گودو را چه میشود؟
روى دادن یک "اتفاق" میتواند تولید کننده ى "عدم اتفاق" باشد. چرا که واقعیت تنها بدین واسطه وجود دارد که "گزارش" میشود و مجموعه اى از این ایماژهاى برساخته ى گزارشات -از رسانه ها گرفته تا گفتگوهاى خانوادگى یا دوستانه" در ذهن سوژه اى که من یا شما باشیم، "امر اجتماعى" اى را میسازد که به بیانى، غار مخوف "هیچ اتفاق" -بقول امین قضایى در کتابى با همین نام- نام دارد.
آنچه در نمایش "در انتظار گودو" براى تماشاچى، واکاوى میگردد، عظیمترینِ "هیچ اتفاق" ها میباشد. نام این غول پوچ و خالى، زندگیست. ساموئل بکت پیوسته در تلاش است تا بواسطه ى یک "معراج" طولانى و ملال آور، شما را در مواجهه با "هیچ اتفاق" ى بزرگ قرار دهد. انسانهایى که با از سن بیرون رفتن، حافظه ى خود را از دست میدهند و انسانهایى که چند لحظه پیش خود را حتى چونان خاطره اى دور بیاد ندارد، دست بدست هم، عقربه هاى دروغین ساعت را نگه داشته و "بیزمانى" را در یک "بیمکانى" مطلق در بسترى از "بى ارتباطى" و "بیخبرى" به نمایش میگذارند. یک جواب و توصیف آتشین در زمانى که دى دى علت کتک خوردن گو گو را میپرسد، اوج این هیچ اتفاق است. وقتى گوگو ادعا میکند که "هیچ کارى" انجام نداده که "علت" کتک خوردنش باشد، دى دى توضیح میدهد که "گاهى آدم هیچ کارى رو یه جورى
... دیدن ادامه ››
انجام میده که میتونه باعث بشه کتک بخوره". یا حتى زمانى که دى دى میگوید: "اینو بشر باید قرن ١٩ فکرش رو میکرد وقتى هنوز جوون بود". از میز آن سن تا دیالوگها همه و همه در تلاشند تا این "هیچ اتفاق" را به ملال آورترین موقعیت انسان "شبه مدرن" بدل سازند و یک "هیچ بودگى" را که از دل تاریخ شکل گرفته و در قرن بیستم، بشر را به ولگردهایى عینیت گرا (گوگو) و یا ذهنیت گرا (دى دى) تقسیم کرده که حسرت زندگى "لاتزو" گونه اى را دارند که زمان را خود میسازد و "لاکى" اى دارد که منبع شناخت و کیف اوست، لذا هیچگاه در بیمکانى قرار نمیگیرد.
گودو کیست؟ تلفظى مشابه لفظ "دیو" ى فرانسوى و ایتالیایى با استفاده از حروف "گاد" لاتین، اولین چیزى را که به ذهن متبادر میکند، جنبه ى الوهى یا بهتر بگویم خداگونگى اوست. اما به جز خود این لفظ تعدادى از ویژگیهاى این شخص موهومى نیز در این نمایش بحث میشود. مثلا اینکه او "منجى" ست و قرار است "شفاعت" دى دى و گو گو را انجام دهد. القاب "ولادیمیر" و "استراگون" نیز به گونه اى لفظى یک دو نیم شدگى موهومى در نام "گودو" را نشان میدهند. گویى ساموئل بکت در پى رساندن این معنى ساده سازى شده است که "گودو" به شکلى مجموعه ایست از "گوگو" ها و "دى دى" هاى جامعه. از منظرى دیگر نمیتوان ساختار تَعَیُّن بخش جامعه در تصویر "منجى" را نادیده انگاشت.
