نیست که با آن عینک کلا چیزی را ببیند. خرس شخصیت حیوانی دیگر نمایش تیر خورده است ولی نمرده است و ترس از زنده بودنش برای شخصیت ها آزار دهنده است وکارکترها مدام در هیاهوی انتقام این حیوان به سر میبرند. خرس شاید با گلوله تفنگی که سروان قول آن را به سیندرلا داده بود تیر خورده است . آیا خرس نمادی از ژنرال است ؟

هیچ کس در این داستان به یقین چیزی را نمیداند حتی سرهنگ و در عین حال همه خود را دانای کل میدانند. چه جمله نغزی از سرهنگ بیان میشود : " وقتی همه یک چیز را میدانند یعنی اون چیز فراموش شده، شایعه یعنی این " . سرهنگ بیشتر از بقیه متد دارد. سرهنگ پست نظامی بالاتری نسبت به تیمسار ندارد ولی سعی اش بر این است که بر همه رویداد ها اشراف و تسلط داشته باشد. در جایی مطرح میکند : " ما سوال میکنیم ، چون ناراحتیم " شاید این جمله در ادامه و تکمیل جمله " من می اندیشم ، پس هستم " میباشد. خاطراتی از قوم ماتائو برایمان نقل میکند که نابسامانی های رفتاری دارند و مشابه هنجارهای آن قوم را در نمایش رویت میکنیم. آیا ما یدک کش خصوصیات قوم ها هستیم ؟ سرهنگ مدام با تسبیح هایی بازی میکند که ریسمانشان پیاپی از هم شکافته میشود به غیر از یک تسبیح که همان میشود پا بند سیندرلا. او جمله خودش را نقض میکند : "اونها بازی رو از خودش بردند" . سرهنگ بازی را میخواهد تمام کند حتی به حکم از دست دادن سیندرلا.

سیندرلا در این نمایش زنی منحصر به فرد نیست. به راحتی میتوان با توسل به قدرت یک سیندرلا کمرنگ را با یک سنیدرلا پر رنگ طاق زد. به طوری که زن گروهبان هم سیندرلایی ثانی معرفی میشود که با خیانت به همسرش، ساعات شب را با ژنرال میگذراند. باور پذیری خیانت در این نمایش مفهومی کلیشه ای پیدا میکند و به استهزا گرفته میشود.



نمایشانه و کارگردانی در این نمایش حاکمیت بیشتری دارند بر بازیگری. بازیگران محدود به حرکت در ریلی در مسیری از پیش تعیین شده هستند. راه رفتن شخصیت ها به بند بازی شبیه است، طوری که بیم سقوط را احساس میکنند. موسیقی پیانو به جا و با ملودی ترانه های لئونارد کوهن به پویایی فضا کمک شایانی کرده است.
نخواندم! (بدلیل خطر مورد اشاره). بعدا خواهم خواند.
۱۰ شهریور ۱۳۹۲
مرسی از نظر لطفت امید جان ... واقعا این نمایش ذهن آدم را درگیر خودش می کنه .خوشحالم که از این نوشته لذت بردید . موفق باشید
۲۲ شهریور ۱۳۹۲
کامل و واضح بود؛متن شما با استفاده از دیالوگ‌ها خیلی از سوالهام رو جواب داد
۲۴ شهریور ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید