در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال لعیا میری | درباره نمایش شب آوازهایش را می خواند
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 05:04:50
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
جایی که باید انتخاب کرد.

همیشه لحظات پایان یک نمایش که باید بایستی و بازیگران (و بعضی اوقات کارگردان) را تشویق کنی برای من هیجانزده ،لحظاتیست لذتبخش. همان زمانی که تمام لذتی که دیدن نمایش به جانت ریخته در دستانت جمع میکنی و یکجا به موجبان این لذت تقدیم میکنی. حالا هرچقدر این لذت عمیقتر باشد دستت بالاتر و ضربه های دستت محکمتر.(بگذریم از مواقعی که ترجیح میدهی به بهانه برداشتن کیف و پوشیدن لباس و... با دست نزدنت چیزی را تلافی کنی) گاهی شوق و هیجان به جایی میرسد که آرزو میکنی نه چند دقیقه که حداقل به اندازه دقایقی که اینطور تورا مملو از لذت کرده بایستی و تشویق کنی.
«شب آوازهایش را میخواند» از همین دست نمایش هاست. نمایشی که نه در سالن نمایش،که در ذهن کارگردان اجرا میشود و تو دعوتی که روی صندلی های چیده شده در ذهن کارگردان بنشینی و تصورات خلاقانه اورا از فضای نمایشنامه تماشا کنی. بنشینی و به دیوار رو به رویت زل بزنی. دیواری که ذهن مرد جوان داستان است و افکارش لباسهایی شده اند آویخته از این دیوار. در مقابل صحنه ی ساده ای بنشینی که هر جزاش معنایی را در خود پنهان کرده است. صحنه ای که خانه ی زن و مرد جوان داستان است و همزمان فضای ذهنی مرد نویسنده برای جولان دادن تخیلاتش.جولان دوزنده ی دنیای درون مرد که رختهای دوخته شده اش را به دنیای بیرون او میپوشاند... «تخیل» برایش می سازد، در کنارش میرقصد،در مقابلش می ایستد، با او درگیر میشود و ... و رفته رفته آنقدر جان میگیرد که در صحنه پایانی «باسته» میشودو پا به دنیای واقعی میگذارد. مسیری که بدون بزرگنمایی حرکتی یا صدایی و یا میزانسنی کلیشه ای ،فضارا آنقدر معمولی به تصویر میکشد که تماشاگر ذره ذره خود ... دیدن ادامه ›› را در خانه مرد و زن جوان میبیند. در حال پوشاندن و درآوردن رخت خیالش از تن دنیای بیرون از آن. زجر میکشد، معلق است و دودل میان رفتن و ماندن.
«شب آوازهایش را میخواند» داستان تردید و شک است وقتی لباسی میشود بر تن تمام لحظه ها و در نهایت جایی که «خود» همچون آینه ای در مقابل «خود» ظاهر میشود. جایی که باید انتخاب کرد. انتخابی بی درنگ و قطعی.

و شک
بر شانه های خمیده ام
جای نشین ِ سنگینی ِ توانمند
بالی شد
که دیگر بارش
به پرواز
احساس نیازی
نبود


پ ن. «شب آوازهایش زا میخواند» به باران کوثری فرصتی داده تا از یک بازیگر نسبتا خوب تبدیل به بازیگری شود که بتوان با خیال راحت از بازیش تعریف کرد بدون آنکه نگران ناپختگی های جزئی معمول بازی او بود.
خسته شدم از بس به این در گوش کردم
...
تاحالا شده به در گوش کنی؟....