در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد.
با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیل‌ها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال کیان | درباره نمایش سوراخ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:18:16
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
«گوسالۀ سامری» میان جوخۀ آتشِ خویش‌افروز

"فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُکُمْ وَ إِلَهُ مُوسَى فَنَسِیَ "
پس آنگاه با پشته ای از طلا ... همی ساخت گوساله ای با صدا
فراموش کرد عهد و گفت اینچنین ... خدای شما نیز، موسا ست این!
(سورۀ طه، آیۀ 88)

«سوراخ» قابی تک بٌعدی از پنج درب در طبقۀ پنجم یک مسافرخانه را به نمایش گذاشته است.
"مسافرخانه" ای که طبق اندرز ادیان مختلف، ... دیدن ادامه ›› "دنیا" بعنوان محل گذر و آمد و شد نوع بشر بدان تشبیه شده است.
عدد "پنج" نیز از جمله اعداد بسیار مرموز و متشخص در فرقه ها و فرهنگهای گوناگون از خاوران تا باختران است. در اسلام می توان به مراتب پنجگانۀ وجود (حضرات خمسه)، اعمال پنجگانۀ حج، اصول پنجگانۀ دین، پنج تن آل عبا و پنج نوبت نماز یومیه اشاره نمود. فیثاغورس بعنوان مهمترین نظریه پرداز علم اعداد، عدد پنج را وصلت الهی لقب داد و معماری کلیساها را متأثر نمود او همچنین ستارۀ "پنج پر" را کلید گشایش علوم خفیه می دانست. از ستارۀ پنج پر بعنوان نماد ونوس و عشق الهی نیز یاد شده است. در چین کهن آسمان را استوار بر پنج ستون می دانستند که قوانین باستانی منقوش بر آن است. در امریکای مرکزی دستی با پنج انگشت گشاده نماد رب النوع رزق است. در مسیحیت نیز عدد پنج را بواسطۀ حواس پنجگانه عدد انسان می دانند. اسرار آفرینش مرد ویترووین توسط لئوناردو داوینچی حکایتِ ربانیت و عالم کبیر بشری با همین رویکرد است. بنابر آنچه عرض شد "پنج" عدد مرکز و نقطۀ تلاقی آسمان و زمین است و در یک جمعبندی از آنجا که پیامبران اولوالعزمِ صاحب شریعت نیز به عدد پنج شمارش شده اند می توان "پنج" را واصل انسان و خدایش و بطور مجمل نماد "الهیات" دانست.

جابر رمضانی در تئاتر مستقل تهران دریچه ای گشوده است بر جهانِ مملو از حیلت و خشونتِ بشری. بشریتی که در طول تاریخِ حیات بر زمین، بیش از هر حیوان دیگری به همنوع آزاری، همنوع کشی و همنوع خواری مشغول بوده و هست. کارگردان جوان پیش چشم تماشاگران نقبی جسورانه زده و سرکی چموشانه کشیده است به طبقۀ پنجم آئینی مسافرخانۀ جهانی که مظهر باور و محل حضور خدایان، معروض به مناسک و مناسبات خاصۀ هر کیش نزد هریک از اقوام است. طی یک بمب گذاری در شهر صدها نفر جان خود را از دست داده اند و اینک نویسندۀ نمایش دو مفتش را به صحنه گسیل داشته تا سرنخی از عوامل جنایت کشف نمایند.

"چه خجالت زده صبحی! چه دروغین شفقی! آسمان دامن خونین دارد..."

آسانسور خراب است و رسیدن به مرتبۀ ششم که نماد تعادل، وحدت و کمال است ناممکن بنظر می رسد. در ایستگاه "پنجم"، "جوان" از ابتدا قصد حفظ و اختفای هویتش و فرار دارد و دائم بی قرارست تا آنکه او را به زور به دیوارِ طبقه به زنجیر می کشند. "میانسال" ِ مسامحه گر با مصلحت اندیشی جهان بینی و حقایقی که نائل آمده را می بلعد و پنهان می کند اما بوسیله سوزانده شدنِ چشمان و از دست دادن بینایی اش وادار به دفع دردناک آن می شود. "پیر" کمترین مقاومت و واکنش را نشان می دهد. او نه تنها قصد گریز از این طبقه را ندارد بلکه گویی در آنجا زندگی می کند. آنچه او را مشغول به نگهداری و مراقبت در اتاقش نموده یک گاو است!

"نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد ... بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد"

به زعم من نمایش کلیدی ترین بنمایه خود را با حضور و معرفی پیر بر صحنه در ذهن تماشاگر حک می نماید. عبارت مهاجره توسط دو مأمور به قدری و به نحوی تکرار می شود که مانند "مهاراجه" به گوش مخاطب برسد و همانطور که می دانیم مهاراجه لقبی ست که در مهد ادیان -هندوستان- به حکمرانان و صاحبان قدرت اتلاق می گردد. اکنون می توان حضور گاو در اتاق مهاراجه و علاقه وافرش بدان را منتسب به باورهای او دانست و آن گاو را خدای مهاراجه در طبقۀ پنج مسافرخانه قلمداد نمود. خدایی بی اعتنا که حاکمباشی با چکمه های سیاه و سفید در پای چپ و پای راست آنرا در بازار به چَرا می برد و توسط سوداگران دکاندار فربه می شود. خدایی بیخیال که نه تنها شیر نمی دهد بلکه مهاراجه با سطلی شیر که مشخص نیست از کجا و چه کسانی دوشیده است احیاناً برای اطعام او به سمت اتاقش می شتابد. گاوی که هویت مهاراجه اش و خدایی که فردیت مؤمنش را هم بلعیده است! کاربرد چنین خدایی برای چنان مهاراجگانی مانند گوسالۀ سامری ست. "سامر" در لغت به معنای راوی و قصه گوست و "سامری" کسی که در نبود پیامبر، با سکه های زرِ مؤمنینِ بنی اسرائیل گوساله ای صناعت کرد و با افسانه پردازی مردم را مجاب به پرستش آن نمود تا در پسِ گاوپرستی ملتش بیش از پیش در نخوت نستوه خویش غرق شود.
در تمام طول نمایش تنها نامی که برده می شود "سام اندر سان" است و سام اندر یا سمندر جانوری ست که در آتش سکنا می گزیند.

"بانگ گاوی چه صدا باز دهد عشوه مخر ! ... سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد ؟"

در طول نمایش افراد در مراحل مختلف موقعیت خود را به دیگری داده و کنشگر و کنشپذیر جایگزین یکدیگر می شوند. ترس و مکر، بلاهت و کراهت، و حقارت و خشونت در میان ساکنین طبقۀ پنجم همچنان دست به دست شده و ادامه می یابد تا آنکه در آن زمان که گمان بر این می رود که بمبگذار و عامل اصلی جنایت شناسایی شده است، به ناگاه گاو زاییدنش می گیرد و پشت‌ورو از درب خلوتگاه مهاراجه ظاهر می گردد. گاو در میان دو اسلحه قرار می گیرد که از چپ و راست ناخواسته او را نشانه رفته اند گویی چنین خدایانی نهایتاً محکوم به سرنوشتی محتوم شبیه به فرجام اعدام گوسالۀ سامری در آتشی که خویش افروخته اند هستند. دو فرد مسلح درنگ می کنند تا شکافی باز شود و مولود نورسیده ای از میان این همه کثافات سر بر آورد. جوانه ای از سوراخی در دل دیوار استبداد روییدن بگیرد و خدایی نو به طبقۀ پنجم قدم نهد که شاید پایانبخش تمام این جنایات و معاصی و ایمان به او، ایمان به خرد و عقلانیت، ایمان به صلح و ایمان به همۀ زیبایی ها باشد. آن زمان است که تکامل حاصل از وحدت اضداد در طبقۀ ششم در انتظار بنی آدم خواهد بود.

"تا هنوز از دل خاک ریشۀ گل بُته ها گم نشده، باغ وقتیکه در آتش می سوخت نو نهالی چه دلاور می خواند: سوختن مرحلۀ دیگری از رویش ماست! باید از سر رویید..."

همچنان مشعوفم از اینکه این گروتسک بغایت موفق با تمام ظرافت های نهفته در متن و اجرا، متولد وطن است.
بوسه ها بر پیشانیِ چنین اندیشۀ جوینده ای که جابر رمضانی عزیز در خود نیک پرورانیده است.
سپاسگزارم از تمامی عوامل عالی کوش این اثر فاضل و فاخر.
اثری جاویدان بر جای گذاشتید و حظ بسیار بردم.
جناب کبان گرانقدر،
نمایش را هنوز ندیده ام، اما توضیحات شما چنان مبسوط و رمزگشا بود که نادیده ، تصاویر پیش چشمم جان گرفت . سلامت باشید و سبز :))
۲۴ فروردین ۱۳۹۵
اقای کیان سمعنا و اطعنا خیلی توصیفتون زیبا بود
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
جناب امیدی درود بر تئاتر و درود بر هرکه خطرش را به جان می خرد.
ممنون که زیبا خواندید.
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید