در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال محمد کارآمد | درباره نمایش مفیستو برای همیشه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:39:12
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

حیف از این نمایش که با سالن نیمه خالی اجرا شود، لطفا در برنامه های خود جایی برای آن خالی کنید.



فولکس،لادا، پیکان، پراید…
شور اشتیاق ... دیدن ادامه ›› فهم آموزش،،،،استعداد،،،، یا همراهی قدرت؟؟؟
آشنا پنداری دردناک همیشگی


مفیستو یا فاوست؟! مسئله من این است!!!
شیطان که قطعا برای همیشه باید باشد تا توازن انتزاعی خیرو شر در جهان حفظ شود اما وسوسه فاسوتی انسان هم تا همیشه هست؟!
بنظرم البته که آن هم باید باشد، فاوست به شکل‌های مختلف در گذر زمان ثبت شده‌است. فاوست و صفت آن فاوستی، اغلب توصیف موقعیتی است که در آن فردی جاه‌طلب به منظور رسیدن به قدرت و موفقیت دست از اخلاقیات می‌کشد. پس مفیستو بدون فاوستها و متقابلا فاوستها بدون مفیستو تعریف شدنی نیستند.
نمایش با شعارزدگی گل درشت آزاردهنده ای در بده بستان ایدولوژیک افراد حاضر در جلسه تمرین نمایش،هملت، آغاز میشود، جایی که هملت خیانت مادر را نه از سر شور و شهوت بلکه کاملا خردمندانه و آگاهانه توصیف میکند و از این لحظه ناگهان با اعلام پیروزی حزب فاشیست در انتخابات ورق برمی گردد، یعنی شعارهای گل درشت سیاسی وارد زندگی مردم میشود و دیگر فقط آزاردهنده نیستند بلکه خود خود زندگی می شوند!

بازیگر مشهور (فاوست داستان): به خیال مقاومت و حفظ سنگر با شیطان دست میدهد و در بدترین عقوبت انسان یعنی دیدن سقوط و مرگ و زجر عزیزان تا همیشه گرفتار میشود،

(سیکل باطل خودفروشان هنربند ایدولوژی دولتی بشدت آشنای این روزهای سلبرتی های وطنی که فاصله قله های محبوبیت و دره های منفوریت را دائما در حال پیمایش هستند! به قیمت رفاه مادی؟! فروش روح آیا؟؛)

ویکتور: مقاومت با نتیجه محتوم شکنجه، زندان و اعدام، قابل پیش بینی و درک.(علت اصلی نبود ویکتورها کنار ما)

نیکلاس: رفیق سابق و دشمن بینای الان! مرگ فقط مرگ، بریدن از ایدولوژی؟ حاشا و کلا! مرگ سریع و بی قید و شرط،( فکر کنم اوایل دهه شصت نیکلاسها کلا تسویه شدند، البته تک و توکی هم جان بدر بردند که قطعا با رونمایی از خود به نیکلاسهای قبلی پیوستانده میشوند)
مادر: میانداری عامیانه با ریشه انفعال برای حفظ حداقلها در نتیجه از دست رفتن خود و همه چیز و همه چیز و همه چیز

هنرپیشه فراری کلارا: پایبندی به اصول در جایی که خودت هیچی، مصاحبه، تلاش و امید در باتلاق!!!

هنرپیشه باسواد بازگشته از تبعید: موجودی در حال استفراغ ابدی

دختر تازه کار هنرجوی جوان: ناامیدی از مراد و استاد و بت، گره زدن باد، خانه ساختن روی آب، یاس آشنای همیشگی

لیستی تا همیشه سیاهه ای ناتمام فهرستی بی پایان،سرگذشتی بی حقی از انتخاب، دوباره و دوباره و دوباره
آقای کارآمد عزیز سپاس از شما که وقت گرانمایه خودتونو به ما دادید و افتخار لذت بردن از هنر رو به همچنین .
انشالله با تلاش و یاد گیری بیشتر مدیون شما دوستان اهل هنر نشیم .

