در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال کاوه علیزاده | درباره نمایش پروانه الجزایری
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:44:47
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
و خداوندی که می نویسد....
همیشه بر این باورم لذتی که در هنر نویسندگی هست در هیچ هنر دیگری نیست. هر کاری هنری که تولید می شود محکوم به یک ساختار ... دیدن ادامه ›› و هویت ثابت است که در آن هنرمند تلاش می کند همه ی آنچه را که در ذهن خود دارد در قالب آن اثر هنری تولید کرده و عرضه نماید. مثلا قطعه ای بسازد یا تابلویی خلق کند ،مجسمه ای قلم بزند و.. در همه ی این موارد، خلق کردن و آفرینش نقطه مشترک است. در همه ی این ها ، حس اینکه شما در جایگاه خداوندگار آن اثر بنشینید و اثری را خلق کنید بسیار زیبا و لذت بخش است و اما در نوشتن و هنر نویسندگی این لذت مضاعف است. به نظرم من تنها در نوشتن است که شما دقیقا می توانید نقش خداوندگار را با تمام وجود و در تمام ابعاد آن تجربه کنید و همین امر باعث می شود نویسنده، قدرتی را همانند خداوند حس کند که در اختیار هیچ موجود دیگری نیست. نویسنده می تواند بیافریند، می تواند در همان لحظه جان آفریده شده را بگیرد، می تواند پشیمان شود و دوباره به وی جان دهد و می تواند همانند خداوند، به اشارتی، معجزه ای رقم بزند که مخاطب برای وقوع اش دعا می کند! می تواند در زمان سفر کند و از جایی به جای دیگر برود، می تواند الان در خانه ای میان روستاهای شمال ایران باشد و در همان لحظه از دورترین شهر های نیویورک سر برارد. می تواند بدون اینکه اجازه بگیرد و بدون اینکه قفلی را باز کند، وارد هر خانه ای شود و جزئیات آن خانه را خط به خط به روی کاغذ بیاورد. می تواند در ان واحد، زلزله ای بوجود بیاورد که در آن هزاران نفر بمیرند و از لابه لای آوار کودکی چند ماه زنده بیرون بیاید یا نیاید و.... این حس را قطعا فقط دو نفر در جهان تجربه خواهند کرد. یکی خدا و دیگری نویسنده! حال اگر همین حس خداوندگاری با ظرفیت های هنر تئاتر به هم آمیخته شود نتیجه اش عجیب جذاب و لذت بخش خواهد گردید.
پروانه الجزایری تئاتر خوش ساختی است که با نمایشنامه زیبا ما را در گره های هزار توی زمان و مکان سیال می کند و در هجوم تکرار های بی امان ، از یک سو، تجربه شیرین نوشتن و نویسندگی را با مخاطبش به اشتراک میگذارد و از سوی دیگر با روایت واقعیتی تلخ، چهره نمناک و کریه مرگ را با همه ی بی رحمی هایش روبروی چشمانمان عیان می سازد. مرگی که هیچ گریزی از آن نیست و نویسنده با عقب کشیدن زمان و درهم گسیختن مکان ،تلاش می کند بین تکرار های مکرر سکانس ها، آن را عقب براند، کش بدهد، مخفی کند، بپوشاند تا شاید جایی خدا به رحم بیاید و از این بازی محتوم دست بردارد. شاید خدا در این هزار توی پیچ در پیچ از خاطرش برود و مرگ اتفاق نیوفتد و افسوس و صد و افسوس که زندگی مانند تئاتر نیست و بسیار بی رحم تر از تئاتر است.
نمایشنامه با تکنیک های خوب و دکور ساده و بی نظیرش ما را همراه خودمی برد جایی میان خیال و واقعیت. بازیگرانی که آنقدر در دستان نویسنده به عنوان خالق اثر، و خداوندگار واقعی، دست به دست می شوند و عقب و جلو کشیده می شوند که خودشان هم پس از اندی نمی فهمند مرز بین واقعیت و خیال کجاست و حالا دارند کجای ذهن نویسنده و خدا نقش بازی می کنند. دیالوگ های خوب و گاهی اوقات بی نظیر، بازی های صمیمی و واقعی و دکور مینی مالیستی نمایش شما را پرت می کند در زمانی که نیست،در مکانی که نیست. در بین بازیگرانی که نیستند ،که گذشته اند که تلاش می کنند حالشان را با بازآفرینی گذشته بهتر کنند اما افسوس که نمی شود که نمی شود که نمی شود!
در نمایش پروانه الجزایری شما با یک فضای ساده و یک دکور کاملا ساده روبرو هستید. یک نمای داخلی که با هوشیاری و دکور بندی خلاقانه (که بسیار در خدمت متن است)، چندین لوکیشن را همراه با ذهنیت خلاق نویسنده اثر تجربه می کنید. استفاده از دری که از دو سمت چپ و راست باز میشود و در قسمت های پایانی نیز تبدیل می شود به در سوم و فضای بین دو اتاق، از نقاط قوت نمایش است. به نحوی که این نمایش را بدون چنین دکوری به هیچ وجه نمی توانید تصور بکنید. "در" که مانند درِ مغزِ نویسنده، سیال است و بین مکان و حتی زمان باز و بسته می شود، ما را در دالان های ذهن نویسنده به حرکت در می آورد و نماهای مختلف اتفاق را به روی مان بازگشایی می کند. شما در یک لانگ شات بی آنکه نیاز باشد روی سقف خانه نشسته باشید، از بالا درون خانه را می بینید و اتفاق های اتاق های مختلف را یکی یکی به تماشا می نشینید. درِ قرار گرفته وسط صحنه ی نمایش، شاه کلید اتفاق هاست و تنها نقطه ای است که نویسنده به شما اجازه می دهد با ورود و خروج تان در داخل آن ، بین زمان و مکان چرخ بزنید و قطعات مختلف این پازل را ببینید. پازلی که خیلی پیچیده نیست. درست مانند مرگ که گاهی ریحان می چیند،گاهی ودکا می نوشد،گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد و همه می دانیم که ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است! اما با همه ی این تفاسیر، دوست داریم زمان برگردد، صحنه عوض شود، داستان دوباره و صد باره تکرار شود تا پرده آخر شکلی دیگر رقم بخورد و دریغ که عوض می شود اما باز صدای راوی نمایش، درون گوش مان طنین انداز می گردد که زندگی اصلا مثل تئاتر نیست! زندگی خیلی بی رحم تر از تئاتره....
به راستی اگر مرگ اینچنین نزدیک است و اینگونه در سایه نشسته است و به ما می نگرد چرا اینهمه در حق هم ستم روا می داریم، چرا با اینکه می دانیم ناگهان چقدر زود دیر می شود اینگونه همدیگر را قضاووت می کنیم، به هم ظلم می کنیم، دل هم را بدرد می آوریم، خودمان را و دیگران را ناراحت می کنیم. چه کسی از ثانیه بعدش آگاه است؟ چه کسی می داند حالا که آرام سر روی بالش می گذارد آیا همانقدر آرام به خواب ابدی فرو میرود یا اینکه دوباره سر از خواب بلند می کند و روبروی آینه می ایستد و بار دیگرخودش را ورنداز می کند؟ به راستی چرا ریه های لذت که پر اکسیژن مرگ است ما را به خود نمی آورد و نهیب مان نمی زند تا در حسرت باز گرداندن ثانیه های که با هیچ تلاشی باز نمی گردند تا ابدیت عذاب وجدان نگیریم.
پروانه الجزایری به عقیده من تئاتری است که خوب نوشته شده است، خوب کارگردانی می شود خوب بازی می شود ، خوب پیام خود را به مخاطب منتقل می کند و هم خوب در طول نمایش ، بیننده را در تعلیق نگه میدارد. هرچند مثل هر کار دیگری می توانست بهتر باشد، اما در بین نوشته های ایرانی به نظر من کاری ماندگار و در خور ستایش است که بی آنکه دچار شعار زده گی شود دغدغه ای مهم را به شیوه ای دوست داشتنی روی سن می برد. همانقدر که شما را می خنداند همانقدر هم دلهره در جانتان می افکند و همانقدر اشک در چشمانتان جاری میسازد. به راستی اگر در جایگاه خدای قصه بودیم، دلمان می خواست چه کسی را به زندگی برگردانیم؟ دلمان می خواست کجای داستان زندگی را جور دیگر رقم بزنیم؟
"دوست‌ دارم" رو فشردم برای خود نوشته‌ات... ایشالا دوستان بفشارند هم برای نوشته و هم برای اجرا.
۰۴ خرداد ۱۳۹۸
جناب موسوی عزیز
ممنون از شما و لطف فراوانتان. من هم از یافتن دوست عزیزی چون شما خوشحالم و لذت نوشته هایتان در این روزمرگی ها کام مان را شیرین می کند و تعقل مان را فزون.
واقعا همراه خوب دشتن یکی از بزرگترین نعمت های خداوند است.که از ما دریغ نکرده است.شاکریم و بسیار شاکر. چند روز دیگه یعنی بیست و سوم مهر میریم تو بیست سال و جشن خواهیم گرفت:).ممنون از تبریک و لطف تون.
خوشحالم دوست ارزشمندی چون شما به عزیزان همراهم اضافه شده است . ممنون که وقت میذارید.
۱۸ مهر ۱۳۹۸
بسیار ممنون جناب کیانی عزیز.
ممنون که با اینهمه مشغله یاداشت های اینجانب را مطالعه کردید.
سپاس
۰۸ آبان ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید