از نسلی رونده و جزئی ؛ نباشد و نیاید روزی شود که نشد آنکه شوی ؛ که هیچ خبری نبود و نیست... اما راهی هست از این خلاصی؟! تا نشوم پاره شعری به روی سنگ مزاری ؛ که همه عظمتش در انتظار ماندن صدای گام کفش های کسانی است که شدن هاشان شد .کوتاه و گذرا ولی امیدوار... و آنانکه صدای قدم های آهسته و پیوسته بسیار آشنایشان خبر از روزمرگان و مردگان متحرک بعد از من است . قبل از رد شدن از سنگ ها و حرف ها محیای فردایی هستند که امروزشان شروع نشده . و چه زندگی نکبت بزرگی است هر روز مثل دیروز فقط حجم اشغال کنی و وای بروزی که