در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال لعیا میری | درباره نمایش هم هوایی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:37:42
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نمایشی که دیدن آن واجب است.
نمایش «زنانه »ای که همه ابعادش در جهت همین ویژگی به شکلی به هم تنیده که بعضی لحظه ها با خودت میگویی «باید زن باشی که عمق تمام این احساسات را بفهمی» از احساسات خام و سربه هوایی شیدا کننده ی شهلا تا سختی و زبری دلهره آور لیلا...و نرگس خاتونی به استقامت کوه و نرمی آب. شاید تمام این توصیفات در کلام کلیشه هایی تلویزیونی به نظر بیاید اما وقتی تمام آنها را در کنار هم تماشا میکنی ، به سادگی زن هایی را میبینی که منم..تویی.. و تک تک زنهای این جامعه.
بازی های تحسین برانگیز و دیالوگ های روان،دستت را میگیرد و به آرامی تو را باخود به اعماق سه زندگی «واقعی »میبرد. سه زندگی به ظاهر دور ولی در فاصله یک قدمی بین نوار های سیاه. رنگ سیاه دکور و آشپزخانه ای که صوری ترین وجه مشترک این زندگی زنانه است،فضایی آشنا برای تویی میسازد که حالا در «هوای مشترک» این سه زندگی معلقی... با شهلا در دادگاهی و مدافع حقیقتی که هیچکس باور نکرد،با لیلا در کمپ کیتو هستی و مردد برای بازگشت ...و با نرگس انتظار میکشی.
در واقع اصلیترین جذابیت نمایش ریشه در واقعی بودن آنها دارد .این واقعی بودن در اول راه تورا سه قسمت میکند ،سه قسمت درگیر بین نمایش و آنچه از واقعیت شهلا و لیلا در خاطر داری(و شرمگین من که از عباس دوران و زندگیش جز شنیده هایی مبهم نمیدانستم) و هرچه جلوتر میروی این قسمتها به هم نزدیکتر میشوند تا جایی در آشپزخانه ی خالی به یک نقطه میرسند.
تنظیم بدون نقص صداو انتخاب آهنگهایی که همه در آرشیو پس ذهنمان بایگانیشان کرده ایم، لحظه ها را ملموس تر میکند. هرچند استفاده بیشتر از موسیقی ... دیدن ادامه ›› میتوانست به همراهی تماشاگر ،که لحظاتی میان جا به جا شدن داستان ها گم میشود،کمک کند. ماجراهایی که در ابتدای نمایش (و به عقیده ی من عامدانه)جدا به نظر میرسندو حتی در جند جا بی ربط بودنشان به هم چه در دیالوگ ها و چه در بازیها،تماشاگر را متوقف میکند، رفته رفته با هم یکی شده و تو در آخر نه سه داستان،که یک داستان را دیده ای. داستان «زن»
و به این ترتیب بعد از پایان داستان وقتی ساعت را از همراهت مشنوی،با تعجب میگویی «واقعا دو ساعت شد؟؟!» و در حالی سالن (دوست نداشتنی) را ترک میکنی که طنین صدای برخوردحلقه هادر گوشت زنگ میزند،بوی حلوا در سرت پیچیده و به دویاره دیدن نمایش فکر میکنی.