در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال رحیم اسفندیاری | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:28:43
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
سلام.......خداحافظ

چیزی تازه اگر یافتید

بر این دو اضافه کنید

تا بل

باز شود این درِ گمشده بر دیوار...

از: " حسین پناهی "
ماسه ها فراموشکارترین رفیقان راهند..
پا به پایت می آیند ، آنقدر که گاهی سماجتشان در همراهی
حوصله ات را سر می برد.
اما کافی است که اندک بادی بوزد
یا خرده موجی برخیزد
تا برای همیشه رد پایت از حافظه ضعیفشان پاک شود.

از: ناشناس
کاش میشد



بچگی را زنده کرد



کودکی شد کودکانه گریه کرد



شعر قهر قهر تا قیامت را سرود



آن قیامت که دمی بیشتر نبود



فاصله با کودکی هامان چه کرد



کاش میشد



بچگانه خنده کرد


از: ناشناس
"فاصله با کودکی هامان چه کرد"
ممنون
زیبا بود
۱۳ مرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ازتو مهربانتر کیست که دردهایم را با او در میان بگذارم و

زخمهای دلم را پیش رویش بشمارم ؟ .......

از تو آئینه تر کیست که هزار توی روحم را به من نشان دهد،

بی آنکه سرزنشم کند؟.........

در روزهایی که ابرها بی وقفه بالای سرم راه می روند،

جز تو چه کسی زیر درخت می ایستد و برایم ترانه می خواند؟ .....

در شبهایی که ماه ... دیدن ادامه ›› و ستارگان و آتشکده ها و

فانوسها هر یک به سویی می گریزند،

جز تو چه کسی شمعی در دلم روشن میکند؟......

خوب من .....

مرا به خاطر همه نامه هایی که برای تو ننوشتم ،

ببخش !......

مرا به خاطر همه آوازهایی که برای تو نخواندم ،

ببخش !....

مرا به خاطر همه لبخندهایی که زندایی کردم و از تو دریغ داشتم ،

ببخش !....

مرا به خاطر آغوشی که از تو دریغ کردم ،

ببخش !....

من میتوانستم در یک بعداز ظهر زیبا شاخه گلی به تو هدیه دهم ،

اما پاییز اجازه نداد....

من میتوانستم

در یک صبح تازه سرم را روی شانه هایت بگذارم و گریه کنم ،

اما غرورم اجازه نداد ....

من میتوانستم

عشق و معانی واقعی زندگی را با تمام وجود درکنارت احساس کنم ،

اما .....

بهترینم ...

صدایم را ببخش ! لبهایم را ببخش ! اشکهایم را ببخش !....

از تو مهربانتر کیست که سرگذشت دستهایم را برایش بنویسم و

از فاصله ها گله کنم ؟...

از تو آئینه تر کیست

که قامت بر قامتش بایستم و احوال دلم را بپرسم !.....

از تو مهربانتر کیست ای مهربان؟؟؟....

از: ناشناس
یادمان باشد از امروز ، خطایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم ، صدایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ، زغفلت من و مایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی راچیدیم
وقت پرپر شدنش ، ساز و نوایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم

یادمان باشد اگر حال خوشی دست بداد
جز برای فرج یار دعایی نکنیم

از: ناشناس
در ژرفای قلبم زمزمه هایی را میشنوم...
آشناست،
صدای توست یا من؟
صدای من است انگار!
دنبال تو میگردد...
تو که جایت همیشه اینجا بود
پس کجایـــــــــــــــــــی؟
تورا گم کرده ام یا قلبم را؟

از: ناشناس
دیگر پیام هایت نمی رسند

باید سیم بانان را خبر کنم

شاید کاجی افتاده باشد...



از: ناشناس
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است ( دکتر علی شریعتی )
۰۴ مرداد ۱۳۹۱
وقتی که دست هایت نمی رسند
با نگاه می رسی.
------
ما پیغام دوست داشتنمان را با دود به هم می رسانیم.
نمی دانم آن سو برای تو تکه چوبی هست؟
من اینجا جنگلی را به آتش کشیدم.
۰۴ مرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟! ... دیدن ادامه ››
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ،
از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب،
راه نورانی امید نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ،
همه زندگی ام ، غرق شادی باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟

از: ((مهین رضوانی فرد))
عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده ام بنشین تماشایت کنم

الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم

گل های باغ شعر را زیب سرا پایت کنم

بنشین که من با هر نظر با چشم دل با چشم سر

هر لحظه خود را مست تر از روی زیبایت کنم

بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت

وین ... دیدن ادامه ›› جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم

بوسم تو را با هر نفس ای بخت دور از دسترس

ور بانگ برداری که بس غمگین تماشایت کنم

تا کهکشان تا بی نشان بازو به بازویت دهم

با همزمانی همدلی جان را هم آوایت کنم

ای عطر و نور توامان یک دم اکر یابم امان

در شعری از رنگین کمان بانوی رویایت کنم

بانوی رویاهای من ، خورشید دنیاهای من

امید فرداهای من ، تا کی تمنایت کنم ؟!





