انقدر حرف و نظر راجع به کار دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم !
خیلـــــــــــــــی طولانــــــــــــی بود ! ینی آدم رو خسته می کرد ، می شد یه جوری یه مقدار کوتاه ترش کرد که انقدر دیگه آدم رو خسته نکنه !
و خیلــــــــی خشن بود ! ینی برای روحیه ی من زیادی خشن بود و من نمی تونستم انقدر خشونت رو قبول کنم و یه جاهایی واقعا قلبم می خواست از جا کنده بشه !
دوست داشتم احمد مهرانفر هنوز بود و می دیدمش ، نمی دونم چرا ولی احساس می کنم چینش قبلی باید بهتر می بوده باشه .
نوید محمدزاده متفاوت بود ولی می تونست بهتر باشه ، لعنتی گفتنش رو مخ بود ، قبلا یکی از دوستان توضیح داده بود که چون متن خارجیه تو ترجمه اینطور درومده و ما لغتی براش نداریم ، ولی همین لعنتی رو پیام دهکردی هم می گفت ولی رو مخ نمی رفت !
بازی احمد ساعتچیان خیلی خیلی من رو یاد خود آیدا کیخایی می نداخت ! عین اون بازی می کرد بعضی جاها ، قشنگ مشخص بود که اون بهش گفته مثلا دیالوگ رو چجور بگو و اینها
من تاحالا ارسباران نرفته بودم و به شخصه از سالن خوشم نیومد ، نور های به کار گرفته شده اصلا حرفه ای کار نشده بود و فقط یه نور
... دیدن ادامه ››
ساده بود که از همه جا اومده بود !
اون پرده ای که پشتشون بود خیلی بد بود و حس سالن تئاترهای دبیرستان یا این تئاترهای کمدی بی دکور می نداخت ، می شد یه دکور خیلی خیلی ساده ، حتی مثلا طرح یه دیوار اون پشت گذاشت و وقتی پرده رو لازم داشتن ازش استفاده می کردن ،حتی اگه کلا اون پرده آبی ها باز باشه هم خیلی بهتره تا اینجوری
خود داستان مرد بالشی رو فوق العاده دوست داشتم و برام دل انگیز بود
مرد بالشی کاری نبود که من کشش اش رو داشته باشم و بخوام دوباره ببینمش ولی از اینکه دیدمش خوشحالم