کسی تنهایی یک مرد شاعر را نمی فهمد
و جاده وسعت درد مسافر را نمی فهمد

دوباره وقت رفتن می شود کوچ پرستوها
و حتی آسمان مرغ مهاجر را نمی فهمد

پر از شک و یقینم ... دیدن ادامه ›› بی تو ایمانی نخواهم داشت
خدا حرف دل این نیمه کافر را نمی فهمد

خیابان ها و ماشین های سر در گم نمی دانند
که دنیا درد انسان معاصر را نمی فهمد

چراغ سبز یا قرمز چه فرقی می کند وقتی
سواره خط کشی قلب عابر را نمی فهمد

حضور حاضر غایب که می گویند یعنی من
غریب افتاده ای که جمع حاضر را نمی فهمد

نمی خواهد بپرسی حال و روز واژه هایم را
کسی تنهایی یک مرد شاعر را نمی فهمد

سید علیرضا جعفری
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
< نظر مورد پاسخ، در دسترس نیست >
دمت گرم شادانم نمودی♥
بازی وزیر فرهنگ و ایضا وزیر تبلیغات از بهترینها بود
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
محمد کارآمد
علی جان دیشب شب لذت بخشی برای من و همسرم بود، ممنون از مخاطب مداری و تلاشتون، ایراداتی در کار بود که الان صلاح ندیدم تا تمام نشدن اجرا به آنها اشاره کنم، چون اعتقاد دارم کلیت نمایشتون انقدر ...
سایه همه دوستان مستدام باشه بر هنر و سلامتی همه و توفیق یادگیری برای ما ????
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یاد این شعر جناب ابتهاج افتادم، البته بیشتر اول و مخوصا آخر شعر دیباچه خون:


نه هراسی نیست
من هزاران بار
تیرباران شده ام
و هزاران بار
دل زیبای مرا از دار آویخته اند
و هزاران بار
با شهیدان تمام تاریخ
خون جوشان مرا
به زمین ریخته اند
سرگذشت دل من
زندگی نامه انسان ... دیدن ادامه ›› است
که لبش دوخته اند
زنده اش سوخته اند
و به دارش زده اند
آه ای بابک خرم دین
تو لومومبا را می دیدی
و لومومبا می دید
مرگ خونین مرا در بولیوی
راز سرسبزی حلاج این است
ریشه در خون شستن
باز از خون رستن
در ویتنام هزاران بار
زیر تیغ جلاد
زخم برداشته ام
وندر ‌آن آتش و خون
باز چون پرچم فتح
قامت افراشته ام
آه ای آزادی
دیرگاهی ست ک از اندونزی تاشیلی
خک این دشت جگر سوخته با خون تو می آمیزد
دیرگاهی ست که از پیکر مجروححح فلسطین شب و روز
خون فرو می ریزد
و هنوز از لبنان
دود برمیخیزد
سالها پیش مرا با کیوان کشتند
شاه هر روز مرا میکشت
و هنوز
دست شاهانه دراز است پی کشتن من
هم از آن دست پلید است که در خوزستان
در هویزه بستان سوسنگرد
این چنین در خون آغشته شدم
و همین امروز با مسلمان جوانی که خط پشت لبش
تازه سبزی می زد کشته شدم
نه هراسی نیست
خون ما راه دراز بشریت را گلگون کرده ست
دست تاریخ ظفرنامه انسان را
زیب دیباچه خون کرده ست
آری از مرگ هراسی نیست
مرگ در میدان این آرزوی هر مرد است
من دلم از دشمن کام شدم شدن می سوزد
مرگ با دشنه دوست ؟
دوستان این درد است
نه هراسی نیست
پیش ما ساده ترین مسئله ای مرگ است
مرگ ما سهل تر از کندن یک برگ است
من به این باغ می اندیشم
که یکی پشت درش با تبری نیز کمین کرده ست
دوستان گوش کنید
مرگ من مرگ شماست
مگذارید شما را بکشند
مگذارید که من بار دگر
در شما کشته شوم