قرار
من دیشب این نمایش رو دیدم. انتظارم از این نمایش خیلی پایین بود. یعنی زیاد انتظار نداشتم که نمایش خوبی باشه. فقط دعا دعا میکردم که اذیتم هم نکنه. دیروز با خستگی زیاد و خواب آلودگی رفتم که این نمایش رو ببینم. در کل سطحش از اون انتظارِ حداقلیِ من یه ذره بالاتر بود. ولی نمیتونم بگم که دوستش داشتم...
ریتم نمایش به شدت کند و خستهکننده بود. یعنی این نمایش اگه با دو بازیگر معمولی اجرا میشد کاملاً حوصلهسربر بود. اینکه من حوصلهم سر نرفت به خاطر حضور علی سرابی بود. تا نیم ساعت اول نمایش که کلا هیچی نیست. هی منتظری شروع بشه ولی شروع نمیشه لعنتی...
نمایشنامهی این کار فکر میکنم کلاً یه صفحه باشه و نهایتاً دو صفحه. کلاً هیچ چیز خاصی نداشت. بیشتر نمایش در سکوت میگذره. سکوتِ بیمعنی
... دیدن ادامه ››
البته. یعنی سکوتِ سکوت هم نبودا، حرف میزدن، ولی اینقدر حرفها و دیالوگها معمولی و چیپ بودن، که ترجیح میدادم که کلاً حرف نزنن...
آخه انگار نویسندهی کار فقط یه ایده داره و یه داستانِ یه خطی. این داستانِ یه خطی رو تبدیل میکنه به یه داستانِ هفت هشت خطی. و این میشه داستان یه نمایش هفتادوپنج دقیقهای!
من دوست ندارم برم نمایشی ببینم که وسطش فکرم بره جاهای دیگه. دیروز این نمایش اینقدر کند پیش میرفت که من میتونستم به طور کامل به چیزهای دیگه فکر کنم... به اینکه بنده خدا علی سرابی بد کچل شدهها... به اینکه شلوار علی سرابی چقدر خوبه، و من هم برم واسه خودم از این شلوارها بخرم... و غیره. خب این اصلاً خوب نیست.
خلاصه مطلب؛
این نمایش میتونست مثل اپیزودهای سریالهای محمد رحمانیان که حدوداً ده دقیقهای بودن، یه اپیزود ده دقیقهای خوب باشه.
ولی به هیچوجه نمایش هفتادوپنج دقیقهای نمیتونه باشه!
پ.ن.
دیروز اون صندلیِ مبل و قفسهی سمت راست آپارتمان علی سرابی دیوونهم کرد.
چرا آخه تو قسمت آپارتمان هانیه توسلی بودن آخه؟
بابا نمیشه که آخه ته مبل یه آپارتمان توی یه آپارتمان دیگه باشه... اون مبله همراستا با اجاق گاز آشپزخونهی توسلی بود. دیوونهم کرد لعنتی. دوست داشتم پاشم بکشمش جلوتر تا درست بشه...