در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال یافث | درباره نمایش کاسپار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:45:58
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پس از یک نمایش نسبتا دولتی از این گروه در برج میلاد و بعضی حواشی مشمئزکنندۀ آن این یکی کار یک شاهکار است. کاری که آدم را عاشق خودش می کند. نه عشقی که تو صاحبش باشی بلکه او تو را به دنبال خود می‌کشد. عشقی که وقتی برای بار دوم به دیدن کسی می روی که عاشقش شده ای کلی اضطراب داری. من هم دیشب که برای بار دوم که به دیدن کاسپار رفتم کلی دست و دلم می لرزید.
اما از همان ابتدا با دیدن خانم فرد که همه چیز را اندازه می گرفت و باید و نباید می کرد و خانم میرباقری که همه چیز را تعریف می کرد و نظم نظم می کرد و البته در هنگام سخنرانی فوق‌العاده‌اش وقتی به کلمۀ آ ز ا د ی رسید نشان داد که در دنیای کاسپاری واقعیتی به نام آزادی جایی ندارد و عمدا یا سهوا! این کلمه را به او نیاموخته اند، خلاصه غرق در ماجرا شدم و اضطرابم به احساسی ژرف تبدیل شد. نوای خوش موسیقی های به موقع هم مزید بر علت شده بود ... بعد موجودی که می خواستند با کتک ... درستش کنند. با ضربات تازیانه. فقط به این دلیل که با دیگران فرق داشت ...
برای من که عادت دارم دیگران را با کلام آرام کنم تلنگری بود تا لحظه ای برداشتی معکوس کنم و یادم بیفتد که گاهی در آغوش کشیدن و دستی را فشردن بهتر می تواند دردی را آرام کند.
و برای من که همیشه دیدن هر انسان ظاهرا عقب افتاده ای دردی عمیق در دلم ایجاد می‌کند با خودم فکر می‌کنم که لابد این بازتاب همان دردی است که آنها بر وجود خود هر روز و هر بار که با انسانهای ظاهرا معمولی برخورد می‌کنند حس می‌کنند. عکسهای سالن تنفس این احساس را به‌قوت برایم زنده ... دیدن ادامه ›› کرد ...
تکرار و تکرار جایگاه جملات برایم این پرسش را به همراه داشت که آیا تنها راه درک دنیا زبان است؟ یا تنها راه رسیدن به آزادی فرار از زبان و کلامی که انگار قرار است دردهای کاسپار را بیشتر و عمیق‌تر کند.
کاش بتوانم فیلم معمای کاسپارهاوزر را با دیدی که این نمایش به من داده است و سؤالهایی که در ذهنم ایجاد کرده دوباره ببینم. هرچند که انگار چیزهای نامیزونی در این نمایش هست که برای من سؤال به وجود آورده وگرنه باید با چند کلمه کار را تمام می‌کردند ...
در این میان کاسپار درخشان مدام این طرف و آن طرف می‌زد و در پی چیزی دلپذیر و مطبوع می‌گشت ...
اما ندایی سروش‌مانند اصرار داشت تا "در" و "حقیقت" را یکی بداند و با تکرار انگار که یک جملۀ پایه در ذهن ما بکارد و یک واقعیت شکل دهد و بر اساس آن استدلال کند اما هرچه پیش می‌رود انگار واژه‌هایش از معنا دارد تهی می‌شود. اتفاقی که هرکدام از ما با تکرار زیاد یک کلمه و توجه به اجزا و حروف آن می‌توانیم تجربه کنیم.
اما هرچقدر از وجود تماشاچیهای آشنا و گل‌به‌دست که به مهمانی می‌آیند در تئاتر بدم می‌آید برعکس در کاسپار هر دو بار تعدادشان زیاد بود در حدی که باعث می‌شد بقیه که تا حدی بهت‌زده‌اند نتوانند تشویق بازیگران فوق‌ستاره را ادامه دهند. در هر صورت وقتی از سالن بیرون می‌روی باز هم شب است و تاریکی دنیای کاسپار با تو می‌آید و شاید تمام شب با تو باشد. زمانی که تمام افکار و احساساتت در هم ریخته و بنای فکری‌ات نیاز به بازبینی دارد ...