مدتها از نمایشی که منو اون قدرجذب خودش کرده بود که سه بار برای دیدنش رفتم میگذره ... اما امشب که برای بار دوم مطاصطاض رو دیدم فهمیدم اون قدر خواستنیه که از دست نخواهم دادش ... از تماشاخانۀ ارغنون که بیرون اومدم با یه جور دلهره و تأسف برگۀ راهنما رو باز کردم تا ببینم نکنه این آخرین اجرا باشه ... اما خوشبختانه یک مرحلۀ دیگه هنوز باقی مونده ... نمایشی که تماشاچی رو توی خودش غرق میکنه. صدای هقهق آروم و نصفه و فروخورده از گوشه و کنار سالن گاه به گوش میرسید و میخواست مقاومت منو تموم کنه و اشکم رو جاری کنه اما بعد از تماشای بار اول کلی تمرین کرده بودم تا بتونم خودمو کنترل کنم و این دفعه روی زیباییها و جذابیتهای بیاندازۀ این نمایش تمرکز کنم.
موسیقی فوقالعاده خوب و مناسب، آدم رو با خودش به قلب نمایش میبره و کمک میکنه تمام اندیشهات با بازیگران و مفهوم و احساسی که جریان داره یکی بشه ... موسیقیای که پس از ناامیدی امید رو با ضرباهنگ پراحساس و روند رو به تزاید خودش نوید میده ... در این بین داستان پاندورا سرآغاز امید بود ... در عین سیاهروزی اگر نگاه کنی امید به آرامی در کنجی نشسته ...
متنهای ساده و تأثیرگذار و نحوۀ بیان بدیع اونها آمیخته به رقص زیبا و لطیف از هندوستان، سرزمین صلح و دوستی، تأثیرگذاری صدچندان به متاستاز میده ...
روزهای سیاه ما رو بزرگ میکنه ... پیر میکنه ... اما خوب یا بد میگذره و از اون تنها چیزی که باقی میمونه خاطرۀ فداکاری و عشقیه که به نزدیکان دردمندمون
... دیدن ادامه ››
هدیه کردیم.
این خرگوشهای سیاه مرگبار رو اگر به حال خودشون رها کنی هرگز نمیمیرن ... باید باهاشون جنگید و این جنگ نیاز به همراهی و فشردن دستها و آغوش همدیگه داره ...
کمتر پیش میآد اینهمه زیبایی یکجا در یک بازۀ زمانی حدود یک ساعته در کنار هم جمع بشه. کاری که نمایش متاستاز انجام میده ...
ایکاش جلوی سرشاخههای سیلاب سرطان سیاه رو در کشورمون سد کنیم. خاموش کردن یک سیگار یا خودداری از یک تردد غیرضروری با اتومبیل برای کاستن آلودگی هوا یا فاش کردن و آگاه کردن مردم از خطری که در اثر پولپرستی یک کارخانهدار و محصولات ناسالمش اونها رو تهدید میکنه شاید خودش کار کوچکی نباشه ...
خواهش میکنم متاستاز رو از دست ندین ...