در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد.
با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیل‌ها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال کیان | درباره نمایش کامنت
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 18:15:31
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
از کامنت نمایشی که نامش تفسیر بود باز می گردم.
کامنت مرا دعوت کرد تا تعبیر خود را داشته باشم پس به اختصار چنین می نمایم.

1) من می اندیشم پس هستم" دکارت.
صحنه ی نمایشی دیدم که ماتریسی مربعی شکل بود و عناصر آن نه درایه ، بلکه آدمیان بودند. ماتریس معکوس پذیر جامعه، آدم هایی که هرکدام قصه ای دارند درست مثل من درست عین شما!
اهالی ماتریس قصه گو بودند. به ترتیب قصه میگفتند. گوی سبقت از هم می ربودند. چه رقابتی! اول شخصی که روی صندلی جای می گرفت پیروزمندانه سخن میراند. سخن اما از قربانیانی حکایت می کرد که خود قربانی می گرفتند. قصه ها پیش می رفتند، درایه ها از یکدیگر دور می شدند، ماتریس از هم پاشیده می شد و آدم ها عریان تر می شدند. دور باطل زنجیره ای بنام تجاوز. می پرسید به که؟ به شما خواهم گفت که به ... دیدن ادامه ›› حقوق دیگری.

2) من اضطراب دارم پس هستم" هایدگر.
پرده اول سکوتی سهمگین در تمام سالن سایه افکنده بود حتی صدای عطسه ای به گوش نمیرسید فجایع عریان به موازات در دو بعد زمان و مکان رخ می نمودند. همه چیز به یکباره اتفاق می افتاد. قصه درایه یک از یک دختر 28 ساله ای در خیابان و قصه درایه دو از دو نوجوانی که از خونریزی جراحت دستش لذت میبرد. مرز و دیواری بین قصه ها نبود و میان قصه گوها نیز!
چه کسی در کدام قصه است؟ و چه کس از قصه ها مبرا ست؟

3)من تهوع دارم پس هستم" سارتر.
در این میان ناگهان بعد سوم در توضیح می آید. کسانی از راویان به ناگاه خود می شوند و سرگذشت خود می گویند، خبری از داستانهایی که به لطف صفحات حوادث جراید یا اخبار رسانه به آنها عادت کرده ایم نیست! شبیه شاید اما این خود آنهایند! خود خود آنها! اوج التهاب را در سالن می توانستم لمس کنم. یک لحظه با خود فکر کردم شاید قصه حسن هم داستانی شبیه نوید بوده است. قربانیانی که خود قربانی می طلبند.

4) من طغیان می کنم پس هستم" کامو.
تماشاگران عزیز ضمن سپاس فراوان از قدوم مبارک شما که همیشه حامی تئاتر بوده اید خوشحال باشید شما در بعد چهارم به سر می برید!
همان قصه ها از نو اما جای نگرانی نیست چون دیگر تن دکارت و هایدگر و سارتر در گور نمی لرزد بلکه چشمانمان را باز میکنیم و می بینیم که خوشبختانه روی صندلی های تئاتر تکیه زده ایم. شاید یکی دو نفر از ما کاندیدای نشستن بر روی صندلیهای آبی شده باشند که آن هم احتمالا نباید زیاد مهم باشد آنچه مهم است اینکه ما هنوز سر جایمان محکم نشسته ایم و نه جای دیگرانیم و نه جایمان را به دیگری داده ایم! حالا دیگر گویی آنچه تاکنون دیده و شنیده ایم خوابی و خیالی در عالم رویا بوده است! حالا دیگر بهانه های خوبی هم برای نمود طغیان درونمان به شکل قهقهه خواهیم یافت تا طعم آشوب و گریزی موفق را هرچند برای دقایقی بچشیم. یکی از درایه ها سعی می کند محض میزان سن نقاط طلایی در دو گوش چپ صحنه را به هم وصل کند. نمی دانم شاید همان نقاط طلایی که درسمت چپ سینه ما نشستگان و آن ایستادگان می تپد!

5) هست از پس پرده گفتگوی من و تو ... چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من" خیام.
پرده آخر ...
دیگر شاهد آن رقابت برای داستان سرایی نیستیم در حالیکه آن بازی کودکانه با صندلی ها تمام شده است کاندیداها به استقبال سکوت شتافتند تا طی یک همه پرسی دموکراتیک فردی از ماتریس انتخاب و از پرده نمایش اخراج تا سیلی حقیقت را به گوش من تماشاگر بنوازد...
نوید عذر خواست و شرمسار نشست.
ستاره محکم به گوش من زد.
من به هوش آمدم.

کامنتی ها ایول الله! دست مریزاد!
به یاد آوردم و از یادآوری اش بسیار متاسف شدم و بسیار از این تاسف و تاثر لذت بردم!
گواه لذت من قطرات اشکی که هرچه کوشیدم توان جلوگیری از چکیدنشان را نداشتم.
سپاس از سیلی حقیقت بغایت متذکرشونده شما.
آنچه من از کامنت شما برداشتم عالی بود.
از هر حیث عالی.
مرسی و ممنون از یادداشت زیبات
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید