اینکه چقدر جوِ سالن و موقیعت صندلی و آداب نشستن بغل دستیم روی ارتباطم با نمایش تاثیر میزاره رو امشب قشنگ درک کردم !
خلاصه که نسبت به دفعه قبل خیلی تجربه بهتر وکامل تری بود..
یه موضوعی از دفعه پیش گوشه ذهنم چنبره زده بودکه حس میکنم اینبار بهتر هضمش کردم..
اینکه تصمیمات علی از سر خودخواهی بود، قطعا درسته اما فکر میکنم میشه از یه دید متفاوت تر بهش نگاه کرد...
بله عاشق کردن سرمه، ازدواج و بچه دار شدن با توجه به شرایط علی تصمیم اشتباهی بود اما این اشتباه رو کی مرتکب شده؟
آدمی که مدت هاست با خودش وخودش و فقط خیالی از دنیای بیرون تنها مونده..
آدمی که احتمالا جنبه های عقلانیت در وجودش کمرنگ شده ،از حمله های عصبی رنج میبره[من تغییر شکل دست ها ولرزش بدن ونفس نفس زدن ها رو اینطور تفسیر کردم] کوچک ترین اختیاری برای تصمیمات زندگیش نداره[از کنترل روشنایی سلولش گرفته تا..] وهمه چیز علی رغم میل باطنی خودش داره براش
... دیدن ادامه ››
رقم میخوره..
جلال آل احمد در یکی از داستان هاش از هراس بزرگ آدمی مینوسه..هراس از اینکه بریم اما کسی به یادمون نیاره..بریم در حالی که بدونیم بودنمون بی ثمر بوده...
فکر میکنم رنج علی هم همین باشه ،که فرصتش تموم بشه ولی "بوسه" ای ازش بجا نمونه که بره وخاطره خوبی ازش در یاد کسی باقی نمونه[پسر بچه ی تو بیمارستان رو به یاد بیارید]
در یک کلام علی به استیصال رسیده و آدم مستاصل به هر ریسمونی چنگ میزنه برای نجات..
شاید دیده باشید افرادی که در حال غرق شدن در آب هستن، بدون اغراق همشون برای نجات به هر چیزی وهرکسی که بتونن دست میندازن حتی اگر به معنی پایین کشیدن اون ادم با خودشون باشه حتی اگر اون آدم عزیزِخودشون باشه!!
فقط به امیدِ نجات!
و فکر میکنم این استیصال و به اخر خط رسیدن برای همه ادم ها صدق میکنه هرچقدر هم که فکر کنیم ازمون دور یا بعیده!