اثر هر هنرمند برای بقا بخشی از وجود او را با خود میبرد... (بخشی از نمایشنامه)
اثری چند لایه که داستان اصلی را دستمایه ساخته تا تعدادی شعار، نصیحت، نقد اجتماعی، اعتراض مدنی و غیره را گاهی آموزش داده و گاهی یادآوری کند. به نظرم امکانش وجود داشت تا با پرداختن به تعداد کمتری از این موارد زمان کمتری را برای نمایش در نظر گرفته و به طریق اولی تأثیر بهتر و بیشتری بر مخاطب گذاشت.
امروزه فضاهای مجازی پر است از بمباران اطلاعات و نصایح و پندها و حکمتها و آموزههای دینی و غیر دینی و شرقی و غربی و راه پیش رو را به شدت تیره و تار کردهاست. هر روز از صبح که از خواب برمیخیزیم و تنهایی خود را لای لحاف و تشک جا گذاشته و به طریقی وارد این دنیای مجازی پر از اطلاعات شده و تا شب که دوباره با خواب لای لحاف و تشک کمی تنها باشیم، خودمان پا روی حریم خصوصی خویش گذاشته و خودمان را در معرض انواع اطلاعات درست و یا نادرست قرار میدهیم. به نظرم همین اندازه کافیست برای شنیدن حکایاتی از این دست، و نیازی به پرداخت هزینه بلیط یک نمایش برای شنیدن اینها نباشد.
اما فارغ از تمامی این نقدهای (انشاءلله منصفانه)، در مجموع کلیت اثر چیزی فراتر از مورد قبول و در برخی موارد کاملا اثرگذار و قابل تأمل بود. به کلیه عوامل این نمایش ظاهراً تاریخی و باطناً امروزی خسته نباشید عرض کرده و برای همه آنها آرزوی موفقیت دارم. به نظرم جزو آن دسته از نمایشها خواهد بود که چندین بار برچسب تمدید اجرا خواهد خورد...
پ.ن1: در اثنای نمایش به حضرت حافظ مراجعه و به دیوان ایشان تفآلی میزنن، وقتی غزل رو میخوندن همون دیشب داشتم به این فکر میکردم که آیا
... دیدن ادامه ››
حافظ اون زمان برای زمان ما شعر گفته و یا اینکه این موارد همیشه بوده؟ همیشه جزوی از زندگیه که باید «پنهان» باده خورد از ترس تعزیر؟ و آیا همیشه وقتی دقیقتر نگاه کنیم خواهیم دید که «شیخ و حافظ و مفتی و محتسب» همهشون تو مسابقهی تزویر شرکت دارن...؟
پ.ن2: منظور از حکایات مطرح شده در نمایش حکایاتی استاند که اگر کمی دقت کنیم (فقط کمی به خدا) واقعا پر استاند از حکمت، ولی وقتی به تکتک این حکایات برمیخوریم (چه کتابی)، فقط انگشت شستمون خوب کار میکنه، فشار (نگه داشتن روی متن مورد نظر)، منو (که بصورت اتوماتیک و یا همون خودکار باز میشه)، کپی، خروج از این گروه و ورود به یه گروه دیگه و یا مخاطب دیگه، و به قول کفار پِیْسْتْ، و سپس ارسال، آخر سر هم شب که میشه، به زور یکی یا دوتا از این حکایتا و نکات پندآموز یادمون میاد، جا داره در سی و ششمین سالگرد از ته دل بپرسیم آیا این بود آرمانها؟