تئاتری بسیار واقع گرایانه و نمونه ای از جامعۀ ما با فرهنگ ناهنجارمون. درسته موضوع به تئاتر می پردازه اما مثل هر کار گروهی دیگه و هر کار خلاقۀ دیگه ای تو مملکت ما با مشکلات مشابهی همراهه.
کارگردانی که خیلی عامی فکر می کنه و به یکی از کارکنان خودش می گه دهنتو آب بکش ... یا هنوز با کنار هم نشستن زن و مرد توی تاکسی مشکل داره ... در کنار مردهایی که با نوع لباس پوشیدن و آرایش چهره و موی زنها اگر کمی متفاوت باشه هزار فکر با خوشون می کنن ... یا جنبۀ ارتباط با جنس مخالف رو ندارن ... و مشکلاتی عمیق تر ... مثل عدم احساس مسئولیت در قبال گروه ... عصبی بودن بی دلیل ... فریاد کشیدن برای قبولاندن حرف خود به دیگران ... بی دقتی و سرسری انجام دادن کارها ... و بالاتر از همه مدیریت غیر مسئولانه و عاری از دلسوزی و درک از حیطۀ تحت مدیریت که نمونۀ آن در حرفه و هنر تئاتر به خوبی بیان شده بود ...
خلاصه عناصر منفی فرهنگی زیادی که در پوست و خون ما تنیده در این نمایش به چشم می خوره ...
اما نحوۀ زنده و بدیع آغاز نمایش، بازیهای روان و خوب، و روند پرفراز و نشیب داستان که اجازۀ خسته شدن به تماشاچی نمی دهد از خوبیهای این کاره در کنار صحنه آرایی ساده و خوب و نهایتا کاربرد پردۀ تیره به مثابۀ دیواری از دخالت و سانسور میان نمایش و تماشاچی و سکوت تماشاچیان ...
اما دو نکته برای من
... دیدن ادامه ››
قابل ذکره:
1 - جدا ماندن نویسنده به عنوان نمایندۀ قشر روشنفکر در جامعۀ ما و اجبار او به همراه شدن با گروه بر اساس انگیزۀ اصلی گروه یعنی نان شب که آدم را متوجه کوته بینی موروث ما ایرانیان می کنه که نفع شخصی و کوتاه مدت رو به نفع جمعی و بلند مدت ترجیح می دیم خیلی خوب نشون داده می شد.
2- نکتۀ دوم رو با یک سؤال بیان می کنم:
آیا اون جوری که داستان کم کم بر اون متمرکز می شه مشکل اصلی اطلاع رسانی دیرهنگام سانسوره یا مشکل اصلی خود سانسور هست؟
این لطمۀ بزرگیه برای نمایش بهمن ... فکر می کنم یا نویسنده خودش در این مورد هنوز به نتیجه نرسیده یا این نمایش هم خود اسیر همان آفتی شده که در آن نمایش داده می شود ...