در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال بهرنگ | درباره نمایش هفت پرده
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:53:55
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایش هفت پرده؛ هفت پرده از نمایشنامه های اکبر رادی

هرچه در بین عنوان نمایشنامه های اکبر رادی جستجو کنیم، نمایشنامه ای با عنوان هفت پرده نمی یابیم. هفت پرده آنطور که خود میکائیل شهرستانی -کارگردان این نمایش- می گوید، روایتی است بر آثار، زندگی و فعالیت های فرهنگی اکبر رادی نمایشنامه نویس بزرگ معاصر ایران. این نمایش اثری مستندگونه است که تنها شامل هفت تابلو مجزا و متفاوت از هفت پرده از نمایشنامه های اکبر رادی خواهد بود که در خلال تغییر هر پرده، میکاییل شهرستانی به عنوان نویسنده این اثر از لابه لای نامه‌ها، شناخت نامه نویسنده و مصاحبه با حمیده عنقا همسر و فرزندش، از تولد هنری وی در سن ۲۲ سالگی با کتاب روزنه آبی تا لحظه مرگ او به بررسی فراز و فرودهای زندگی و شرایط اجتماعی و فرهنگی دوران او خواهد پرداخت. برای سخن راندن بیشتر درباره این نمایش که شهرستانی آن را ادای دین خود به اکبر رادی می داند، باید منتظر شروع دوره اجرایش از روز دوشنبه 21 مهرماه 1393 ماند و آنچه در ادامه می آید خلاصه ای است بر هفت نمایشنامه ای که قرار است قسمت هایی از آنها در این نمایش اجرا گردد (برگرفته از نوشتارهای بهناز بوذری، نیما جهانبین، مریم فرحناکیان و سمیه رجبی):

1- روزنه آبی(1341)
شخصیت محوری این نمایشنامه، پیل آقا که تاجر ماهی است با افکار کهنه‌اش خانواده‌اش‌ را در تنگنای روحی قرار داده. در پرده ... دیدن ادامه ›› اول انوش فومنی، همسایه شان، به خواستگاری افشان، دختر پیل آقا آمده و خانمی، همسر پیل آقا هم استقبال می کند از این خواستگاری. پیل آقا با همه ی حسابگری هایش از اقتدار لازم بی بهره است؛ و دیگر نمی تواند افشان را قانع کند که با پیرمردی به نام ضیابری، که پدر همایون است، ازدواج کند. در ابتدای پرده ی دوم نمایشنامه، ضیابری مرده است و همایون هم قصد دارد به هرزه ویل، شهرک لوکسی که مهندسین پیمانکار فرانسوی، در دامنه کوه های منجیل بنا کرده اند برود. خود همایون هم تحت تأثیر صحبت ها و افکار روشنفکرانه ی انوش بوده و با او دوستی داشته است. در پرده سوم، زمانی که پیل آقا خانه را به قصد دهن‌کجی به عشق افشان و انوش ترک می کند، پسرش احسان که به تهران رفته بوده پس از سه سال، برای فراهم کردن مقدمات مالی سفرش به آلمان به خانه بر می گردد در حالی که هیچ احساس علاقه ای به پدر ندارد. و در پایان، وقتی که پیل آقا از پیربازار برمی گردد و در می زند، نه افشان حاضر است در را به روی پدر باز کند و نه احسان. بالاخره، خانمی به سوی در می رود تا در را به روی همسر باز کند.

2- مرگ در پاییز (1349)
در این نمایشنامه سه پرده ای، با شخصیت مشدی آشنا می شویم که پیرمردی ست شکسته و خمیده که در روستایی همراه با همسرش گل حانوم، دخترش ملوک که شوهرش میرزاجان با او سازگاری ندارد و به او خیانت می کند، زندگی می کند. پسرش، کاس آقا، که تنها کمک حال و یاور او بوده، برای نرفتن اجباری به رودبار گریخته است و مشدی از دوری او رنج می برد و اسبی را از دلالی به نام نقره می خرد؛ صرفاً به دلیل آنکه چشم های اسب شبیه چشم های پسرش است. مشکلات دخترش با میرزاجان و مریضی اسبش که منجر به مرگش می شود، از یک طرف و دوری کاس آقا و نگرانی و بی خبری از او چنان عرصه را برایش تنگ کرده است که نیمه شب در میان مه غلیظ کوله اش را به دوش می گیرد و با پایی لنگان به رودبار به دنبال کاس آقا می رود. هیچ کس نمی تواند او را از این سفر منصرف کند. مشدی که در میان راه زیر برف و باران و وطوفان ازپا می افتد، به کمک راننده ای به خانه بازگردانده می شود و در نهایت در حسرت دیدار کاس آقا در خانه جان می سپارد.

3- لبخند باشکوه آقای گیل(1352)
این نمایشنامه ی سه پرده ای، با همسویی تکنیک و محتوا، یک بررسی روان شناختی از خانواده ای است که سه دوره ی مختلف زندگی را طی کرده است، امّا همچنان با همان مشکلات روانی ریشه دار خود درگیر است. علی قلی خان گیل به زودی خواهد مُرد. همسرش، گیلانتاج، سالهاست که دچار اختلالات روانی است و محکوم است که کنج خانه محبوس باشد؛ زیرا فروغ الزمان، دختر بزرگ خانواده، که فارغ التحصیل هاروارد و استاد کرسی روان شناسی دانشگاه است، چنین تصمیمی برای مادر گرفته است. هر سه پرده در سرسرای خانه ی پدری می گذرد. ماجرا از آنجا آغاز می شود که فخر ایران، دختر دوم خانواده، که پزشک است، به اتفاق دکتر تجدد، همسرش، پس از پیغام فروغ الزمان، آمده اند تا پدرشان را که به سرطان حادّ مبتلا شده است، معاینه کنند. در این خانه، مهرانگیز، دختر کوچک خانواده، ساکن است که به نقاشی مشغول است و نیز جمشید، پسر کوچک هم که دکترای فلسفه از سوربن دارد، یا پیانو می نوازد یا کتاب می خواند. داود، پسر بزرگتر، هم که اهل شکار و قمار و مشروب است، تقریباً در این خانه زندگی می کند. در ادامه مسأله ی ارثیه پدر که در بیمارستان است مطرح می شود و مشخص می گردد که آقای گیل، پیش از این همه ی روستای گیلده را به زارعان بخشیده، تا در سه گوشه ی آرامگاهش، یک مسجد و یک مدرسه و یک درمانگاه بسازند. و در نتیجه، همه زخم خورده و پریشان، اعمالی از خودشان بروز می دهند و حرف هایی می زنند که به تعبیر فروغ عقده های درونی شان است. جمشید مدرک دکتری خود را در توالت می ریزد و داود هم که نظر سوء به طوطی داشت، در حالتی هیستریک، به او تعرض کرده و بعد خودکشی می کند.

4- منجی در صبح نمناک (1368)
این نمایشنامه درباره محمود شایگان، درام نویس مهشور، فارغ التحصیل علوم اجتماعی است که از پدری گیلانی و مادری ترک است، گویی که این شخصیت خود اکبر رادی است. صحنه، دفترِ محمود شایگان، نمایشنامه نویس مشهور است که درحال نگارش بیستمین نمایشنامه اش، "منجی در صبح نمناک" است. به همین بهانه، در پرده نخست استیانا مجد، خبرنگار روزنامه ی آرمان، برای مصاحبه با او، می آید. در ادامه، طلایی، مدیر اداره ی نگارش فرهنگ و هنر، به همراه قوانلو، مدیر یک ماهنامه، که دوستی دیرینه با شایگان دارند و همچنین منتقدی به نام فلسفی، می آیند و غوغایی از تمجید و تکریم و صمیمیت به راه می اندازند. در پرده دوم روی جمله ای از همان مصاحبه بحث می شود که سانسور شود. طلایی، دوست گرمابه و گلستان، هم ظاهراً از ترس، هیچ کمکی به شایگان نمی کند. و همین موجب کدورت دو دوست می شود. پرده ی سوم (شب آهسته می دمد)، بخش هایی از کتاب شایگان هم به گفته ی مدیر انتشارات، باید سانسور شود. پرده ی چهارم (بگو، مهربان، بگو)، صحبت های حشمتی و شایگان، سراسر جهت گیری سیاسی دارد و مخالفت و مبارزه. فلسفی هم در نقدهایش، شهرت شایگان را زیر سؤال می برد. پرده ی پنجم (یک ترانه پاییزی)، طلایی که آن روی چهره اش را نشان می دهد. پرده ی ششم، (شاخه ی جوان)، ظهور اندیشه ای نو در نسل جوان (استیانا و حشمتی که بازداشت شده)، و پرده ی هفتم (ققنوس قله های من) شایگان در اوج ناامیدی و کشمکش با کل دستگاه حاکم بر فرهنگ، خودکشی می کند، با این تصور که نسلی را برای اندیشیدن تربیت کرده است.

