دایی وانیا
بعد از یک ماه، دوباره رفتم که یه تئاتر ببینم. مدتی بود که به دلیل وقت کم، حوصلهی کم و نبود تئاتر خوب، تئاتری نرفتم که ببینم. دیشب خیلی مشتاقانه رفتم که دایی وانیا رو ببینم، چون اسم اکبر زنجانپور کنارش بود. و من دوست داشتم که کاری از این آدم ببینم.
خلاصه رفتم و دیدم. ولی من این تئاتر رو دوست نداشتم.
به نظر من تئاتر گیرا و جذابی نبود. هیچ لحظهی نمایش من رو جذب نکرد. همه چی به نظرم معمولی میاومد. حتی از وسطهای نمایش احساس خستگی و کسلکنندگی بهم دست داد. دوست داشتم زودتر تموم بشه.
موضوع نمایش برام جذابیت خاصی نداشت، و من نمیتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.
بازی بازیگرها معمولی و در حد متوسط بود. بعضیها بهتر و
... دیدن ادامه ››
بعضیها ضعیفتر. من بازی پروفسور رو بیشتر از بقیه دوست داشتم. یلنا و سونیا رو دوست نداشتم. از بازیهاشون خوشم نمیاومد. تپق هم زیاد میزدن.
تنها نکتهی مثبتی که توی این نمایش نظر من رو به خودش جلب کرد، گریم بازیگرها بود. جالب بود. کار گریمور این کار رو پسندیدم.
من دیشب وسطهای نمایش یاد "یرما" افتادم، نمایشی که اصلاً دوستش نداشتم. نمایشی که بسیار برای من آزاردهنده بود. دیشب بعضی از قسمتهای این نمایش، همون جاهایی که یلنا و سونیا شلوغبازی در میآوردن، من رو یاد یرما انداخت.
و این قضیه اومد تو ذهنم که من کلاً از این نوع تئاترها لذت نمیبرم و خوشم نمیآد. تئاترهایی که بازیهای اغراقشده و لحن تئاترگونهای دارن!
چند سال پیش که تئاتر نمیدیدم، همش فکر میکردم که همهی تئاترها اینطورین، یعنی همه بازیگرها با یه لحن خاصی حرف میزنن، با صدای بلند حرف میزنن و غیره. به همین دلیل زیاد علاقه نداشتم که تئاتر ببینم. ولی بعداً فهمیدم که همهی تئاترها اینجوری نیستن.
نمیدونم این تئاترها نوع خاصین یا نه. مثلاً این تئاترها کلاسیکن یا چی. نمیدونم کلاً. ولی خلاصهی کلام که من نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم. شاید مشکل از منه و تقصیر اونها هم نباشه!
حرف آخر؛
من این تئاتر رو دوست نداشتم. ولی به هیچوجه از دیدن این تئاتر پشیمون نیستم. چون یه کار از اکبر زنجانپور رو دیدم، و تجربه کردم. این آدم برای من بسیار قابلاحترام و دوستداشتنیه. کسی که راحت میشه بهش صفت "استادی" رو داد، به دور از چاپلوسیهای رایج این روزها.
امیدوارم همچنان این آدم باشه و باشه و کار کنه همچنان...
درد؛
از این وضعیت تئاتر شهر اصلاً خوشم نمیآد.
از خانم داخل گیشه بدم میآد. کسی که مودب نیست...
از پلیسهای اطراف و جلوی در ورودی بدم میآد.
از گیت مخصوص خانومها بدم میآد.
از حراستهای اونجوری بدم میآد.
از نگاه بد حراستها بدم میآد.
از این وضعیت بدم میآد.
کم مونده ما رو از تو اشعه ایکس عبور بدن، بعد بذارن بریم تو...
از این کارها بدم میآد...
پ.ن.
دلم برای نوشتن تو تیوال تنگ شده بود!