این یک نقد نیست.
شاید نباید به ساعت نگاه میکردم. تا قبل از آن همه چیز به بهترین شکل «ممکن» پیش رفت.(در کلمه «ممکن» تامل کنید،شک ندارم بهتر از این نشدنی بود)از اولین ثانیه های شروع چنان با تمام اجزای نمایش یکی شدم که انگار یکی از همان نه کلاویه ی پیانوی «دد» هستم.کنارشان میخوانم و رژه میروم و بهت میافرینم.. یا شاید نه..من هم یکی از اسامی فهرست رهبر ارکستر هستم که زمانی از فهرست خط خورده ام و حالا در خیال او سرگردانم...مثل تمام آواهایی که در خیال او میچرخند و آرام ندارند،مثل نت های اهنگ عاشقانه ی او که سوختند و در هوا پخش شدند. نمایش جلو میرود و من لبریز از لذت تماشای خوابی وهم آلود در هر صحنه با خودم میگویم«همینجا اوجشه!» تا به آن لحظه غایی میرسم..لحظه ی شکل گرفتن موسیقی در ذهن کودکی «دد »...صداهایی که مرکبم بودند تا رسیدن به اینجا، ناگهان رهایم کردند و من معلق در فضای کودکانه و «رویایی»(به معنای واقعی کلمه)جاری در خیال ویکتور کوچک...جایی که آواها پروانه هایی هستند که اگر دستهایم را در هوا بچرخانم میتوانم یکی از آنها را بگیرم و گوش کنم...
تا اینجا همه چیز آنقدر خوب است که در ذهنم آماده شده است برای جای دادن اسم«فهرست» در صدر جدول بهترین نمایش ها. نمایشی که در این لحظه تنها نیاز به پایانی درخور دارد تا جایگاه
... دیدن ادامه ››
قهرمانی.
در همین جاست که صدای پای تماشاچی پشت سر ،من را به سالن حافظ برمیگرداند.و بعد از آن سایه ی عده ی نه چندان کمی در حال خروج از سالن..آنجاست که اشتباه اتقاق میفتد و صفحه روشن گوشی بغل دستی ساعت را نشانم میدهد. اشتباهی که بعد از آن تبدیل میشود به حرکت هماهنگ من و بغل دستی ام.
از آن به بعد اتفاقات را افتاده در ورطه تکرار می بینم. تکراری که بر خلاف همیشه لذت بخش است. هرچند تکرار است و اشتیاق نمی آفریند. صحنه ها همه ی خوبی قبلی ها را دارند تنها تفاوت این است که با سوال «اگه این تیکه نبود چی میشد؟» همراهند. (مثل فسمتی که زن مدو وارد میشود و ایکاش آن تلاش تکراری برای« ارتباط با مخاطب » اتفاق نمی افتاد)
تا لحظه پایانی که با خجالت چندین دقیقه ای بود که منتظرش بودم. پایانی که آرزو میکردم همانقدر تحسین برانگیزد که در آغاز شاهدش بودم. اما این آرزو تبدیل شد به تنها آرزوی برآورده نشده در کنار هزاران تای دیگر که در طول نمایش در زیباترین شکل خودشان را به من نشان دادند.یا شاید چشم ها و گوش هایم پر شده بودند از تصویر ها و صداهایی که خیال را در فاصله ای کمتر از یک متربرایم واقعی کردند.
«فهرست» نه همه، که شاید بیش از آن چیزی است که در تعریف من از «تاتر» میگنجد. نمایشی که یک شبانه روز وقت میخواهد که با همه ی جزئیات در ذهنت بنشید. همه ی جزئیاتی که میتوانند موضوع ساعتها بحث و گفتگو تحلیل باشند.
و بعد از همه ی این ها در کنار گزینه های دیدم ،دوست داشتم و دوست نداشتم انتخاب من گزینه ی «««دوباره باید ببینم»»» است.