گیسویت تعزیتی از رویا
ابتدا به ساکن قرار بود اسم نمایش " رستاخیز قریب" باشد. شاید هویت اثر اینگونه با مشخص کردن اسم قهرمان داستان به سرعت مشخص میگردید. در صورتیکه در لحظات آغازین نیمه اول اجرا نمایش، قریب با دیالوگی که به سید اسد میگوید که در کابوس اش " جماعت شهر سیاه پوشیده بودند و تشییع جنازه میکردند"، ذهن تماشاگر را معطوف به محوریت کارکتر خود میکند. تئاترتعبیر یک رویا، تئاتری است ایرانی با بر گرفتن از تم تعزیه. تمام کارها به نحوی قابل پیش بینی جلوه میکند. تقابل بین خیر و شر خواستگاه کنشگر نمایش است. تماشاگر در حال دیدن تئاتری است که شاید داستان برایش لو رفته باشد ولی مشتاقانه آن را دنبال میکند و در آرامش حسی دنبال نتیجه ای متناسب با معیارهای عقلی خویش است. حل دسیسه چینی های اجرا در نیمه دوم نمایش شتاب میگیرد و از حالت ایستا نیمه اول به حالت پویا
... دیدن ادامه ››
تبدیل میگردد. گره گشایی موانع که شاید بر پایه سو تقاهم نیز باشند سریع است و با توفیق روبرو میشود. تعامل بین بازیگران و تماشاچیان زمانی به اوج میرسد که دو گزمه چی تماشاگر را وادار به فرستادن صلوات میکند. معماری سالن قشقایی برای اولین بار نمودی به خود میگیرد که گویای تکیه دولت است و دارای یک صحن مرکزی است.
ماهیت دراماتیک تعزیه این نمایش، چاشنی های طنز نیز دارد. ولی از زمانی که قریب عزیز خان میشود ( در واقع مباشرش ) تئاتر مسیر حماسی بودن خود که همان رسالت اش است را می یابد. لایه های زیرین نمایش که با استفاده از قصه گویی های قدیمی همراه است فارغ از انتقال پیام های عشقی، حماسی و مذهبی است و آن آمیختگی توطئه های کارکتر ها و همسان سازی ذاتی آنها با مسائل سیاسی آن زمان است :
جائیکه که میرزا خان میخواهد نقش حر را بازی کند / جائیکه قرار است اجرای تعزیه خوانی با موضوع و نسخه خروج مختار باشد و سپس تبدیل به شمر خوانی میگردد / جائیکه رجلان سیاسی از مرکز برای تماشای این تعزیه خوانی در تکیه دولت ثانی حضور بهم میرسانند / جائیکه که هم پری که حبس پستو خانه ذبیح است و هم قلندر که جیره بگیر خان، یتیمان مشروطه هستند/ جائیکه گزمه چی ها صرفا به پیروی لایعقلانه و بی چون از خان میکنند / جایئکه که میرزا خان قرار است به مجلس مشروطه راه پیدا کند و وامدار ناموس و رتق و فتق خلق الله ...
موسیقی زور خانه ای و تلفیقی نمایش تابع و مکمل احوالات اجرا میباشد. نور پردازی موضعی بر قوت کار می افزاید. به شخصه اعتقاد دارم استفاده از شمع در تک صحنه هایی نیز میتوانست بر طبیعی بودن کار و رو در رو قراردادن تماشاگر با واقعیت و درگیری وی با ماجرا بیفزاید.
حکایت نمایش داستان قریب است. قریبی که دلزده از شرایط زندگی و پدرش بوده است. قریبی که هر جا برود با خودش غریبه است حتی پیش خودش. نمیداند تقاص چی را پس میدهد. عشق او را وسط نگه داشته است. عشق زمینی شاید. عزیز( برادر خوانده ) به نحوی با رفتارهای سید اسد با او حسادت میکند و زمانی آن را بروز میکند که حکایت دست سید اسد را میگوید که چرا توسری اش مال اوست و نوازش است مال قریب و خود به سوال ذهنی اش جواب میدهد : نوازشش میکند چون قریب غریبه است . قریب و عزیز دلدادگانی دارند ، حشمت و عفت. که همراه میشود با دیالوگ هایی که در مصاف برادران در فضاهای مختلف داستان طنازی میکنند :
- من بریزم تو دایره و تو یه قل دو قل بازی کنی
- لعنت به اون کسی که تخم لق همشیره رو انداخت تو دهان مردا
- شما خیالات نداری زن بستونی ؟!
- تو راه مسجد با ضعیفه جماعت خلوت میکنی ؟!
- برادارن جنگ کنند و ابلهان باور
- خوردم، زیاد هم خوردم از هر کس و ناکسی
- سلام عزیزم / سلام قریبم
خان نمایش هیچگاه با کینه اش مقابل سید اسد و خاندانش کنار نمی آید. هدف اش ایجاد نزدیکی بیشتر با دشمنانش است و با هر ترفندی میخواهد جایگاه خود را پیش سید اسد باز کند . در انتها با ایجاد شری که دامن قریب را میگیرد او را وادار به شمر بودن میکند و قصد دارد انتقام خود را از این خانواده به کل بگیرد . شمری که شهری در پایان نمایش برای او تشییع جنازه میکند. قابیل، هابیل را نمیکشد . رویایی که تعبیر میشود. بازی مصطفی ساسانی در نقش قلندر بسیار توانمندانه و ستودنی است.
در پایان تنها میتوان بگویم که بسیار یاد این ترانه کردم : "مرز در عقل و جنون باریک است ...