گاهی توی زندگی به حدی با لحظه ی حال همراه می شیم که ناخودآگاه از اون لحظه یک اسکرین شات ذهنی می گیریم، انگار اون لحظه برجسته و با ارزش می شه و می خواد برای همیشه یه گوشه خاطراتمون بمونه. برای من این اتفاق گاهی وقتا موقع تماشای تئاتر می افته. این جور وقتا، موقعی که دارم از سالن بیرون می آم بی هیچ دلیل منطقی خاصی می دونم اون نمایش "خیلی خوب" بوده. در دریم لند این اتفاق برای من رخ داد. این از بازخورد احساسیم!
به لحاظ تکنیکی تا اون جایی که من با توجه به تجربه می تونم گواهی بدم: "همه چیز سر جاش بود".
نمایشنامه خیلی جذاب بود و از نمادها واقعاً بسیار هنرمندانه کمک گرفته شده بود. میزانسن سرِ جمع خیلی خوب بود (دیگه تفکیک نمی کنم اجزای میزانسن رو، چون به قدر کافی دوستان نظرات مفصل داده اند). انتخاب موسیقی عالی بود. از جزئیات بازی ها و هماهنگی گروه هم خیلی لذت بردم.
در نهایت عمیقاً از هفتاد دقیقه ای که تجربه کردم راضی و سپاسگزارم. این نمایش بهترین انتخاب تئاتریِ من در نیمه اول
... دیدن ادامه ››
سال 98 بود.
پ.ن: نمی دونم این نظرم سلیقه ایه یا نه، ولی دوست دارم باز خورد بدم، برای همین در قالب پی نوشت آوردمش.
من با اون لحظاتی که ارتباط مستقیم کلامی با تماشاچی ها برقرار شد به شدت مشکل داشتم. برای دقایقی کلی از لذتم کاسته شد و به نظرم کاملاً غیر ضروری بود. به نظرم برقراری ارتباط صامت نوبت اول با تماشاگران (در قالب پانتومیم) کافی بود.