رضا آشفته:
"تریو بدون هارمونی"، به گونهای یک نمایش در نمایش است که در آن هم ما را با فراتئاتر آشنا میکند و هم نقبی است بر روابط بازیگران یک گروه که به نوعی منطبق است با شرایط نقشهایشان در نمایشنامه هملت (اثر ویلیام شکسپیر).
"تریو بدون هارمونی" از روابط یک گروه تئاتر میگوید که طبق اساسنامهیشان از 20 سال پیش تحت هیج شرایطی نمیتوانند با همدیگر روابط عاطفی و احساسی برقرار کنند. این ممنوعیت خود درد بزرگی است که نمیدانیم چرا باید پیکره یک گروه بر اساسش شکل گرفته باشد؟ در حالی که تئاتر هنر روابط انسانی و اجتماعی است و چون آینه طبیعت به بازگویی و برون فکنی انسانها میپردازد برای آنکه به شناخت نسبی از
... دیدن ادامه ››
خویشتن برسند.
همچون تمامی تراژدیها (و نیز در برخی فارسها، که شبیهترین گونهها به تراژدی است)، عمل جبرانی را برای قهرمانان نمایش راحت نمیکند: کار آنان به مرگ، قطع عضو و یا تبعید یا جدایی از اجتماع – اما نیز، قربانی شدن برای اجتماع- ختم میشود. این قربانی شدن شرایط را برای وقوع یکپارچگی دوباره مهیا میسازد، عوامل سد کننده را وادار میکند تا به یکپارچگی دوباره مجال وقوع دهند یا، همچون نمایشنامههای "هملت" و "ادیپ"، از طریق مرگ یا تبعید هر کسی را که سد راه تحقق یکپارچگی دوباره خواهد شد حذف میکند. (شکنر، 1388: 342)
در نمایش "تریو بدون هماهنگی" یکی از سه تن باید که این گروه را ترک کند. این خروج دلیلی دارد که نامش سرطان و ویرانگر است و این رفتن هم تبعید است و هم سراغ مرگ گرفتن است. اتان (حمیدرضا نعیمی) سرطان دارد و باید که در یک خانه ویلایی رو به دریا روزهای آخر عمرش را بیهیاهو بگذراند. دَن (ایوب آقاخانی) مخالف این رفتن و جدایی است بی آنکه از دلیلش آگاه باشد برای همین نمیداند و دست و پا میزند که جلودار این اتفاق یکباره و نامیمون باشد. حتی به اتان پیشنهاد میکند که مثل آن زمانها که به دختری علاقهمند شده بود و به دلیل رابطه با دن ارتباطشان قطع شده بود، دختر دیگری را دعوت به گروه کنند که تنوعی باشد! اما اتان خبر از یک دختر دیگر میدهد که این روزها به او فرصت عاشق شدن داده است.
الیوت در مورد "هملت" میگوید: "تنها راه بیان احساس در قالب هنر از طریق یافتن "همبستۀ عینی" است؛ به سخن دیگر، مجموعهای از اشیاء، یک موقعیت، و زنجیرهای از حوادث و رویدادها که برای آن احساس خاص قاعده و ضابطهای خواهند بود؛ این چنین، وقتی امور واقع بیرونی –که باید به تجربه حسی ختم شوند- داده باشند، احساس نیز بیدرنگ بیدار میشود. این دقیقا همان تمرین "حافظۀ احساسی" استانیسلاوسکی است. (همان، 504)
در این نمایش نیز سعی شده که مشابهتسازیهایی بین وضعیت "هملت" و آدمهای این نمایش بشود که در واقع بشود این طوری راحتتر هر دو وضعیت را منطبق با هم کرد و نتیجه این باشد که بهتر شود هر دو را به هم ربط داد و این گونه فهم آدمها و دردهایشان سهل الوصولتر شود. به هر تقدیر اتان در نقش لایرتیس و کی (نگار عابدی) در نقش افلیا -در واقع برادر و خواهری هستند که در تریو هم حس و حالشان خواهر و برادرانه است تا اینکه بخواهند زن و شوهر باشند چون کی به دن (هملت) عشق میورزد اما هملت نمیخواهد پذیرای این عشق باشد و فعلا خود را گرفتار تئاتر کرده و از عشق انسانی انگار منع شده است. بنابراین شور و شوق اتان راه به جایی نمیبرد و دختر فقط به دلیل سرطان دارد برای او دل میسوزاند و هدفاش رسیدن به روابطی عاشقانه نیست. دقیقا در پذیرفتن بازی با شطرنج از سوی دن و رد شدن این بازی از سوی اتان، بیانگر نوعی بازی (رابطۀ عاشقانه) با دیگری است و به ظاهر یکی را میپذیرد و یکی دیگر را رد میکند. به لحاظ درونی هم یکی نمایانگر معشوق و همسر و دیگری برادر و دوست عادی است. اینها فقط مطابقتهایی است که به واسطه انتخاب درست بازیگران و مناسبتهای نقشهایشان به درکی عمیق در موقعیت منجر میشود. میتوانست نمایش و پیرنگش طوری دیگری باشد و این همه ظرافت به خدمت گرفته نمیشد اما زمان بیست سال خیلی زیاد است چون انکار غریزۀ جنسی آن هم با توجه به رد شدن دن از این خط قرمز هم چندان منطقی به نظر نمیرسد مگر اینکه زمان آن کمتر در نظر گرفته میشد چون دلیلی برای این همه غفلت از نیازهای درونی وجود ندارد. یعنی ترجیح دادن تئاتر بر غریزه اصلی و غفلت از خواستهای درونی باید که دلایل خودش را میداشت که در اینجا به آن پرداخته نشده است و حداقل عدول از آن میتوانست زمینهساز چالشهای باشکوهتری باشد که در اینجا اگر عدولی هم هست بعد از سالها، به چالش، آن هم از نوع مرور یک خاطره سرد تبدیل شده است. یعنی اتان فقط رابطه دن با دختر مورد علاقهاش را واگویه میکند بیآنکه بخواهد یا بتواند جلوی این رسوایی را بگیرد یا واکنشی در برابر حریم شکنی دن داشته باشد.