از: " فریدون مشیری "


ماهی همیشه تشنه ام

در زلال لطف بیکران تو

می برد مرا به هر کجا که میل اوست

موج دیدگان مهربان تو

زیر بال مرغکان خنده هات

زیر آفتاب داغ بوسه ... دیدن ادامه ›› هات

ای زلال پاک

جرعه جرعه جرعه می کشم ترا به کام خویش

تا که پرشود تمام جان من ز جان تو

ای همیشه خوب

ای همیشه آشنا

هر طرف که می کنم نگاه

تا همه کرانه های دور

عطر و خنده و ترانه می کند شنا

در میان بازوان تو

ماهی همیشه تشنه ام

ای زلال تابناک

یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی

ماهی تو جان سپرده روی خاک

(فریدون مشیری)

"یادش گرامی"
۰۲ مرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من پیر شدم ،دیر رسیدى،خبرى نیست


مانند من آسیمه سر و دربدرى نیست


بسیار براى تو نوشتم غم خود را


بسیار مرا نامه ،ولى نامه برى نیست


یک عمر قفس بست مسیر نفسم را


حالا که درى هست مرا بال و پرى نیست


حالا که مقدر شده آرام ... دیدن ادامه ›› بگیرم


سیلاب مرا برده و از من اثرى نیست


بگذار که درها همگى بسته بمانند


وقتى که نگاهى نگران پشت درى نیست


بگذار تبر بر کمرِ شاخه بکوبد


وقتى که بهار آمد و او را ثمرى نیست


تلخ است مرا بودن و تلخ است مرا عمر


در شهر به جز مرگ متاع دگرى نیست


از: ناصر حامدی
"بگذار که درها همگى بسته بمانند
وقتى که نگاهى نگران پشت درى نیست"

ممنون و سپاس از حسن انتخابتون
۰۱ مرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

تلخ میگذرد…

این روزها را میگویم که قرار است ...

از تو …

که آرام جان لحظه هایم بوده ای

برای دلم یک انسان معمولی بسازم!

از: ناشناس
من در آئینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم.

آه می بینم ، می بینم

تو به اندازه تنهایی من خوشبختی

من به اندازه زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

من چه دارم که تورا در خور ؟

-هیچ.

من چه دارم که سزاوار تو؟

-هیچ.

تو همه ... دیدن ادامه ›› هستی من ،هستی من

تو همه زندگی من هستی .

تو چه داری ؟

-همه چیز .

تو چه کم داری ؟

-هیچ.

بی تو در می یابم ،

چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را.

کاهش جان من این شعر من است .

آرزو می کردم ،

که تو خواننده شعرم باشی .

-راستی شعر مرا می خوانی ؟-

نه، دریغا ، هرگز ،

باورم نیست که خواننده شعرم باشی .

- کاشکی شعر مرا می خواندی!-

بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه

بی تو سرگردانتر ، از پژواکم ......در کوه

گردبادم در دشت ،

برگ پاییزم ، در پنجه باد .

بی تو ، سرگردانتر ،

از نسیم سحرم

از نسیم سحر سرگردان

بی سر و بی سامان

بی تو اشکم ، دردم ، آهم.

آشیان برده ز یاد

مرغ درمانده به شب گمراهم.

بی تو خاکستر سردم ، خاموش،

نتپد دیگر در سینه من ، دل با شوق،

نه مرا بر لب ، بانگ شادی ،

- نه خروش

بی تو دیو وحشت

هر زمان می دردم

بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد ،

واندر این دوره بیدادگریها هر دم

کاستن ،

کاهیدن،

کاهش جانم ،

کم کم .

چه کسی خواهد دید ،

مردنم را بی تو ؟





از: ((حمید مصدق))
گروه همیاری (support)
کاربر گرامی ، جناب آقای اسفندیاری

ضمن تشکر از حضور شما لطفا

برای فرصت اندیشه روی نوشته هایتان "هرروز، هرفرد، یک یادگاری"

http://www.teatreshahr.com/terms.html

با سپاس
۳۰ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای درکوچه های آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی ،دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از ... دیدن ادامه ›› تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت ومن بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی

شاید خطا کردم

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی

نمی دانم کجا !

تا کی !

برای چه !

ولی رفتی

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب رویایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و بعد از رفتنت گنجشکی که هر روز از کنار پنچره با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتنت آسمان چشم هایم خیس باران شد

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام،برگرد

ببین سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است

در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا !

شاید به رسم عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم .



از: ناشناس
درود بر شما دوست جدید دیواری

برای پدیدآوردن فرصت اندیشه روی نوشته‌هایتان،

در بخش یادگاری """"هر روز، هر فرد، ‌یک یادگاری""""


لطفن "" قوانین "" سایت را دقیق مطالعه فرمایید.


http://www.teatreshahr.com/terms.html
۳۰ تیر ۱۳۹۱
گروه همیاری (support)
درود بر شما

به جمع دیوار نویسان تئاتر شهر خوش آمدید

برای فرصت اندیشه روی نوشته هایتان "هرروز، هرفرد، یک یادگاری"
http://www.teatreshahr.com/terms.html

با سپاس
۳۰ تیر ۱۳۹۱
خواستم یک قسمت زیبا رو انتخاب کنم و بذارم دیدم همش زیبا هست
ممنون و سپاس از این انتخاب زیبا
۳۰ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم

ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم

نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم

زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم

از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم

من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام

چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم

یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟!



از: ((سید حسن حسینی))
هر روز هرفردیک یادگاری دوست گرامی
۳۰ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
از دل و دیده ، گرامی تر هم

آیا هست ؟

- دست ،

آری ، ز دل و دیده گرامی تر :

دست !

زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،

بی گمان دست گرانقدرتر است .

هر چه حاصل کنی از دنیا ،

دستاورد است !

هر چه ... دیدن ادامه ›› اسباب جهان باشد ، در روی زمین ،

دست دارد همه را زیر نگین !

سلطنت را که شنیده ست چنین ؟!

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست !

خوشترین مایه دلبستگی من با اوست .

در فروبسته ترین دشواری ،

در گرانبارترین نومیدی ،

بارها بر سرخود ، بانگ زدم :

- هیچت ار نیست مخور خون جگر ،

دست که هست !

بیستون را یاد آر ،

دست هایت را بسپار به کار ،

کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار !

وه چه نیروی شگفت انگیزی است ،

دست هایی که به هم پیوسته است !

به یقین ، هر که به هر جای ، در آید از پای

دست هایش بسته است !

دست در دست کسی ،

یعنی : پیوند دو جان !

دست در دست کسی

یعنی : پیمان دو عشق !

دست در دست کسی داری اگر ،

دانی ، دست ،

چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست ؛

لحظه ای چند که از دست طبیب ،

گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد ؛

نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !

چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست ،

پرچم شادی و شوق است که افراشته ای !

لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست !

دست ، گنجینه مهر و هنر است :

خواه بر پرده ساز ،

خواه در گردن دوست ،

خواه بر چهره نقش ،

خواه بر دنده چرخ ،

خواه بر دسته داس ،

خواه در یاری نابینایی ،

خواه در ساختن فردایی !

آنچه آتش به دلم می زند ، اینک ، هر دم

سرنوشت بشرست ،

داده با تلخی غم های دگر دست به هم !

بار این درد و دریغ است که ما

تیرهامان به هدف نیک رسیده است ، ولی

دست هامان ، نرسیده است به هم !




از: از...((مشیری))
"شرف دست همین بس که نوشتن با اوست !"


"آنچه آتش به دلم می زند ، اینک ، هر دم
سرنوشت بشرست ،
داده با تلخی غم های دگر دست به هم !"

ممنون و سپاس
زیبا بود

۳۰ تیر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد

گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد، آن جا بمیرد

شب مرگ از بیم آن جا شتابد
که از مرگ غافل شود ... دیدن ادامه ›› تا بمیرد

من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا بر آمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش وا کن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد




از: از...((حمیدی شیرازی))
"گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد، آن جا بمیرد"

زیبا بود انتخابتون
ممنون و سپاس

۲۹ تیر ۱۳۹۱
خوش اومدی دوست عزیز :)
۳۱ تیر ۱۳۹۱
خوش اومدین:)
۰۱ مرداد ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید