در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد.
با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیل‌ها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال کیان | درباره نمایش سال ثانیه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 19:58:47
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من به همۀ حرفهاش گوش کردم. من هرچی گفت انجام دادم تا یک غذای خوشمزه بپزم. یک اثر هنری! یک اثر هنری تا اون توی چشم بهم زدنی بخوره و نابودش کنه. من تند تند دستام رو میشستم. تند تند دستام رو میشستم. به نابود شدن دستهام، به نابود شدن اثر هنریم فکر می کردم. من هر روز صبح، ظهر، شب...
مواد تا وقتی خام اند مزۀ اصلیشون رو میدن، اما وقتی پخته میشن یا رنده میشن دیگه اون مزۀ اصلی قبل پخته شدن یا رنده شدن موقع آفرینش رو ندارند.
آدم ها هم وقتی تو شرایط سخت قرار نگیرن همشون خوبن... اما وقتی تو تنگنا قرار میگیرن ...
۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آشپزی مثل یک اثر هنری باید مثل یک نقاشی طراحی بشه
مطمئن نیستم درست گفته باشم
۲۹ مرداد ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«اینجا تهِ خطه، انگار ته دنیاست»

تماشاگر مسیری به بالا را در تاریکی می پیماد، کسانی درمسیر از تماشاگران تصویربرداری می کنند گویی این دالان به یک مکان محافظت شده و امنیتی ختم می شود، جاییکه آمد و شد برای عموم آزاد نیست!
مسیر سربالایی را طی می کنیم تا آنجا که به درب دولنگه ای برسیم.
مردانی با لباس هایی همشکل اینجا ایستاده اند ، مردانی که حضور ما برایشان خوشایند نیست و بی هیچ کلامی این نارضایتی را با سکوتی سنگین و چهره هایی عصبانی به ما منتقل می کنند و هرچه می گذرد با افزایش توجه تماشاگران به درب ، به میزان خشم نگاه های جدی شان افزوده می شود. مردانی که دوست ندارند ما از آنسوی درب باخبر شویم.
درب آهنین دولنگه تنها یک درب نیست بلکه نقوشی از گذشت ایام، به آن معنا داده است: تصاویری از طبیعت، قلبی که عاشق شده، تاریخ هایی که اگر اهمیت نداشتند حک نمی شدند، آرزوهای ریز و درشتی که ستاره وار پراکنده شده اند، و شماره تلفنهایی که به یادگار مانده و چند نام که کوران زمان نتوانسته آنها ... دیدن ادامه ›› را محو نماید. گویی که این درب دروازه ای ست برای ورود به یک سرسرای سالخورده، به یک هویت، دربی که همچون لوح محفوظ است.
دروازه را می گشایند و وارد فضایی می شویم که خاک رس کف آنرا پوشانده است و چهار بلوک در سمت چپ و چهار بلوک در سمت راست بطور قرینه قرار دارد و با ساختاری شبیه به مغز انسان که هر نیمکره متشکل از چهار بخش است، این سوأل را به ذهن حاضران متبادر می سازد که ما کجا هستیم؟
نمایش شروع می شود و زنانی که هرکدام تجسم تاریخی ، خاطره ای را به دوش می کشند بر روی نقالۀ شنی آشوبناک به چپ و راست می دوند.
«
گوشواره هام! گوشواره هام کجاست؟
هی تو! باید تند راه بری!
هی تو! باید موهات رو از ته بتراشی!
هی تو! چرا دستهات کثیفه؟
هی تو! ناخن هات رو چرا نگرفتی؟
هی تو! تو بی دست و پایی!
هی تو! از پس هیچ کاری بر نمیای!
هی تو! باید پیشبندت رو محکم ببندی!
هی تو!
اخراج!
»
زنی که سرزنش های فراوان شده، زنی که از خانه اخراج شده، زنی که در انتظار آمدن کسی بود که نمی دانست کیست، زنی که با چمدانی در دست همیشه در سفر می نمود، زنی که خود را می آراست تا شاید یک روز، یک ماه، یک سال یا صدها سال با گمکرده اش زندگی کند، زنی که از ماه خاصی بدش می آمد، زنی که لکه هایی از آدم ها بر تنش چسبیده و تمام تلاشش برای رهایی از آنها بی سرانجام است، زنی که شوهری نداشت و مادر شده بود، زنی که نخواست واسطۀ وجود درماندۀ دیگری مثل خود باشد و با دست خویش خود را از آن زدود، زنی که گاهی تصویری از آدمکهای ناهمجنسش را منقوش می کرد اما دیگر زنی با غلتک محوش می ساخت و زن دیگری با آب می شست. زنی که خشمش را عشقش را آمالش را و احساساتش را فروخورده بود، زنی که سرکوب شده بود، زنی که گاه فراموش می کرد و گاه دست و پا می زد تا انکار کند و بگریزد و زنی که گاه از عذاب یادآوری لذت مرضی می برد و قهقه می زد.
زنی که در تمام زندگی اش یا پخته شده بود و یا رنده!
و اینک ما در سر اوییم.

«مواد تا وقتی خام اند مزۀ اصلیشون رو دارند، اما وقتی پخته بشن یا رنده بشن دیگه اون مزۀ اصلی قبل پخته شدن یا رنده شدن موقع آفرینش رو ندارند.»

کثرت زنانی که سیر هویت گمشدۀ واحدی را بر نقالۀ ذهنی که ما در آن نشسته بودیم نشانمان می دادند و سرگذشت او را نشخوارگونه با تصاویری که پی در پی می آیند و می روند و صداهایی که در فضای سرش می پیچند و انعکاس می یابند، بر پیشانی خاکی رنگ ذهنش مرور می کنند درحالیکه اکنون در ته خط قرار دارد، در ته دنیایش و او دوست دارد جایش را با خود پیش از خودش عوض کند تا دوباره از آنجا زندگی را از سر بگیرد، به عقب بازگردد به عقب تر! آنقدر عقب که کودکی شاداب بوده و در حیاط خانه شان طناب می زده است. «جاتو با من عوض میکنی؟»

زنی که طی زندگی بارها سگ مارس شده و حالا ته خط دنیایش ایستاده و فقط یک چیز می خواهد
«بریز! یکبار دیگه تاس بریز! من فقط یکی دیگه میخوام. یک دست دیگه هم بریز! من فقط یک جفت شش میخوام، فقط یک تاس دیگه!»

«هیس! بخواب. آروم باش.»

سال ثانیه را اثری بسیار قابل تأمل، یک اکسپرسیونیست تجریدی فوق العاده زیبا و سنجیده درخدمت هدف می پندارم همچون شاعرانگی های فروغ.
افتخار می کنم که حمید پورآذری، این خالق دگرآفرین، هموطن دغدغه‌مند من است.
از تمامی عوامل سال ثانیه سپاسگزارم و به خرد و تلاششان کرنش می کنم.

پ.ن: بنظرم اگر چند صندلی لااقل برای انتظار سالمندان عزیز درنظر گرفته شود عالیست.
بیتا نجاتی (tina2677)
چه با تامل به تماشای این اثر نشستید کیان عزیز
سپاس از یادداشت شما
متوجه شباهت ساختار بلوک ها به مغز انسان نشدم ، براستی اینگونه بود؟
۰۲ شهریور ۱۳۹۴
بانو نجاتی عزیز لطف عالی مستدام
مغز متشکل از دو نیمکره است که هر کدام آنها به چهار منطقۀ قدامی و آهیانه و گیجگاهی و پس سری تقسیم میشود.
از بذل توجه شما سپاسگزارم
۰۲ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید