هرچند برای کسانی که در همان زمان (یا امروزه از طریق اینترنت) موضوع را پیگیری میکردند/میکند از وجه مستندگونه چیزی اضافه نمیکرد ولی حاصل کار
... دیدن ادامه ››
نمایشی "تئاتر"ی از موضوعی به شدت "سینما"یی بود: تصوّر آدمی که رفتار هیستریک داره در لانگ شات برای من واقعاً سخت بود. کارکتری که نه داد میرنه ونه حتا از جاش تکون میخوره ولی منِ تماشاچی به شدت قانع میشم و باورش میکنم. جدای از کارگرانی به اندازه تاراج، بازی مسحورکننده بهروز پناهنده واقعاً کاررو از یه سطح روایتی تخت و مستندگونه به یک درام قابل تماشا تبدیل کرده بود.
سلیقه اجرایی تاراج رو میپسندم و پیگیریاش میکنم. تاراج نشون داده میتونه تقریباً تو هر سبکی یه استاندارد قابل قبول ارائه بده.
بعضی چیزها هم بود که حین تماشا یکم اذیت میکرد:
- منطق زمانی: مشخص نبود این فلش فروروارد/فلشبکهایی که در زمان از ابتدای سال تا انتهای بهار زده میشد برای چیه. در واقع داشت یک اتفاق تاریخی با فاصله (و دقیقاً از روی تاریخ ثبت شده) از زمان وقوع و با ذکر ساعات و تاریخهای دقیق "بازخوانی" میشد قاعدتاً نمیبایست توی این بازخوانی با زمان بازی میشد.
- بازیهای کنترل نشده: اکتهای غیرمعقول و به شدت برونگرای کارکترهای زنی که داشتند حتا قصه مقتولی را تعریف میکردند در قابل زنی که مورد قتل قرار گرفته و به شدت کنترل شده و درونی.
- نقش مردان در جامعه: تقریباً تمامی کارکترهای مرد به شدت منفعل و دور از واقعه هستند حتا سوگواری قابل لمسی ندارند و حس همراهی را در بیننده برنمیانگیزند (نه حس گناهکار فرضی و نه حس محکومیت غیرخودخواسته به تنهایی)
-...
درکل: به یکبار دیدنش میارزید (البته با تخفیف وفاداری)
پینوشت: دیروز کنار دست من آقای امیر پوریا (منتقد) نشسته بود که با یک تکنیک عالی در حین نمایش گوشیشون رو چک میکردن: زیر کلاه. ترفند عالی برای کسانی که تحمل ترک گوشیشون رو برای 1ساعت و ربع ندارن.