5- آهسته با گل سرخ (1368)
این نمایشنامه صحنه ی ثابتی دارد: هال خانه ی عبدالحسین دیلمی و شمس الملوک. در حالی که سینا، پسر بزرگتر و سیامک، پسر کوچک، در این خانه هستند و ساسان پسر ارشد خانواده هم در آلمان مشغول اداره ی نمایندگی پدر است. موقعیت نمایشنامه بحبوحه ی انقلاب 57 است. و سینا پسر بزرگ خانواده قرار است با ساناز ازدواج کنند و به اتریش بروند احتمالاً برای نمایندگی صادرات چای و توسعه ی کار پدر. که اتفاقاً جلال پسر برادر عبدالحسین خان به این خانه می آید برای تحصیل در رشته ی معماری، ولیکن دانشگاه ها تعطیل است و می ماند و در پایان هم به طور اتفاقی با سوء ظن شلیک کنندگان گارد کشته می شود. و روی قلبش گلی سرخ می روید.

6- ملودی شهر بارانی
رادی این نمایشنامه چهار پرده ای را به مادرش، گیلان تقدیم می کند: سرزمین مادری / مادر زمین. با این نگاه که آنچه می خواهد بگوید برای این سرزمین و برای کل زمین است. نمایشنامه در دوران بعد از جنگ جهانی دوم در رشت، می گذرد و صحنه ثابت است: اتاق پذیرایی خانه ی مرحوم صادق خان آهنگ. پسرش مهیار پس از هفت سال تحصیل در لوزان سوئیس به خانه بازگشته و می خواهد تا چند روز دیگر به لوزان برگردد. آفاق مادرش، امّا می خواهد مهیار بماند. مهیار با مطالعه آثار فیلسوفانی چون سارتر به نوعی اصالت وجود و اگزیستانسیالیسم رسیده ولی هنوز نمی داند که زندگی چیست. صحبت های جمع (برادرش، بهمن؛ خواهرش ماری؛ و پسر پیشکار قدیمشان، سیروس؛ و دختر آن پیشکار، گیلان) همه پیرامون عدالت و نظام ارباب و رعیتی است. تنش شدیدی را موجب می شود میان بهمن و سیروس. سیروس، بازیگر تئاتر است. بهمن که بازرس استانداری است، با سیروس بگومگو دارد. این اختلاف نظرها توأم است با صحبت درباره ی جنگ، کمونیسم، فاشیسم و مردم.
در مقابل مهیار که می خواهد به لوزان برگشته و کتابی در باب جنگ بنویسد، گیلان است که بجای حرف و رسیدن به پوچی و کتاب نوشتن، می داند که باید دست به عمل بزند. اوست که در لحظه ی آخر، مهیار را با طرز فکر و عملش جذب می کند. مهیاری که قصد دارد ساعت پنج عصر حرکت کند، چمدانش را برمی دارد تا به خانه ای که سند ملک آن متعلق به خودش است و مسلم و سیروس و گیلان در آن زندگی می کنند بازگردد. و در پایان، این بهمن است که تنها و مردد شده درباره نوشیدن آن داروی سیاه و مرگ خودخواسته.