در این نمایشنامه، بکت، انسان را به کوچکترین واحد برسازنده ى اجتماع تقسیم کرده و بدون پاک کردن "تجربیات تاریخى"، وى را در مواجهه با هستى خود قرار میدهد. این نمایش بسیار جدى، مانیفست ساموئل بکت و جهانبینى تراژیک وى را نشان میدهد. نهیلیسم نهفته در این کار تفاوت بسیار زیادى با انواع هم نسل خود از قبیل "قصر" کافکا، دارد. بعنوان یک تفاوت بارز، فاعلیت سوژه ى جوینده، در یافتن "قصر"است، حال آنکه گویى بکت، پاهاى سوژه را نیز میبرد و جستجوى وى را به یک ایستائى حوصله سربر در یک مکان که شاید ثابت است شاید هم نیست و در زمانهایى که شاید پیوسته هستند و شاید نیستند و اصلا مشخص نیست که کدام اتفاق قبل از کدام افتاده است، میبرد. در پرده ى اول "دی دی" از جاهایى تعریف میکند که با "گو گو" رفته اند اما "گو گو" بیاد نمى آورد. در پرده ى دوم نیز "گو گو" اتفاقات پرده ى اول را بیاد نمی آورد، گویى اصلا پرده ى اول و روز قبلى وجود نداشته چرا که درخت نیز برگ درآورده و این بصورتى زجر آور گسستگى میان دوبار روز و شب شدن "ناگهانى" را نشان میدهد. گویى تمامى تماشاچیان بعلاوه ى "دى دى" غرق در توهمى برساخته ى ذهن "جهان منظم کننده" شان هستند و حقیقت، گودو، منجى و اتفاقى وجود ندارد یا دارد. چرا که اگر "وجود" یک چیز، حقیقتى باشد ماوراى ذهن انسان، بحث چیز دیگریست، اما ساموئل بکت همه ى وجودها را ناشى از ذهنیت ها نشان میدهد -شاید علت رفتار متوازنتر دى دى نیز همین باشد- و همین ایده آلیسم نهفته در نگاه وى، جهانى لزج و منحنى را فرمدهى کرده است که انسانهاى آن وجودهایى از قبیل "گودو"، "فضا" و "مکان" را در عین انکار، می آفرینند و جالب اینجاست که آنها را باور کرده و پس از درونى سازى، یکى را به انتظار مینشینند (گودو) بر علیه دیگرى عصیان میکند (زمان) و آنیکى را بی ذره اى شک میپذیرند (مکان).
ساموئل بکت بر خلاف همعصران خود معتقد است که شناورى پوچ انسان و فضا و زمان در یکدیگر، نمیتواند به خودى خود منجر به نیست گرایى در انسان شود. انسانى که منتظر یک موهومى در زمانى موهومى و گسسته و مکانى موهومى و گسسته است، موضوعیت تفکر در این نمایش میباشد و میتوان با رفتارهاى هریک از پرسناژها، مؤلفه هاى غیر انتزاعى و وریستى آنها را واشکافى کرد.
طراحى صحنه، دقیقا موارد ذکر شده در نمایشنامه بود و دیالوگها نیز تا ٩٠ درصد، عین به عین نوشتار حضرت بکت بودند. حرکات و چرخشها و مرزبندیها با راه رفتنهایى که شخصیتها را جدا میکرد اما ابتکارى بسیار زیبا بود. رفتار دلقک گونه ى پرسناژها، مشابه اجراى خود ساموئل بکت -هر چند در نمایشنامه ذکر نشده اند- نیز تا حد زیادى دنیاى نمادین بکتى را قابل فهم میکرد. در بازیها، آقاى على سرابى و رامین سیار دشتى، با فاصله از بقیه عالى بودند هرچند بازى رضا بهبودى را هم دوست داشتم، اما بازى پیمان معادى را بسیار ساختگى و از سر تکلیف دیدم که صد البته سلیقه ایست. بیان و ریتم بازى رضا بهبودى و على سرابى نیز بصورتى بارز میدرخشید.
در خصوص این اجرا بطور ویژه، عمده مشکل را در این میبینم که آقاى غنى زاده، خودش نبود و سعى خود را بکار گرفته تا به بکر ترین حالت ممکن، ساموئل بکت را اجرا کند. شخصا انتظار دستکاریهایى همچون "ملکه ى زیبایى لى نین" را داشتم و اصولا علت رفتنم به این نمایش نیز همین انتظار بود. چرا که اجراهاى سنگینى چون این نمایش، با وفادارى به متن،تماشاچى ایرانى را که بصورت آمارى نمیتواند اطلاعات انجیلى داشته باشد یا سنت آگوستین را نخوانده باشد، یا عهد عتیق و کتاب شاهان، تعلیمات دینیش نبوده باشند، اگر نگوییم آزار، خیلى سرخوش نخواهد کرد.
اما این نکته را خاطر نشان میکنم که اجراى این کار را از اجراى خود ساموئل بکت بیشتر دوست داشتم و بسیار لذت بخش تر یافتم.