در نمایش "تریو بدون هارمونی"، بخشی از اجرا مدیون حالت آیینی خود است که انگار رفتن و کوچ ابدی اتان فرصتی است برای تخلیه روانی و برونفکنی افراد یک گروه. این آیین با توجه به نمایۀ ظاهری طراحی صحنه بیشتر نمود عینی یافته است. یک مکعب مستطیل با پرههای فلزی و بیشمار شمعهای بزرگ و درخشان که بیانگر فضایی متافیزیکی است و این ترکیب واقعی و فراواقعی بیانگر یک سوگواره پیش از سوگ است.
آپیا یکی از معترضین به دیوار چهارم مفقوده رئالیستها بود. او به قاب صحنه نیز اعتقاد نداشت و آن را یک شگرد غیر هنری میدانست. آپیا معتقد بود از آنجا که صحنهپردازی کاری القایی است، پس نباید انتظار داشت که قاب صحنه نقش مهمی در بازیگری و کارگردانی بازی کند، آپیا با جزئیپردازی و نمایش آن دسته از اشیا و لوازم صحنهآرایی که برای نمایش حیاتی نبودند مخالفت میکرد، او با فاصله گرفتن از اصول ناتورالیستی پیشنهاد میکرد که از صحنهآراییهای نمایشیای استفاده شود که وقف یک موسیقی سیال و وسوسه انگیز باشند؛ که عالیترین بیان ابدی در هنر است. (شهمیری، 1394: 220)
امیر حسین دوانی طراح صحنه توانسته در خالی شدن فضا و رجعت به نشانههای باطنی یک وضعیت آیینی را بیشتر برای ما تداعی بخشد. بخشی همین فضاست که در عنصر نور و شمع بیانگر نوعی آیین و سوگواره است و از سوی دیگر انطباق روابط و بیشتر از همه سرطان و مرگی که چشم انتظار اتان است؛ که میتواند دلالت بر این انطباق کند و ما را متوجه اتفاقات درونیتر متن و پردازش ذهنی آن گرداند. شاید پرداختن به روابط بیرونی چندان هم جذاب نباشد و این خود دلیلی است که با نگاه دقیقتر روابط را مرور کنیم.
بازیگران هم دو گانگی نقشها را با تفاوت بیان بدنی و حسی نمایان میکنند چنانچه حمیدرضا نعیمی هم اتان است و هم لایرتیس. ایوب آقاخانی هم دن و هم هملت است و نگار عابدی هم کی و هم افیلیاست و در حالت اول بازی در کنش با دیگران و در حالت دوم تکگویی نمایشی فرصتی را مهیا میکنند اینان بتوانند دوگانگی بازی و نقشها را نمایان کنند هر چند از درون نزدیکی و مشابهت و انطباقی بین دو هم باید برقرار باشد. بنابراین بازیها پیچیده هم شده است.
نتیجه و پیامد این برهم ریختگی روابط عذاب وجدانی است که کی و دن را فرامیگیرد چون به هر دلیلی عادت با هم بودن در هم میشکند و باید که نبود و عدم حضور دیگری را چون خلایی باید که پذیرا شد. این هم مساله و دغدغهای است که میتواند روابط انسانی را زیر سوال ببرد که هیچ چیزی –حتی حرفه و هنر- نیز نمیتواند والاتر از انسان بنمایاند که والاتر از او نیست!!