7- شب روی سنگفرش خیس (1378)
این نمایشنامه توسط غلامحسین مجلسی –استاد بازنشستۀ ادبیات – روایت می شود و وقایع داستان حول محور خانوادۀ او دخترش نوشین و خواهرش رخساره رخ می دهد. ناهید -همسر مجلسی- دو سال است که از مجلسی جدا شده و بعد از گرفتن خانه و اموال او به عنوان مهریه ایران را ترک کرده است. بنابر این مجلسی و دخترش آپارتمانی از ابوالفضل گلشن اجاره کرده اند. از یک سال پیش رخساره که شوهرش را در اثر بیماری از دست داده نیز به خانوادۀ مجلسی پیوسته است و در همان زمان برای پرداخت بدهی های به جا مانده از بیماری شوهرش صد هزار تومان از گلشن قرض گرفته و چکی به موعد شش ماه برای ضمانت به همین مبلغ به او سپرده است.
در ابتدای داستان مژدهی –همکار سابق مجلسی- نامۀ دعوت دوبارۀ مجلسی را به دانشگاه برای او می آورد. در همان زمان گلشن برای مطالبۀ مبلغ بدهی رخساره سه هفته مهلت تعیین می کند. مجلسی برای پرداخت بدهی تصمیم به فروختن قالیچۀ ابریشمی می گیرد اما حامد –خواهر زادۀ ناهید در همین زمان با ارائۀ سند قالیچه که به نام ناهید است آن را مطالبه میکند و این خانواده را برای فراهم کردن مبلغ بدهی بار دیگر به تنگنا می اندازد. در این میان مجلسی به فکر کمک گرفتن از آرمین –دانشجوی دورۀ دکتری ادبیات و شاگرد سابق مجلسی- می افتد. آرمین برای فراهم کردن پول، دو نسخۀ خطی به مجلسی می دهد اما موفق به فروش آنها نمی شوند. با فرارسیدن شب یلدا که موعد پرداخت مبلغ چک و تولد نوشین است، گلشن برای مطالبۀ پول می رسد اما با خواستگاری از رخساره مشخص می شود که در پس این ماجرا نیت دیگری نهفته بوده است. رخساره با پی بردن به نیت گلشن و رد درخواست او ضرورت بیشتری برای پرداخت بدهی حس می کند و نزد فلکشاهی –پزشک متخصص قلب و همسایۀ آپارتمان- می رود. بعد از رفتن رخساره و تنها شدن نوشین، حامد برای اخاذی از مجلسی سرمی رسد اما با آمدن آرمین آپارتمان را ترک می کند. آرمین با فروش کتابخانۀ شخصی خود مبلغ بدهی را فراهم کرده است اما مجلسی آن را نمی پذیرد. رخساره نیز با چکی که از فلکشاهی دریافت کرده بازمی گردد و در پایان نویسنده داستان را با خودکشی نوشین به پایان می رساند.

خوب من که کل نمایش رو خوندم دیگه چیو برم ببینم؟! :) ولی جالبه که میخوان این نمایش های متفاوت رو به نوعی به هم مرتبط کنن یا فقط از هرکدوم تکه ای اجرا کنن که قطعا اولی جالب تره. ولی چه اسم های جالب و نامانوسی دارن کاراکترها. پیل آقا، افشان، خانمی، گل خانم، گیلانتاج، استیانا، رخساره :)

این که پدری اسبی بخره که چشمهاش شبیه چشمه های پسرشه.. :(
۱۹ مهر ۱۳۹۳
واقعا ممنون جناب بهرنگ...اگر این مطلب شما رو نخونده بودم که دیگه هیچی متوجه نمیشدم از داستان ها:)))
البته بسیار اجرای خوبی بود:)
۲۲ آبان ۱۳۹۳
خواهش میکنم خانم نوری. خوشحالم که براتون مفید بوده. :)
۲۳ آبان ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید